محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
دور ليلاج بهار است.
(دنیای سخن ۶۳، بهمن و اسفند ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
روستا زده ام، نه روستایی زاده
پدرم که در رکاب مشروطه طلبان شمشیری زده بود و فقط لقبی گرفته، آب و ملکی داشت
که از دستش بدر آوردند و به تهرانش کشاندند.
اکنون صراحتی وارد مفهوم «روستا زده» می شود.
«عبدالله زهري (ضيغمالممالك) تا قبل از سال ١٣١٠ از مالكين تنكابن بشمار مي رفته و بكار كشاورزي اشتغال داشته است.
مادر محمد زهري از خانواده ی مسعودالملك بوده است.» (عصر نو)
حالا متوجه می شویم که اولا راجع به چند و چون تشکیل فرماسیون فئودالی در ایران چقدر کم می دانیم.
ثانیا اطلاع ما از انقلاب مشروطه و طبقات اجتماعی طرفدار و مخالف آن چقدر اندک است.
۱
پدرم که در رکاب مشروطه طلبان شمشیری زده بو
این حاکی از آن است که بازوی مسلح و گردان رهبری انقلاب مشروطه حداقل بخشا فئودالی بوده است.
لقب «خان» که ستار و باقر و حیدر و غیره داشته اند، حرف توخالی نبوده است.
اکنون این سؤال پیش می آید که محتوای اجتماعی (طبقاتی) «انقلاب» مشروطه چه بوده است؟
۲
اگر قرار بر این باشد که محتوای اجتماعی «انقلاب» مشروطه ضد فئودالی یعنی بورژوائی باشد، آنگاه این سؤال جواب می طلبد که چرا بازوی مسلح و گردان رهبری آن حداقل بخشا بدست خوانین فئودالی بوده است؟
پاسخ عینی و علمی به این پرسش به پژوهش علمی ـ تاریخی نیاز دارد.
ولی از دو حالت قصه خالی نیست:
الف
یا «انقلاب» مشروطه، نه انقلاب به معنی علمی کلمه، بلکه یکی از جنبش های ضد استعماری (رهائی بخش ملی) بوده و در جهت رهایش از سلطه استعماری (تزاریسم روس) صورت گرفته است.
و چون سلطنت قاجار وابسته به تزاریسم بوده، جنبش رهائی بخش ملی، خصلت ضد استبدادی (دموکراتیک) هم کسب کرده است.
یعنی جنبش ملی و دموکراتیک بوده است.
نوعی انقلاب سیاسی (بورژوائی ـ دموکراتیک) بوده است.
ب
و یا انقلاب مشروطه، ماهیتا انقلاب ضد فئودالی و بورژوائی بوده و حضور برخی از خوانین در صفوف مقدم و مسلح آن، به معنی پشت کردن این خوانین بر منافع طبقاتی خویش و ورود به سنگر سوبژکت انقلابی یعنی بورژوازی بوده است.
ما با این پدیده در همه انقلابات ضد فئودالی در اقصا نقاط جهان مواجه می شویم.
عناصر مترقی از سنگر طبقه اجتماعی ارتجاعی (مثلا از اشرافیت فئودالی) کنده می شوند و وارد سنگر انقلاب اجتماعی تحت رهبری بورژوازی می گردند.
۳
پدرم که در رکاب مشروطه طلبان شمشیری زده بود و فقط لقبی گرفته، آب و ملکی داشت.
پدر محمد زهری در هر دو صورت، خانی مترقی، ملی، ضد استعماری و ضد استبدادی بوده است.
بسان ستار خان و باقرخان و حیدرخان و غیره.
پدر محمد زهری حتی به سبب رشادت و صداقت و پیگیری در رزم ضد استعماری و ضد استبدادی مدال (لقب ضیغم الممالک) گرفته است.
ضیغم به معنی شیر شرزه و درنده است.
۴
پدرم که در رکاب مشروطه طلبان شمشیری زده بود و فقط لقبی گرفته، آب و ملکی داشت
که از دستش بدر آوردند و به تهرانش کشاندند.
اکنون در دوره سلطنت پهلوی سزای رشادت و پیگیری در رزم ضد استعماری و ضد استبدادی نه نسیه ، بلکه نقد نقد کف دستش گذاشته می شود و به ازای آن املاک و اراضی و قنواتش سلب مالکیت و تصاحب می شوند.
یکی از «خدمات» بیشمار خاندان پهلوی همین سلب مالکیت از خوانین احتمالا ملی و آزادیخواه بوده است.
۵
مدت ها و مدت ها در محبس قصر ماند
و ما نیز بی نان آور و بی وظیفه روزی در تهران ماندیم.
رضاشاه
(پادشاه ایران از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ )
(پادشاه ایران از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ )
خاندان «خدمتگزار» پهلوی از در عقب، نه تنها خان انقلابی را سلب مالکیت بر املاک و اراضی و قنوات و غیره می کند، بلکه ضمنا به زندان می اندازد تا هم آب ها از آسیاب ها بیفتند و قضیه فراموش شود و هم عبرتی برای خوانین انقلابی دیگر باشد.
این جنایات رضاشاه اما هنوز بیانگر تمامت حقیقت نیست.
۶
خاندان پهلوی این جنایات را به عنوان خدمت به امر پیشرفت اجتماعی قلمداد می کند.
به عنوان مبارزه با بقایای سیستم ملوک الطوایفی قلمداد می کند.
به عنوان خدمت به تشکیل تمامیت ارضی و دولت مرکزی جا می زند.
به عنوان خدماتی از سر تا ته، مدرن قلمداد می کند.
۷
بعد تبعید به ملایر پیش آمد و از آنجا به تهران و بعد یکباره به شیراز.
رژیم خدمتگزار پهلوی پس از زندان پدر و ذلت زن و بچه هم دست بردار نیست.
خان انقلابی و خانواده اش را آواره کشور با «سر» و بی سامان می سازد.
۸
«داور» را سپاس که عریضه ما را که یک روز سرد زمستانی بر در او نشسته بودیم، گرفت
و مقرری صد تومانه ای در حق ما معلوم کرد و گشایشی نسبی پدیدار ساخت.
سال های سختی بود و نامردمی اهل روزگار سخت تر.
در ملایر ما را به نام «غربتی» میخواندند - یعنی کولی - و در شیراز به اسم «مهاجر»
ده سال تمام اسیر این مضیقه ها و تحقیرها بودیم.
معاشرت با ما هراس آور بود.
وقتی برادر جوانم در شیراز به مرگ مفاجات (مرگ ناگهانی) گرفتار آمد،
سال های سختی بود و نامردمی اهل روزگار سخت تر.
در ملایر ما را به نام «غربتی» میخواندند - یعنی کولی - و در شیراز به اسم «مهاجر»
ده سال تمام اسیر این مضیقه ها و تحقیرها بودیم.
معاشرت با ما هراس آور بود.
وقتی برادر جوانم در شیراز به مرگ مفاجات (مرگ ناگهانی) گرفتار آمد،
به دنبال
جنازه اش تا گورستان «دارالسلام» هیچکس نبود، جز من و پدرم.
حالا می توان به حکومت ترور رضاشاهی پی برد.
رضاشاه یکی از نمایندگان اصلی فاشیسم بوده است و اسلوب حکومتی او تفاوت ماهوی با اسالیب حکومت های فاشیستی و نازیستی نداشته است.
وقتی آنتونیو گرامشی بسان ارانی در زندان مخوف فاشیسم ایتالیا می میرد، در تشییع جنازه او نیز کسی جز خواهرش و همسر خواهرش نبوده است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر