۱۳۹۳ دی ۱, دوشنبه

سیری در گلستان سعدی (160)


 سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهاردهم
(گلستان با ب اول، ص  34 ـ 38) 
تحلیلی از شین میم شین

به دریا در، منافع بیشمار است
و گر خواهی سلامت، بر کنار است

·        معنی تحت اللفظی:
·        در دریا غنایم عظیمی هست.
·        ولی باید برای کسب آنها ریسک کنی.
·        اگر دنبال دردسر نمی گردی، ساحل نشینی پیشه کن.

·        سعدی در این بیت، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک دریا و کنار و دیالک تیک منفعت و سلامت بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن ریاضت (کنار و سلامت) می داند.

1
به دریا در، منافع بیشمار است
و گر خواهی سلامت، بر کنار است

·        طرز تفکر تیپیک فئودالی از همین قرار است:
·        نهی انسان ها حتی از تلاش برای تغییر وضع زندگی خود با استفاده از استعداد خویش.
·        سعدی مبلغ «تئوری بقا به هر قیمت» است.
·        بقا در نهایت فقر و فاقه، به بهای گدائی و دریوزگی حتی.

2
·        همین «تئوری کنسرواتیو بقا به هر قیمت» جامعه سعدی را، حتی صدها سال پس از مرگ شاعر، مفلوج می سازد و هرگونه حرکت و جنبش را از آن سلب می کند.
·        «تئوری بقا به هر قیمت» ارتجاعی ترین تئوری طبقاتی ـ  فئودالی است.

3

·        بنظر سعدی تلاش برای کشف گوهرهای گرانبهای پنهان در ظلمات دریا، به بهای به جان خریدن خطرات احتمالی، کار خردمندان نیست. 

·        مردم ایران می بایستی 650 سال صبر کنند، تا هیولائی از هوش در دامنه های یوش سر بر آورد و آتش در خرمن تئوری های خرافی و ارتجاعی سعدی و حافظ در افکند و راه رهائی واقعی را نشان دهد:

(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 200.)  

گرچه بس حرف رفت و کوته، به
از همه حرف، حرف از ره به

من که بودم فرو در آن گرداب
خسته ی عرصه ی درنگ و شتاب،

در هلاکی که گرم دارد و تیز
مرده زنده کند به رستاخیز،

راه برداشتم به حکم امید
همچو دودی کز آتشی برهید

خورشم گر به جا، نه هیچم آب
ور به کف آب، من نه هیچم تاب

این به آن گفت:
« کار دشوار است»

آن به این گفت:
«گنج را مار است»

گرچه این جمله نیک اندیشان
کار نگشاید از دم ایشان.

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگرچه سخن به درازا کشید و بهتر آن است که کوتاه باشد، ولی بهتر از هر حرف، حرفی است که مربوط به راه باشد.
·        من که در آن گرداب گیر افتاده بودم و از فرط تأخیر و شتاب کلافه بودم، من که در مهلکه گرم و تند و تیزی گرفتار مانده بودم که شباهت غریبی به شرایط روز محشر داشت، بسان دودی رها از آتش، به فرمان امید به راه افتادم.
·        اگرچه چیزی برای خوردن داشتم، ولی آب نداشتم.
·        و اگر آب داشتم، تاب نداشتم.
·        بی صبر و بی شکیب و بی قرار بودم.
·        یکی گفت که کار دشواری است.
·        دیگری گفت که سر هر گنجی، ماری خفته است.
·        اگرچه در خیرخواهی اینها تردیدی نبود، اما جفنگ شان به درد گشایش گرهی نمی خورد.

4
·        این فراز از شعر بلند نیما باید تحلیل شود.

·        در همین بند شعر آشکار می شود که نیما آنتی تز سعدی و حافظ و ایده ئولوژی فئودالی بطور کلی است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر