جینا روک پاکو
Gina Ruck-Pauquèt
در خانواده دندانپزشک به دنیا آمده
دوره دستیار دندانپزشک گذرانده
۲ سال در سالن مد کار کرده
بعد آرایشگر، معاون تبلیغات و گزارشگر دادگاه بوده
روانشناسی هم تحصیل کرده
از سال ۱۹۵۸ حرفه نویسندگی پیشه کرده و در شهر بادتولتس سکونت گزیده
مولف ۱۷۰ کتاب کودکان (قصه و شعر)
برنده جوایز زیر:
اثرش تحت عنوان «جوشکو» برنده جایزه سیتا د کارول بوده
ضمنا برنده جایزه
هانس کریستیان اندرسون
و جایزه دولتی اطریش
نگهبان کوچولوی باغ وحش و رفع اختلاف!
جینا روک پاکو
برگردان میم حجری
Gina Ruck-Pauquèt
در خانواده دندانپزشک به دنیا آمده
دوره دستیار دندانپزشک گذرانده
۲ سال در سالن مد کار کرده
بعد آرایشگر، معاون تبلیغات و گزارشگر دادگاه بوده
روانشناسی هم تحصیل کرده
از سال ۱۹۵۸ حرفه نویسندگی پیشه کرده و در شهر بادتولتس سکونت گزیده
مولف ۱۷۰ کتاب کودکان (قصه و شعر)
برنده جوایز زیر:
اثرش تحت عنوان «جوشکو» برنده جایزه سیتا د کارول بوده
ضمنا برنده جایزه
هانس کریستیان اندرسون
و جایزه دولتی اطریش
نگهبان کوچولوی باغ وحش و رفع اختلاف!
جینا روک پاکو
برگردان میم حجری
• تاکنون در باغ وحش صلح و صفا برقرار بوده است.
• همه جانوران همدیگر را دوست می داشتند.
• آنها خوشحال می شدند، وقتی که آدم ها به دیدن شان می رفتند.
• شامگاهان، وقتی که سر و صدا نبود، صدای حزین برگ های درختان بگوش می رسید.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش گاهی در این جور مواقع ترانه خواب می خواند.
• روزی از روزها ـ اما ـ از صلح و صفا دیگر خبری نبود.
• علتش ـ شاید ـ در وضع آب و هوا بود.
• پنگوئن ـ در هر حال ـ احساس می کرد که عصبانی است.
• «اسب آبی!»، پنگوئن داد زد.
• «آدم نباید دهنش را این قدر باز کند!
• تو حتما حیوان بسیار بی تربیتی هستی!»
• «به تو چه ربطی دارد!»، اسب آبی جواب داد.
• «تو با آن کت اشرافی مسخره ات!
• کسی می داند که تو در زیر آن چی پوشیده ای؟
• حتما پیراهن آلوده و کثیفی!»
• «داد نزن، اینطور!»، میمون گفت.
• «من از شنیدن هر روزه خرناسه این ببر تن پرور علاف به تنگ آمده ام!»
• «کاش تو هم به جای شپش جوئی و شپش خوری تمام وقت، خرناسه می کشیدی!»، ببر گفت.
• میمون از عصبانیت به پرتاب بادام و گردو پرداخت.
• فیل برای فرو نشاندن خشم میمون با خرطومش چند لیتر آب بر سر و روی میمون پاشید.
• «تو حیوان خاکستری پوست کلفتی هستی!»، زرافه داد زد.
• «تو مرا هم خیس کردی!»
• «چه بهتر!»، طوطی به طعنه گفت.
• «تو که از فرط خود بزرگ بینی می ترکی و همه را از آن بالا بالاها می نگری!»
• «زرافه حیوان شریفی است!»، کرگدن به اعتراض گفت.
• «تو ـ اما ـ پرنده وراجی بیش نیستی.
هنرت داد و قال راه انداختن است!»
• طوطی از شنیدن این حرف موهن در هم شکست.
• «تو هم حیوان کریهی هستی!»، اسب آبی خطاب به کرگدن گفت.
• اما چون کرگدن روح لطیف و حساسی دارد، شروع کرد به گریه کردن.
• «ساکت باشید!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش داد زد.
• «آرام بگیرید!»
• جانوران اما محلش نگذاشتند.
• لاما به گرگ تف می کرد.
شیر نرده های قفسش را می لرزاند.
شتر چشم می گرداند و خرس از فرط خشم زمین را چنگ می زد و ابری از گرد و غبار برپا می کرد.
• فلامینگوها با بال های شان به یکدیگر سیلی می زدند.
• سگ دریائی گرگ را تبهکار می نامید و گرگ آواز شغال را ناهنجار می دانست.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش دو در قابلمه را به یکدیگر کوبید، تا سرانجام همه حیوانات آرام گرفتند.
• «گوش کنید!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش گفت.
• «هر جانوری مشخصات خوب و بد دارد و هر جانوری ـ همانطور که هست ـ خوب است.
• شما باید از بد و بیراه گفتن به یکدیگر شرم کنید!»
• جانوران هم واقعا شرمنده شدند.
• و چون علاوه بر شرمنده بودن، خسته بودند، بلافاصله خوابیدند.
• همه جانوران همدیگر را دوست می داشتند.
• آنها خوشحال می شدند، وقتی که آدم ها به دیدن شان می رفتند.
• شامگاهان، وقتی که سر و صدا نبود، صدای حزین برگ های درختان بگوش می رسید.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش گاهی در این جور مواقع ترانه خواب می خواند.
• روزی از روزها ـ اما ـ از صلح و صفا دیگر خبری نبود.
• علتش ـ شاید ـ در وضع آب و هوا بود.
• پنگوئن ـ در هر حال ـ احساس می کرد که عصبانی است.
• «اسب آبی!»، پنگوئن داد زد.
• «آدم نباید دهنش را این قدر باز کند!
• تو حتما حیوان بسیار بی تربیتی هستی!»
• «به تو چه ربطی دارد!»، اسب آبی جواب داد.
• «تو با آن کت اشرافی مسخره ات!
• کسی می داند که تو در زیر آن چی پوشیده ای؟
• حتما پیراهن آلوده و کثیفی!»
• «داد نزن، اینطور!»، میمون گفت.
• «من از شنیدن هر روزه خرناسه این ببر تن پرور علاف به تنگ آمده ام!»
• «کاش تو هم به جای شپش جوئی و شپش خوری تمام وقت، خرناسه می کشیدی!»، ببر گفت.
• میمون از عصبانیت به پرتاب بادام و گردو پرداخت.
• فیل برای فرو نشاندن خشم میمون با خرطومش چند لیتر آب بر سر و روی میمون پاشید.
• «تو حیوان خاکستری پوست کلفتی هستی!»، زرافه داد زد.
• «تو مرا هم خیس کردی!»
• «چه بهتر!»، طوطی به طعنه گفت.
• «تو که از فرط خود بزرگ بینی می ترکی و همه را از آن بالا بالاها می نگری!»
• «زرافه حیوان شریفی است!»، کرگدن به اعتراض گفت.
• «تو ـ اما ـ پرنده وراجی بیش نیستی.
هنرت داد و قال راه انداختن است!»
• طوطی از شنیدن این حرف موهن در هم شکست.
• «تو هم حیوان کریهی هستی!»، اسب آبی خطاب به کرگدن گفت.
• اما چون کرگدن روح لطیف و حساسی دارد، شروع کرد به گریه کردن.
• «ساکت باشید!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش داد زد.
• «آرام بگیرید!»
• جانوران اما محلش نگذاشتند.
• لاما به گرگ تف می کرد.
شیر نرده های قفسش را می لرزاند.
شتر چشم می گرداند و خرس از فرط خشم زمین را چنگ می زد و ابری از گرد و غبار برپا می کرد.
• فلامینگوها با بال های شان به یکدیگر سیلی می زدند.
• سگ دریائی گرگ را تبهکار می نامید و گرگ آواز شغال را ناهنجار می دانست.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش دو در قابلمه را به یکدیگر کوبید، تا سرانجام همه حیوانات آرام گرفتند.
• «گوش کنید!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش گفت.
• «هر جانوری مشخصات خوب و بد دارد و هر جانوری ـ همانطور که هست ـ خوب است.
• شما باید از بد و بیراه گفتن به یکدیگر شرم کنید!»
• جانوران هم واقعا شرمنده شدند.
• و چون علاوه بر شرمنده بودن، خسته بودند، بلافاصله خوابیدند.
• فقط پنگوئن بود که خوابش نبرد.
• وقتی نگهبان کوچولوی باغ وحش در گشت شبانه اش به او رسید، پنگوئن پرسید:
• «نگهبان کوچولوی باغ وحش، فکر می کنی که من پیراهن آلوده و کثیف در زیر کتم دارم؟»
• نگهبان کوچولوی باغ وحش از شنیدن این یاوه خنده اش گرفت.
• «نه!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش جواب داد.
• «پنگوئن ها در زیر کت شان پرهای سپید گلگون دارند.»
• و به گشت شبانه اش ادامه داد.
• باغ وحش آنچنان آرام و ساکت بود، که انگار هیچ بگو مگوئی در آن نبوده است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر