فروغ فرخزاد
(۸ دی، ۱۳۱۳ ـ ۲۴
بهمن، ۱۳۴۵)
· شهری است در کنار آن شط پر خروش
· با نخل های در هم و شب های پر ز نور
· شهری است در کناره آن شط و قلب من
· آنجا اسیر پنجه یک مرد پر غرور
*****
· شهری است در کنار آن شط که سال هاست
· آغوش خود به روی من و او گشوده است
· بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل
· او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است
*****
· آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
· با جادوی محبت خود قلب سنگ او
· آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق
· در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او
*****
· ما رفته ایم در دل شب های ماهتاب
· با قایقی به سینه امواج بیکران
· بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب
· بر بزم ما نگاه سپید ستارگان
*****
· بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر
· بوسیده ام دو دیده در خواب رفته را
· در کام موج دامنم افتاده است و او
· بیرون کشیده دامن در آب رفته را
*****
· اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
· ای شهر پر خروش ترا یاد می کنم
· دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
· من با خیال او دل خود شاد می کنم
پایان
فروغ درعشق پیای دا ر درعشقش صمیمی وپا برجابوده تا بآخروفادار بعشقش ووخاطره آنرا چون صدفی در نهان نه بلکه بروز داده وازیاد آوریش باشوق تمام سروده است < دل بستهام باووتو اورا عزیز دار منباخیالاو دل خود شاد میکنم>
پاسخحذفآره.
پاسخحذفاین اما عشق نیست.
این نیاز غریزی است.
سکس است.
نیاز غریزی را اما فقط برای مدت کوتاهی می توان تا حدی ارضا کرد.
عشق ربط تعیین کننده ای به سکس ندارد.
عشق مقوله وسیع و بغرنجی است.
باید روی آن کار شود.
ما در مطالبی کم و بیش بدان پرداخته ایم.
مثلا دیالک تیک دوستی و عشق را مورد تأمل قرار داده ایم.
شاید بتوان گفت که بدون دوستی، عشق تشکیل نمی شود.
ضمنا بدون شناخت، یعنی بی مدد عقل اندیشنده، عشق تشکیل نمی شود.
خر نمی تواند عاشق باشد، ولی از عهده سکس برمی آید.