۱۳۹۳ بهمن ۲۰, دوشنبه

اعصابی از الماس (۸)


تحلیلی از یدالله سلطان پور
لی میونگ ـ روانشناس کره ای ـ می گوید:
اگر کسی در این سیر رشد
نتواند مشکلاتش را حل کند، نشانی از ضعف وی تلقی می شود
و از آنجا که کمکی هم از جائی نمی آید،
خودکشی به عنوان آخرین «راه حل» انتخاب می شود.

·      ترفند ایده ئولوژیکی لی میونگ را می توان در فرمولبندی موعظه او دید:
·      انتحار به عنوان آخرین «راه حل» انتخاب می شود.
·      برای اینکه ناتوانی از حل مشکل در «سیر رشد»، ضعف تلقی می شود.
·      این بدان معنی است که لی میونگ میان احساس ضعف در زمینه حل مشکل و انتحار رابطه علت و معلولی برقرار می کند.

۱
·      وقتی از ترفند ایده ئولوژیکی سخن می رود، به همین دلیل است.
·      چون سیستم اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری حاکم، عملا به آب زمزم شسته و تطهیر می شود و همه کاسه ها و کوزه ها بر سر «سیر رشد»، یعنی توسعه علمی و فنی خرد و خراب می شوند.

۲
و از آنجا که کمکی هم از جائی نمی آید،
خودکشی به عنوان آخرین «راه حل» انتخاب می شود.

·      ترفند دیگر ایده ئولوژی حاکم ارائه «راه حل» کاذب و انتزاعی است.
·      کشف منظور لی میونگ از مفهوم «کمک از جائی» دشوار نیست.
·      برده مدرن سرمایه باید در محضر روانکاوان طبقه حاکمه تخلیه پسیکولوژیکی شود.
·      یعنی هم روانشناسی توده های مولد داوطلبانه به اطلاع طبقه حاکمه رسانده شود و هم بخشی از دستمزد آنها توسط روانپزشکان روانپریش وامانده و سردرگم غارت شود، بدون اینکه درمانی بر درد بی درمان جامعه عرضه شود.

۳

·      وقتی گفته می شود که انتحار جزء لاینفکی از نیهلیسم است و در ایده ئولوژی طبقات اجتماعی واپسین از هر نوع، نسخه رهائی و نجات تلقی می شود، یعنی ربط تعیین کننده ای به «سیر رشد» و توسعه علم  فن ندارد، حریفی اعلام می دارد:

هرکسی امیدی در این دنیا نداشته باشد، دست به خودکشی می زند
و ربطی به طبقات اجتماعی واپسین ندارد.

۴
·      این ادعای حریف معنائی جز کوبیدن مهر تأیید بر پسیکولوژیسم ندارد.

·      بزعم حریف انتحار پیامد منطقی و عام نومیدی است.

·      حریف بسان ایده ئولوگ های طبقه حاکمه از روان آدمیان شروع به حرکت می کند و نه از مناسبات عینی و واقعی اجتماعی حاکم.
·      یکی از مضرات جهان بینی ایدئالیستی و ضمنا مذهبی، وارونه اندیشی است.
·      یعنی تعویض جای ریشه با شاخه است.

۵
·      پدیده ها و روندهای روانی که خودپو و بی علت مادی و واقعی و اجتماعی نیستند تا راه حلی جز انتحار برای آنها وجود نداشته باشد.

·      این جهنم مناسبات اجتماعی و ایده ئولوژی طبقات ارتجاعی است که اعضای جامعه را به موجود بی پناهی تنزل می دهند و تنها راه رهائی را در انتحار خلاصه می کنند.

·      انتحار در همه فرم های آن از پرتاب خویش از پل و پنجره و غیره تا تبدیل اندام خویش به بمب تپنده و یا به چریک و مجاهد و حزب الله کذائی نه راه حل و بدتر از همه نه «تنها ره رهائی»، بلکه فاجعه است.
·      نشانه بارز ورشکستگی نظری و عملی است.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر