پروفسور دکتر هانس یورگ سندکولر
فصل
هفتم
ماتریالیسم
برگردان شین میم شین
بخش پنجم
ماتریالیسم، تاریختئوری و جنبش کارگری در قرن ۱۹
ادامه
۶۶
· مارکس معضل (دیله مای) فلسفه را در آن می دانست
که قادر به «حل مسائل واقعی زندگی» نیست:
· «برای اینکه فلسفه وظیفه خود را در حل تئوریکی
مسائل واقعی زندگی خلاصه کرده است.»
۶۷
· مارکس با «تاریخ صنعت» به مثابه «کتاب ورق خورده
ی قوای ماهوی انسان» به حل این معضل فلسفه نایل می آید:
· «صنعت عبارت است از رابطه تاریخی واقعی طبیعت و
در نتیجه، رابطه تاریخی واقعی علوم طبیعی با انسان.»
۶۸
· رابطه مثبت نسبت به علوم طبیعی که علوم طبیعی را
به «پایه علوم انسانی» مبدل می سازد، موجب غفلت مارکس از کشف پیامدهای ضد انسانی
آن در شرایط اجتماعی بازدارنده نمی شود:
الف
· علوم طبیعی «بواسطه صنعت در حیات انسانی نفوذ
کرده و حیات انسانی را تحول بخشیده است.»
ب
· علوم طبیعی اما همزمان، «به همان میزان که می
بایستی بطور بیواسطه انسانیت زدائی را تکمیل کند، به همان میزان نیز رهایش انسانی
را تدارک دیده است.»
۶۹
· مارکس در تحلیل های اقتصادی ـ سیاسی اش نیز منکر
نقش علوم در زمینه سلب مالکیت در نظام سرمایه داری نمی شود.
۷۰
· انتقاد مارکس از این بابت است که فلسفه تاکنونی و
علوم طبیعی قادر به برقراری رابطه حاصلخیز و خلاق با یکدیگر نبوده اند:
· «فلسفه به همان سان برای علوم طبیعی بیگانه مانده
که علوم طبیعی برای فلسفه.
· وحدت فعلی فلسفه با علوم طبیعی توهم خیالی ئی بیش
نیست.»
۷۱
· آماج برنامه مارکس در رابطه با علوم، عبارت است
از انتگراسیون (همپیوندی) ماتریالیسم، دیالک تیک و رئالیسم (واقع بینی) علمی:
· «خود تاریخ، عبارت است از بخش واقعی تاریخ طبیعت.
· بخش واقعی تبدیل طبیعت به انسان. (گذار از حیوان
به انسان. مترجم)
· علوم طبیعی نیز بعدها به همان سان به علوم انسانی
بدل خواهند شد.
· آنگاه علوم انسانی، علوم طبیعی را تحت تبعیت خود
در خواهد آورد:
· یعنی علم واحدی تشکیل خواهد شد.
· واقعیت اجتماعی طبیعت، علوم طبیعی انسانی و یا
علوم طبیعی انسان، تبیین های یکسانی اند.»
۷۲
· عناصر فکری مبتنی بر حدس و گمان موجود در تفکر
مارکس در سال ۱۸۴۴ در جریان علمی سازی تئوری از بین می روند.
· تئوری ئی که همزمان حاکی از اجتماعی گشتن علوم تا
سوسیالیسم ـ کمونیسم (علمی. مترجم) فعلی است.
ادامه
دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر