جلالالدین
محمد بلخی معروف به مولوی
(604 ـ 672)
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
ترلان
تحلیلی از شین
میم شین
برای
او این خودِ نفسِ عشق است که
گوهری
است بی همتا.
·
مولانا و پیروان
خردستیز او، معشوق را در حرف حذف می کنند تا عشق را ایدئالیزه کنند و به عرش اعلی
ببرند.
·
اگر دیالک تیک عاشق و معشوق را در نظر گیریم، عشق رشته پیوند
ایندو به یکدیگر است.
·
بدون عاشق و یا معشوق عشق نه وجود دارد و نه معنی.
·
خردستیزی عرفان در دیالک تیک ستیزی اش آشکار می گردد.
1
برای
او این خودِ نفسِ عشق است که
گوهری
است بی همتا.
·
به همین دلیل، پس از انکار معشوق در حرف، عشق فونکسیون زدائی
می شود.
·
عاشق از نردبام
عشق بالا می رود، ولی به معشوق نمی رسد.
·
در نتیجه به جای
معشوق نردبام را در آغوش می گیرد.
·
به عبارت دیگر،
عارف پس از پرواز روحی ـ خیالی به سوی حق (معشوق کذائی و بهانه واره)، به خطه هیچی
و پوچی می رسد.
·
نیهلیسم (پوچی
گرائی) عرفان نیز در همین طرز تفکر ایراسیونالیستی و خردستیز است.
·
به همین دلیل،
خدای اهل عرفان و حتی خود عارف هیچ واره است.
·
مراجعه کنید به
عرفان ـ فرمی از خردستیزی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
2
و
از اینجا ست که کسانی که عاشقِ معشوق می شوند و نه
عاشقِ عشق،
دیری
نمی پاید که از عشقِ خود فارغ می شوند.
زیرا صورت یا ظاهرِ معشوق دیر یا زود تغییر
خواهد کرد.
·
مولانا و یا
منهاج در جمله واحدی چندین دروغ شاخدار تحویل خواننده می دهند:
الف
·
اولین دروغ حضرات
این است که از تغییر صورت معشوق سخن می گویند، ولی تغییر صورت و حتی تغییر ماهیت
عاشق را پرده پوشی می کنند.
·
عاشق بدین طریق و
با این ترفند، لایتغیر، همیشه جوان و همیشه همان می ماند و فقط معشوق پیرتر و زشت
تر می شود.
·
و گرنه اگر قرار باشد که هر دو پیر و زشت شوند، عشق فی مابین
نیز تداوم می یابد.
ب
·
دومین دروغ حضرات
این است که معشوق را در صورت ظاهرش خلاصه می کنند.
·
معشوق بدین طریق، سلب ماهیت می شود.
·
به چیزی حقیرتر از اشیاء تنزل می یابد.
·
چون اشیاء هرگز صورت محض نیستند.
·
بلکه محتوا و ماهیتی دارند.
·
معشوق در قاموس عرفان اما صورت محض است.
ت
·
دیالک تیک دیگری که در این مورد تخریب می شود، دیالک تیک فرم
و محتوا و حتی دیالک تیک نمود و ماهیت (ظاهر و باطن) است.
·
معشوق درقاموس
عرفان فاقد محتوا و ماهیت و باطن است.
·
صورت و ظاهر محض
است.
·
چیزی که اصلا نمی
تواند وجود داشته است.
پ
·
مولانا و منهاج و
هر کس دیگر بهتر از همه می دانند که عاشق فقط شیفته صورت معشوق نیست.
·
معشوق هویت خاص خود را دارد.
·
معشوق شخصیت خاص خود را دارد.
·
عاشق چه بسا وقعی به صورت معشوق نمی نهد.
·
پیوند عاشق و معشوق پیوندی بغرنج تر و همه جانبه تر از عشق به صورت است.
·
گاهی نگاهی، فرم رفتاری، اخمی، عشوه ای، اندیشه ای، سلیقه
ای، خصلتی، شخصیتی، شهامتی و غیره از معشوق عاشق را دلباخته و مفتون می سازد.
ث
و
از اینجا ست که کسانی که عاشقِ معشوق می شوند و نه
عاشقِ عشق،
دیری
نمی پاید که از عشقِ خود فارغ می شوند.
زیرا صورت یا ظاهرِ معشوق دیر یا زود تغییر
خواهد کرد.
·
سومین دروغ حضرات
این است که عشق را لایتغیر و همیشه همان جا می زنند.
·
در حالیکه عشق ـ مثل هر پدیده پسیکولوژیکی ـ پدیده ای ثانوی است و با کاهش و
افزایش کمی و کیفی منشاء خویش، کاهش و افزایش کمی و کیفی می یابد.
·
عشق درخود و فی نفسه وجود ندارد تا کسی عاشق آن شود.
·
آنچه که وجود دارد و منشاء عشق و نفرت و یا مهر و کین است، نیازهای مادی و
روانی و روحی و غریزی و غیره اند که در
گذر از نردبام عشق و نفرت ارضا می شوند.
·
این پدیده را می توان حتی در نیاکان حیوانی خویش به عینه دید.
·
میمون نری که میوه آبداری دارد، گله ای از خاطرخواه پیدا می کند و چه محبت
هائی از جنس مخالف به نصیب نمی برد تا از قسمتی از آن صرفنظر کند.
ج
·
امتحانش دشوار
نیست.
·
کسی که چیزی دارد
و دیگری ندارد، ولی می خواهد داشته باشد، در طرفة العینی جذابیت پسیکولوژیکی خاصی
کسب می کند.
·
خیلی از قربانیان شکنجه و آزار عاشق جلاد خود می شوند.
·
بخشی از بازجویان را سازمان های سرکوب از میان قربانیان شکنجه استخدام می
کنند.
·
محمود دولت آبادی این روند روانی را در کلیدر بطرز پسیکولوژیستی تئوریزه کرده
است.
ح
·
ضرب المثلی در رسانه های امپریالیستی رواج دارد که بنا بر آن، «ثروت آدمیان
را سکسی می کند.»
·
در پشت سر این ضرب المثل، نیازهای متنوع بشری قرار دارند.
·
چون ثروت امکان نیل به آمال و آرزوهای متنوع بشری را پدید می آورد.
·
به همین دلیل است که زن جوانی عاشق مردی می شود که همسن پدر خویش است و یا مرد
جوانی عاشق زنی می شود که همسن مادر خویش است.
·
عشق مطلق و محض درخود و برای خودی وجود ندارد تا «گوهری بی همتا» قلمداد شود.
خ
·
ما پس از پیروزی
ارتجاع فئودالی ـ روحانی ـ فوندامنتالیستی بر رژیم انقلاب سفید، شاهد ازدواج های
عجیب و غریب بوده ایم.
·
در این ازدواج ها عشق کمترین محلی از اعراب نداشته است.
·
زیباترین دختران شمال شهرنشین یا عاشق آخوندهای کریه المنظر تازه به قدرت
رسیده شدند و یا عاشق چپ های خرد و خراب بیرون آمده از زندان و یا مخفیگاه.
·
اینجا نه عشق محض
و مطلق و در خود و برای خود، بلکه اوپورتوینسم ناب به نیت دستیابی به نان و آب در
بین بوده است.
3
با
زخمه (ای) چو آتش می زد ترانه (ای) خوش
مست
و خراب و دلکش از باده مغانه
در
پرده عراقی می زد به نام ساقی
مقصود،
باده بودش ساقی بُدَش بهانه
·
معنی تحت اللفظی:
·
مست از باده بود
و مشغول زخمه زدن در پرده ی عراقی و ترانه خواندن بود.
·
ساقی بهانه بود و باده مقصود.
4
·
در این دو بیت
نیز همان تئوری ایراسیونال (ضد عقلی) در فرم دیگری تکرار می شود:
·
ساقی بسان معشوق، ضمن استثمار جنسی و احساسی ـ عاطفی، تا حد بهانه تنزل می
یابد و باده بسان عشق تا حد مقصود ارتقا می یابد.
·
باده نیز وسیله
مستی است.
·
اگر دیالک تیک عیاش
و ساقی و دیالک تیک هشیار و مست را در نظر گیریم، باده وسیله ای برای عیاشی و برای
گذر از هشیاری به مستی است.
·
اینجا نیز وسیله و ابزار ایدئالیزه می شود، تا مرز دیالک تیکی عیاش و ساقی از
سوئی و هشیاری و مستی از سوی دیگر مخدوش شود.
·
به همین دلیل است که اهل عرفان را مخالفین طبقاتی شان به تظاهر و تزویر و
دغلبازی و ریا متهم می کنند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر