۱۳۹۴ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۴۶)

تحلیلی از 
ربابه نون 

سراغی نیست 
ز مرد ِ مرد 

به ایوان پلید خانه ی بی زاد و رود ما ، چراغی نیست: 
اجاق نسل ما کور است و درد ما همه این درد

آنچه که محمد زهری در این شعر و احتمالا در اشعار دیگرش تبیین می دارد، حاوی بینش معیوب حاکم بر روشنفکریت وطنی است.
برای تئوریزه کردن این بینش به بررسی عمیق تر، مشخص تر و عینی تر آن نیاز مبرم است.

1

محمد زهری علیرغم داشتن مغز سرد ستایش انگیزی، به دلایل اوبژکتیو و سوبژکتیو معینی،  دیالک تیک نسل ها را درست درک و منعکس نمی کند.
او بی اعتنا به دور و بر خود حتی، خیال می کند که فرزند هر توده ای حتما باید توده ای و شاید حتی توده ای تر باشد.
به همین دلیل از کوری اجاق نسل خویش سخن می گوید.

اگر تصور ما در این زمینه درست باشد و او واقعا چنین بیندیشد، این به چه معنی خواهد بود؟

۲

این اولا به معنی عدم درک دیالک تیک کهنه و نو خواهد بود.

در دیالک تیک کهنه و نو، نقش تعیین کننده نه از آن کهنه، بلکه از آن نو است.
اگر دیالک تیک کهنه و نو را به شکل دیالک تیک نسل کهنه و نسل نو بسط و تعمیم دهیم، تصمیمگیر اصلی نه نسل کهنه، بلکه نسل نو خواهد بود.
چون این نسل نو است که نسل کهنه را نفی دیالک تیکی می کند تا توسعه فردی و اجتماعی امکان پذیر گردد.

نفی دیالک تیکی کهنه به چه معنی است؟

۳

نفی دیالک تیکی نسل کهنه (و هر چیز دیگر) به معنی حفظ و تداوم و توسعه جنبه های مثبت و مفید نسل کهنه از سوئی و نقد و حذف جنبه های منفی و مخرب و مزاحم نسل کهنه از سوی دیگر است.
در غیر این صورت، هم فرد (دختر و پسر) درجا می زند و می پوسد و هم جامعه و همبود.

این قانون دیالک تیکی حتی در عالم نباتات و جانوران حاکم است.
توله های جانوران پس از تعذیه و رشد و بلوغ، مجبورند که آغوش گرم و نرم و راحت خانواده را ترک کنند و خانواده جدیدی برای خود تشکیل دهند.
 
این کردوکار تنها و تنها به دلیل دیالک تیک عینی حاکم بر رابطه کهنه و نو (نسل قدیم و نسل جدید) صورت می گیرد.
در غیر اینصورت حفظ نوع (مثلا نوع شیر و یا پلنگ) و تکثیر نوع و یا تداوم نسل ها و بازتولید جامعه محال می گردد.

۴

حیرت انگیز است، ولی واقعیت دارد:
فرزندان انقلابی ترین شخصیت ها درست به دلیل همین دیالک تیک کهنه و نو (که بطرزی جبری اراده خود را به کرسی می نشاند) چه بسا کمترین عشق و علاقه ای به انقلاب و رهایش اجتماعی ندارند.
فرزندان خیلی ها که در  پارسائی و زلالی و زیبائی زیست شان کمترین تردیدی روا نیست، نه انقلابی، بلکه چه بسا ارتجاعی و در بهترین حالت رفرمیست اند.

اینکه آثار و اشعار پدر خود را با عکس های  درخور ایده ئولوژی امپریالیسم منتشر می کنند و از شط اعتبار پدر انقلابی و توده ای، برای طبقه حاکمه ارتجاعی ماهی می گیرند، تغییری در این حقیقت امر اعمال نمی کند.

ساده لوحانه است، اگر کسی دختر و یا پسر شاعری انقلابی  و توده ای را انقلابی و توده ای تصور کند.

۵

ایراد دیگر این بینش معیوب، خانوادگی، طایفه ای، قبیله ای و موروثی تصور کردن سنگرها و سمتگیری های اجتماعی و سیاسی است.
دختر و یا پسر مادر و یا پدری که جانبدار انقلاب مشروطه و دموکراسی بوده، می تواند به دلیل جایگاه اجتماعی معین خویش، طرفدار خشن ترین و خونریز ترین استبدادها باشد.

۶

ایراد دیگر این بینش معیوب، عدم درک خصلت طبقاتی ایده ئولوژی بطور کلی و از هر نوع است.
در این بینش معیوب، نقش تعیین کننده جایگاه انسان ها در جامعه  و پایگاه طبقاتی ناشی از آن، یعنی تز «درک ماتریالیستی تاریخ» (مهمترین کشف مارکس) تحقیر و چه بسا حتی فراموش می شود.
آن سان که برای ایده ئولوژی، منشاء خانوادگی، طایفه ای، قبیله ای و موروثی تعیین می شود.

این طرز تفکر ریشه فئودالی دارد و با بینش علمی بیگانه است.
اگرچه در جوامع عقب مانده از حمایت تجربی عظیمی برخوردار است:

۷


چون با چشمانی از حیرت دریده می توان مثلا در کشور عه هورا شاهد این حقیقت امر بود که طرفداری سطحی و صوری از احزاب و سازمان ها، خانوادگی، طایفه ای، قبیله ای و موروثی است:
 
صفر قهرمانی با طنز دهقانی خاصی از  گوسفند وارگی خلایق عقب مانده روایت می کرد:
کمک به گوسفندی در پرش از رودی سبب می شود که بقیه گوسفندان پشت سر یکدیگر بپرند.
 
فرقه ای، توده ای، فدائی، حزب اللهی و غیره شدن پدری و یا عموئی و یا پسر عموئی چه بسا همه اعضای قبیله را بطرز سطحی و صوری و کشکی و الکی فرقه ای، توده ای، فدائی، حزب اللهی و غیره  می سازد.

به همین دلیل روزی هر خردگرائی حیرت زده از خود می پرسد:
«اینها دیگر کیانند که عکس توده ای ها را می چرخانند و عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین ایده ئولوژی ها را بی شرمانه تبلیغ می کنند؟» 

۸

درست به دلیل پای بندی به این بینش معیوب است که روشنفکریت وطنی ـ اعم از چپ و راست ـ به عوض روشنگری به عوامفریبی و حتی خودفریبی کمر بسته است.
هدف حضرات جمع آوری فرصت طلبانه و بی پرنسیپ نوچه است.

بدین طریق، مکانیسم تهوع اوری بکار می افتد:
کسی حوصله یاد گیری و یاد دهی اندیشه ای را حتی ندارد.
هدف گرد اوری طرفدار است.
طرفدار با هر کیفیت و با هر درجه ای از جدیت.
 
به همین دلیل حرفه همه از دم می شود هوراکشی برای جفنگ و یا عکس همدیگر.

۹

در این بینش معیوب روشنفکریت وطنی در هر صورت تحلیل طبقاتی چیزها، پدیده ها،  روندها، سیستم ها و انسان ها در حاشیه می ماند.
ضمنا جاده برای کجاوه «تئوری نخبگان» هموار می گردد.
آن سان جای توده تاریخساز را در بهترین حالت، یاران و در بدترین حالت، مهدی موعودی، چریک نیهلیستی، کاوبوی هفت بدستی، قلدر برنو بر دوشی می گیرد.

۱۰

سیاوش کسرائی نیز در خیلی از اشعارش، مثلا در شعر بلند «هنگامه ی هنگامه ها» همین بینش معیوب رایج را در فرم دیگری تبیین می دارد:

باری چنان شد که مردمان
پی سواد و سود خویش گرفتند
آری، چنان شد که حتی برادران

 معنی تحت اللفظی:
کار به جائی رسیده که نه تنها مردمان عادی، بلکه حتی برادران ما (توده ای های سابق) به دنبال تحصیلات و رفاه می روند.

ادامه دارد.

۱ نظر: