۱۳۹۳ آذر ۱۷, دوشنبه

سیری در جهان بینی مولوی (33)


جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی
(604 ـ 672)
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
ترلان
تحلیلی از شین میم شین

برای او این خودِ نفسِ عشق است که
گوهری است بی همتا.

·        مولانا و پیروان خردستیز او، معشوق را در حرف حذف می کنند تا عشق را ایدئالیزه کنند و به عرش اعلی ببرند.
·        اگر دیالک تیک عاشق و معشوق را در نظر گیریم، عشق رشته پیوند ایندو به یکدیگر است.
·        بدون عاشق و یا معشوق عشق نه وجود دارد و نه معنی.

·        خردستیزی عرفان در دیالک تیک ستیزی اش آشکار می گردد.

1
برای او این خودِ نفسِ عشق است که
گوهری است بی همتا.

·        به همین دلیل، پس از انکار معشوق در حرف، عشق فونکسیون زدائی می شود.
·        عاشق از نردبام عشق بالا می رود، ولی به معشوق نمی رسد.
·        در نتیجه به جای معشوق نردبام را در آغوش می گیرد.

·        به عبارت دیگر، عارف پس از پرواز روحی ـ خیالی به سوی حق (معشوق کذائی و بهانه واره)، به خطه هیچی و پوچی می رسد.
·        نیهلیسم (پوچی گرائی) عرفان نیز در همین طرز تفکر ایراسیونالیستی و خردستیز است.
·        به همین دلیل، خدای اهل عرفان و حتی خود عارف هیچ واره است.

·        مراجعه کنید به عرفان ـ فرمی از خردستیزی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

2
و از اینجا ست که کسانی که عاشقِ معشوق می شوند و نه عاشقِ عشق،
دیری نمی پاید که از عشقِ خود فارغ می شوند.
 زیرا صورت یا ظاهرِ معشوق دیر یا زود تغییر خواهد کرد.

·        مولانا و یا منهاج در جمله واحدی چندین دروغ شاخدار تحویل خواننده می دهند:

الف
·        اولین دروغ حضرات این است که از تغییر صورت معشوق سخن می گویند، ولی تغییر صورت و حتی تغییر ماهیت عاشق را پرده پوشی می کنند.
·        عاشق بدین طریق و با این ترفند، لایتغیر، همیشه جوان و همیشه همان می ماند و فقط معشوق پیرتر و زشت تر می شود.
·        و گرنه اگر قرار باشد که هر دو پیر و زشت شوند، عشق فی مابین نیز تداوم می یابد.

ب  
·        دومین دروغ حضرات این است که معشوق را در صورت ظاهرش خلاصه می کنند.
·        معشوق بدین طریق، سلب ماهیت می شود.
·        به چیزی حقیرتر از اشیاء تنزل می یابد.
·        چون اشیاء هرگز صورت محض نیستند.
·        بلکه محتوا و ماهیتی دارند.
·        معشوق در قاموس عرفان اما صورت محض است.

ت
·        دیالک تیک دیگری که در این مورد تخریب می شود، دیالک تیک فرم و محتوا و حتی دیالک تیک نمود و ماهیت (ظاهر و باطن) است.
·        معشوق درقاموس عرفان فاقد محتوا و ماهیت و باطن است.
·        صورت و ظاهر محض است.
·        چیزی که اصلا نمی تواند وجود داشته است.

پ
·        مولانا و منهاج و هر کس دیگر بهتر از همه می دانند که عاشق فقط شیفته صورت معشوق نیست.
·        معشوق هویت خاص خود را دارد.
·        معشوق شخصیت خاص خود را دارد.
·        عاشق چه بسا وقعی به صورت معشوق نمی نهد.

·        پیوند عاشق و معشوق پیوندی بغرنج تر و همه جانبه تر از عشق به صورت است.
·        گاهی نگاهی، فرم رفتاری، اخمی، عشوه ای، اندیشه ای، سلیقه ای، خصلتی، شخصیتی، شهامتی و غیره از معشوق عاشق را دلباخته و مفتون می سازد.

ث
و از اینجا ست که کسانی که عاشقِ معشوق می شوند و نه عاشقِ عشق،
دیری نمی پاید که از عشقِ خود فارغ می شوند.
 زیرا صورت یا ظاهرِ معشوق دیر یا زود تغییر خواهد کرد.
  
·        سومین دروغ حضرات این است که عشق را لایتغیر و همیشه همان جا می زنند.
·        در حالیکه عشق ـ مثل هر پدیده پسیکولوژیکی ـ پدیده ای ثانوی است و با کاهش و افزایش کمی و کیفی منشاء خویش، کاهش و افزایش کمی و کیفی می یابد.

·        عشق درخود و فی نفسه وجود ندارد تا کسی عاشق آن شود.
·        آنچه که وجود دارد و منشاء عشق و نفرت و یا مهر و کین است، نیازهای مادی و روانی و روحی و غریزی و غیره اند  که در گذر از نردبام عشق و نفرت ارضا  می شوند.
·        این پدیده را می توان حتی در نیاکان حیوانی خویش به عینه دید.
·        میمون نری که میوه آبداری دارد، گله ای از خاطرخواه پیدا می کند و چه محبت هائی از جنس مخالف به نصیب نمی برد تا از قسمتی از آن صرفنظر کند.

ج  
·        امتحانش دشوار نیست.
·        کسی که چیزی دارد و دیگری ندارد، ولی می خواهد داشته باشد، در طرفة العینی جذابیت پسیکولوژیکی خاصی کسب می کند.
·        خیلی از قربانیان شکنجه و آزار عاشق جلاد خود می شوند.
·        بخشی از بازجویان را سازمان های سرکوب از میان قربانیان شکنجه استخدام می کنند.

·        محمود دولت آبادی این روند روانی را در کلیدر بطرز پسیکولوژیستی تئوریزه کرده است.

ح
·        ضرب المثلی در رسانه های امپریالیستی رواج دارد که بنا بر آن، «ثروت آدمیان را سکسی می کند.»
·        در پشت سر این ضرب المثل، نیازهای متنوع بشری قرار دارند.
·        چون ثروت امکان نیل به آمال و آرزوهای متنوع بشری را پدید می آورد.
·        به همین دلیل است که زن جوانی عاشق مردی می شود که همسن پدر خویش است و یا مرد جوانی عاشق زنی می شود که همسن مادر خویش است.
·        عشق مطلق و محض درخود و برای خودی وجود ندارد تا «گوهری بی همتا» قلمداد شود.

خ  
·        ما پس از پیروزی ارتجاع فئودالی ـ روحانی ـ فوندامنتالیستی بر رژیم انقلاب سفید، شاهد ازدواج های عجیب و غریب بوده ایم.
·        در این ازدواج ها عشق کمترین محلی از اعراب نداشته است.
·        زیباترین دختران شمال شهرنشین یا عاشق آخوندهای کریه المنظر تازه به قدرت رسیده شدند و یا عاشق چپ های خرد و خراب بیرون آمده از زندان و یا مخفیگاه.
·        اینجا نه عشق محض و مطلق و در خود و برای خود، بلکه اوپورتوینسم ناب به نیت دستیابی به نان و آب در بین بوده است.

3
با زخمه (ای)  چو آتش می زد ترانه (ای)  خوش
مست و خراب و دلکش از باده مغانه

در پرده عراقی می زد به نام ساقی
مقصود، باده بودش ساقی بُدَش بهانه
  
·        معنی تحت اللفظی:
·        مست از باده بود و مشغول زخمه زدن در پرده ی عراقی و ترانه خواندن بود.
·        ساقی بهانه بود و باده مقصود.  

4  
·        در این دو بیت نیز همان تئوری ایراسیونال (ضد عقلی) در فرم دیگری تکرار می شود:
·        ساقی بسان معشوق، ضمن استثمار جنسی و احساسی ـ عاطفی، تا حد بهانه تنزل می یابد و باده بسان عشق تا حد مقصود ارتقا می یابد.
·        باده نیز وسیله مستی است.
·        اگر دیالک تیک عیاش و ساقی و دیالک تیک هشیار و مست را در نظر گیریم، باده وسیله ای برای عیاشی و برای گذر از هشیاری به مستی است.
·        اینجا نیز وسیله و ابزار ایدئالیزه می شود، تا مرز دیالک تیکی عیاش و ساقی از سوئی و هشیاری و مستی از سوی دیگر مخدوش شود.

·        به همین دلیل است که اهل عرفان را مخالفین طبقاتی شان به تظاهر و تزویر و دغلبازی و ریا متهم می کنند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر