۱۳۹۴ فروردین ۱۷, دوشنبه

در باغ افتخار


محمد زهری
در باغ افتخار
(تهران شهریور ماه ۱۳۴۱)

بوی گلی که باد در آغوش می کشید
بی آن که زنده ماند در شیره ی گلاب
مسموم می شود


در چشم انتظار
در ﺯَﻣــﻬَــﺮﯾــﺮ (سرمای سخت) برف زمستانی
دیوار گرم سینه کش آفتاب (در معرض آفتاب) تند
معدوم می شود

شب، بی ترانه ایّ و نشانی
بر این خراب خواب
بیدار می شود

سقف سیاه عرش
در سایه ی سکوت غم، آوار می شود
خاک صبور
بیمار می شود.

ای مانده، تلخ و تنها در باغ افتخار،
با دست تنگ و دیده ی نابینا
آیا چه نادره خواهی دید؟

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

۱ نظر:

  1. ویرایش:
    در باغ افتخار،
    بوی گلی که باد در آغوش می کشید
    بی آن که زنده ماند در شیره ی گلاب
    مسموم می شود.

    بدین معنا که نام این شعر در مطلع شعر تکرار می شود.

    پاسخحذف