۱۳۹۴ فروردین ۲۱, جمعه

اگر دستم رسد


محمد زهری
اگر دستم رسد
(تهران ـ مهر ۱۳۳۵)

اگر دستم رسد
ـ یک بار، یا صد بار ـ
قضای آسمان را هیچ دیگر گون نخواهم ساخت،
که بگریزم ز بند مهر چشمان سیاه تو

مرا هر چند مهر این سیه چشمان در آتش سوخت
در آن روزی که من بودم در این تنهایی محزون خود، تنها

ولی آتش زبانی هم به شعر سرد من آموخت
چراغ سرشناسی را به پیش راه من افروخت

که من اینک به بال اش (بال سرشناسی) بر فراز بی نیازی می کنم، پرواز
ز هر بود و نبود ام (مرا)  نیست، پروا
و این آمرزش پاکی است بر جور و گناه تو
من اکنون هر چه دارم، از تو دارم، باز

آمرزش 
یعنی بخشایش گناهان

اگر سنگ ام (سنگ هستم)،
اگر آتش زن ام (اگر چخماق و آتش زنه هستم)،
از پرتو خشم شرار (جرقه) تو ست

اگر آب ام (آب هستم)،
اگر سیراب ساز ام
(اگر سیراب کننده هستم)،
بهره ام از چشمه سار تو ست.

مرا نامردمی ها، دور می دارد ز هر دمساز (همدم، همنشین)
ولیکن من میان مردم چشم سیاهت، مردمی دیدم
که در تاریکی آن، برق می زد چشم خورشیدم

من اینک با تو در راه ام
(درراه هستم)
 صدای پای ها، با ضربه دل های مان، جور است
اجاق کهنه ی ناسازگاری های مان کور است

 چه می داند کسی فردا چه خواهد شد
ضریح معبد زرین که معجز خواهِ آن دیرینه درگاه ام
(آن درگاه دیرینه هستم)
 دگرگون می شود، یا آن که دیگرگون نخواهد شد

ولی من از دل خود، سخت آگاهم:
«مرا مهر سیه چشمان ز دل بیرون نخواهد شد.»

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر