محمد زهری
پنجره بسته
(تهران ـ آذر ۱۳۳۵)
گر نمی دانستی این آوازه خوان مست
از برای دختری «دل دور و تن نزدیک» می خواند،
کاو کسی غیر از تو ـ با آن گوش سنگین، سینهٔ سنگین، نگاه سرد ـ نیست،
شاید از دروازه یک پنجره، خم می شدی، آرام
می شنیدی، آنچه می خواند
نوحهٔ اندوه او در سینه تنگت، گران می گشت
گریه می کردی، گل سرخی به پایش می فکندی نرم.
حیف، می دانی که این آوازه خوان مست
نغمه ساز مهر بی فرجام تو ست
در سکوتش چون نمی خواند، در صدایش، چون که می خواند،
راز تو، آواز تو ست
چشم امیدش در این شهر فریب آمیز، بر این پنجره، بسته است
منتظر، شاید که روزی روزگاری باز گردد
یک گل سرخی به پیش پایش افتد
برق یک لبخنده ای روشن شود در هالهٔ موی سیاهی
پنجره بسته است
باز، با اندوه خود، آوازه خوان مست
از برای دختری «دل دور و تن نزدیک» می خواند
باز می خواند.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر