محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
دور ليلاج بهار است.
(دنیای سخن ۶۳، بهمن و اسفند ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
۱
حتی معلمان نیز پیشی میگرفتند تا بخندند و دیگران را بخندانند.
اینکه در جامعه ای ملعمی میان کودکان مردم فرق بگذارد، خود درد کمی نیست.
این درد به فاجعه اجتماعی، فکری و فرهنگی بدل می شود، اگر معلمی لهجه کودکی را و فرم سرش را دستاویزی برای تمسخر و تحقیر و تخریب او قرار دهد.
این پدیده اما مختص معلمین شیراز و محدود به آنان نبوده است.
در همه جای کشور و حتی جهان همین خریت و خردستیزی کم و بیش به چشم می خورد.
۱
دلایل این خریت و خردستیز ی باید مشخصا بررسی و کشف شوند.
شاید یکی از دلایل مهم آن، عمر بسیار دراز فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی باشد.
در طول عمر فوق العاده دراز این فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی نکبتبار، شعور اجتماعی بشریت بطرز ریشه ای تخریب شده است.
حتی اگر روزی طبقات اجتماعی از بین بروند و همه آحاد بشری در جامعه و جهان، برابر گردند، باز هم بشریت از شر میراث فکری و فرهنگی این فرماسیون نکبت رهائی کامل نخواهد یافت.
۲
چون معیارهای اخلاقی ارتجاعی فئودالی در اعماق دل (ضمیر) انسان ها رخنه کرده اند و در همانجا ته نشین شده اند.
این معیارها با گذشت زمان چه بسا افزایش هم می یابند.
مثلا معیارهای بورژوائی و بدتر حتی، معیارهای بورژوائی واپسین بر آنها مزید می شوند.
۳
این معیارها ضمنا بی وقفه از نسلی به نسل دیگر، از ملتی به ملت دیگر، از جنسیتی به جنسیت دیگر انتقال می یابند.
امروزه مهاجرینی از ایران در اروپا و امریکا وجود دارند که بلحاظ ایده ئولوژیکی صدبار قسی القلب تر، بی وجدان تر، بی رحم تر و بی چشم و رو تر از فاشیست های آن کشورها هستند.
خدا آشنائی با این جرثومه های وحشت و توحش را نصیب شمر و یزید هم نکند.
ظاهرا هر ایده ئولوژی هر چه کهنه تر، عتیق تر، باطل تر، به همان اندازه جذاب تر و تو دل (ضمیر) برو تر.
۴
از مدرسه گریزان بودم،.
زیرا تحمل نداشتم.
به همین جهت درس و مشقم خراب بود.
طبیعی است که کودک متنفر از درس و مشق و مدرسه و آموزش گردد.
جامعه وارونه در همین چیزهای بنیادی نیز وارونگی خود را نمایان می سازد.
مدرسه که قاعدتا باید محل تقویت و توسعه علاقه نسل فردا به کسب دانش و تجربه باشد، عملا به ضد خود استحاله می یابد.
یعنی تبر بر ریشه آموزش و پرورش فرود می آورد.
معلم و مربی که قاعدتا باید مادر و پدر ایدئال ثانی باشد، به خصم خشن و خرفت کودک بدل می شود.
۵
معلم خدا بیامرزی به من می گفت:
«تو مغز انیشتن داری.»
و این سخن را از باب استهزا میگفت.
با انیشتین نخستین بار بدینگونه آشنا شدم!
به کار مدرسه دل نمیدادم.
همین گزارش محمد زهری خود فی نفسه ارزش سوسیولوژیکی فوق العاده ای دارد و ضمنا نیشتری بیدارگر است.
نوعی هشدار و اخطار است.
جهنم جامعه ما به تجدید نظر جدی در هر زمینه و از جمله در این مورد بخصوص نیاز مبرم دارد.
البته متأسفانه تحقیر و تخریب محصلین توسط معلمین در همه جای کشور رواج داشته است.
بیشک، یکی از دلایل بی سوادی وحشت انگیز جوانان و پیران کشور همین نابسامانی ریشه ای آموزش و پرورش بوده است.
ایرانی جماعت چه بسا قادر به خواندن متنی و فهم نسبتا دقیق محتوای آن نیستند.
به همین دلیل توان بحث منطقی هم ندارند.
چون روند بحث را به فحاشی مبدل می سازند و مرتب از موضوع مشخص بحث خارج می شوند و پرت و پلا تحویل طرف مقابل می دهند.
۶
دلیل این وارونگی نیز در وارونگی جامعه است.
کلاس درس بدین طریق به شکنجه گاه مهیبی و معلم به شکنجه گر قسی القلب سادیستی بدل می شود.
چندی پیش در «مدفوعات» کشور خبر تجاوز جنسی معلمان به پسربچه های مردم منتشر شد.
اجامر جمهوری یأجوج و مأجوج اعلام کرده اند که تجاوز جنسی زورکی در بین نبوده، بلکه کودکان مردم داوطلبانه خود را در اختیار معلمین گذاشته اند.
ضمنا بنا بر تجارب شخصی خویش همین روند و روال را امری طبیعی قلمداد کرده اند.
۷
وقتی گفته می شود که شناخت تجربی به تنهائی کافی نیست و رسول پرولتاریا تجربه گرائی (امپیریسم) را «الاغ استقراء» می نامد، به همین دلیل است.
بدون حمایت شناخت نظری، شناخت تجربی صرف به درد کسی نمی خورد.
دانش آموز بی پناه فلک زده درست به همان سان بلحاظ پسیکولوژیکی (روحی و روانی) تخریب می شود که قربانیان شکنجه در سازمان های امنیت کشورها تخریب می شوند.
در این شرایط وحشت بار روحی و روانی است که قربانی شکنجه راه نجات از فشار روانی مخرب و طاقتفرسا را در عشق به جلاد می یابد و عاشق شکنجه گر بی رحم خویش می شود و نتیجتا جسم خود را به عنوان تنها متاعی که دارد، عرضه می دارد.
۸
بخشی از شکنجه گران ساواک از میان قربانیان شکنجه «انتخاب» می شدند.
قربانیان شکنجه هم داوطلبانه خود را در اختیار سازمان شکنجه و سرکوب قرار می دادند.
درست به همان سان که کودکان بلحاظ روحی و روانی تخریب گشته ی مردم خود را در اختیار شکنجه گر خویش قرار می دهند که پالان معلم بر دوش دارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر