۱۳۹۳ بهمن ۱, چهارشنبه

حقوق طبیعی (14)


پروفسور دکتر وینفرید شرودر
برگردان شین میم شین

 V
بخش پنجم
تئوری های عقیم حقوق طبیعی در قرن نوزدهم و بیستم

 هنری د سن سیمون (1760 ـ  1825 )
مؤسس مکتب فکری اقتصادی ـ اجتماعی علمی
موسوم به سن سیمونیسم
پدر جامعه شناسی علمی و سوسیالیسم اوتوپیکی
از مبارزان جنگ استقلال آمریکا (1706 ـ 1783) بر ضد انگلیس
از طرفداران انقلاب کبیر فرانسه 1789
در سال 1794 کم مانده بود که به گیوتین سپرده شود.

·        با غلبه بر حقوق طبیعی مطلق، که روند تاریخ را منفی ارزیابی می کرد، تئوری حقوق طبیعی نوینی تشکیل می شود که بنا بر آن، انسان ببرکت توانائی های روحی اش و در نتیجه پیشرفت خرد قادر به جایگزینی نظامات اجتماعی و دولتی ناقص و معیوب با نظام اجتماعی و دولتی کامل و معقول منطبق با حوایج طبیعی اش است.
·        بدین طریق، اولین گام در راستای تفسیر تاریخی  جامعه و دولت به پیش برداشته می شود که در عین حال، آخرین گام ممکنه در چارچوب تئوری حقوق طبیعی است.

1
·        از این رو، از نقطه نظر تاریخ ایده ها منطقی است که تاریختصویر نوین در نقطه زمانی ئی پیروز می شود، که شرایط پیروزی اش را خود تاریخ فراهم آورده است:

2
·        پس از انقلاب فرانسه و آشکار شدن وجود طبقات اجتماعی مختلف در جامعه و کشف این مسئله که تحولات نظام سیاسی و حقوقی نه بدلیل تشکیل یک نظام طبیعی و معقول، بلکه در نتیجه مبارزه طبقات اجتماعی برای بکرسی نشاندن منافع طبقاتی خویش صورت می گیرند، تاریختصویری پا به عرصه وجود می نهد که اگر چه نظریات تاریخی تئوری های حقوق طبیعی را در نظر می گیرد، ولی قطع رابطه با طرح نظرهای مبتنی بر تئوری های حقوق طبیعی را به اتمام می رساند.

3

·        انگلس این جریان را بطور موجز چنین فرمولبندی می کند:

الف
·        «قرار بود یک دولت معقول، یعنی یک جامعه معقول تشکیل شود و هر آنچه که با خرد ابدی در تضاد قرار دارد، بیرحمانه نابود گردد.

ب
·        همه دیدیم که این خرد ابدی ـ در واقع ـ چیزی جز فهم ایدئالیزه شده ی طبقه ی متوسط آن زمان که در راه بورژوا شدن روان بود، نبود.

ت
·        پس از انقلاب فرانسه، وقتی که این دولت معقول و این جامعه معقول تشکیل شد، نهادهای جدید ـ اگرچه در مقایسه با نهادهای  قبلی معقول بودند ـ ولی به هیچ وجه، مطلقا معقول از کار در نیامدند.

پ
·        از این رو دولت عقلائی بکلی شکاف برداشت.
·        جامعه معقول هم حال و روز خوبی پیدا نکرده بود.»
·        (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد 20، ص  239)

4
·        به همین دلیل است که در آموزش سن سیمون (سوسیالیست اوتوپیکی)، دیگر نه خرد، بلکه طبقه «صنعتگر» عامل تعیین کننده تاریخ نامیده می شود و جریان تاریخ، دیگر نه در تشکیل دولت معقول و یا حقوق معقول، بلکه در تشکیل یک نظام اجتماعی تعالی می یابد، نظام اجتماعی ئی که برای حفظ خود، دیگر به قدرت دولتی نیازی ندارد.

5
·        انگلس به این چرخش تعیین کننده در ارزیابی دولت بشرح زیر اشاره می کند:

الف
·        «در تاریخ مدرن، دست کم این مسئله ثابت شده که کلیه مبارزات سیاسی، مبارزات طبقاتی اند و کلیه مبارزات رهائی بخش طبقات، علیرغم فرم های  سیاسی ضرور خود (چون هر مبارزه طبقاتی، در عین حال یک مبارزه سیاسی است) سرانجام حول رهائی اقتصادی می گردد.

ب
·        اینجا دولت، یعنی نظام سیاسی، حداقل یک عنصر ثانوی فرض می شود و جامعه بورژوائی، یعنی خطه روابط اقتصادی عامل تعیین کننده تلقی می شود، در حالیکه نگرش قدیمی، که هگل نیز قبولش داشت، دولت را عنصر تعیین کننده می پنداشت.

ت
·        دولت در جامعه بورژوائی بمثابه عنصر تعیین شونده بوسیله جامعه تلقی می شود
·        (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد 21، ص  300)

6
·        مارکس و انگلس با بنیانگذاری ماتریالیسم تاریخی، نه تنها یک طرح تاریخی مستدل علمی تشکیل می دهند، بلکه همزمان خصلت ایده ئولوژیکی تئوری حقوق طبیعی مدرن و اهمیت تاریخی ـ عینی و تاریخی ـ ایده ای و محدودیت آن را برملا می سازند.

7

·        مارکس حتی در سال 1843 میلادی در نوشته ای تحت عنوان «مسئله یهودیان» می نویسد:

الف
·        «انسان اگوئیست (خود پرست) نتیجه منفعل جامعه منحل شده است، نتیجه صرف باقی مانده از جامعه منحل شده است، موضوع یقین بی واسطه است، پس شیئی ـ طبیعی است....

ب
·        انسان ـ بالاخره ـ بمثابه عضو جامعه بورژوائی، بمثابه انسان واقعی، انسان است، بمثابه آدم و بشر ـ در مغایرت با شهروند ـ انسان است.

ت
·        زیرا انسان در حیات محسوس فردی بی واسطه اش انسان است.

پ
·        در حالیکه انسان سیاسی، انسان انتزاعی صرف است، انسان  تصنعی است، انسان بمثابه یک شخص سمبولیک  و اخلاقی است.

ث
·        انسان واقعی در هیئت فرد اگوئیست برسمیت شناخته می شود و انسان حقیقی در هیئت شهروند انتزاعی.

ج
·        بنابرین، هیچ حقوق بشر کذائی هرگز از حد انسان اگوئیست فراتر نمی رود، از حد انسانی که عضو جامعه بورژوائی است، از حد انسان  بی پناه رها شده به حال خود، از حد انسان غنوده در کنج منافع و خواهش های فردی خود، از حد انسان بریده از جمع فراتر نمی رود.

ح
·        در ورای دعاوی مبتنی بر موجود نوعی بودن انسان، خود زندگی نوعی خودنمائی می کند، جامعه خودنمائی می کند که برای انسان ها بیشتر به یک چار دیوار می ماند، که استقلال آغازین آنها را محدود می سازد.»
·        (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد 1، ص   369، 366)

8
·        مارکس بدلیل این محدودیت تاریخا مشروط تئوری حقوق طبیعی مدرن می نویسد:

الف
·        «ما باید ـ قبل از همه ـ از میخکوب کردن جامعه ـ بمثابه یک انتزاع ـ در مقابل فرد خودداری کنیم.

ب
·        فرد موجودی اجتماعی است....
·        میان زندگی فردی و زندگی نوعی فرقی نیست.

ت
·        اگر چه ضرورتا شیوه وجودی زندگی فردی بیشتر نحوه خاصی و یا نحوه عامی از زندگی نوعی است و یا زندگی نوعی بیشتر زندگی فردی خاصی و یا عامی است.

پ
·        انسان ـ بمثابه نوعآگاهی ـ زندگی اجتماعی واقعی اش را تأیید می کند و در تفکرش تنها هستی واقعی اش را تکرار می کند، همانطور که برعکس، وجود نوعی اش را در شعور نوعی اش تأیید می کند و در عامیت خود ـ بمثابه موجود متفکر ـ برای خود است
·        (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد 1، ص  543)

ث
·        «طبیعت شونده در تاریخ بشری (طبیعت شونده در اکت پیدایش جامعه بشری) عبارت است از طبیعت واقعی انسانی.
·        از این رو، طبیعت شونده بوسیله صنعت، اگرهم شدنش در فرم بیگانه شده ای باشد، طبیعت آنتروپولوژیکی حقیقی است
·        (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد 1، ص  370، جلد 7، ص 261، جلد 18، ص 276)

9
·        از این رو، مارکس به این نتیجه می رسد که «انسان فردی واقعی، تنها زمانی که شهروند انتزاعی را دو باره به خویش برگرداند و بمثابه انسان فردی در زندگی تجربی اش، در کار فردی اش، در مناسبات فردی اش، موجود نوعی شود، تنها زمانی که انسان «قوای اصلی اش»  را بمثابه قوای اجتماعی بشناسد و سازمان دهد و بدین طریق نیروی اجتماعی را دیگر بصورت نیروی سیاسی از خود جدا نکند، تنها آنگاه است که رهائی بشری تحقق می یابد.»

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر