۱۳۹۳ آبان ۲۶, دوشنبه

دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین (212)


پروفسور دکتر هانس هاینتس هولتس   
فصل ششم
متافیزیک
برگردان شین میم شین

بخش دهم
اقدامات بورژوائی در زمینه نوسازی متافیزیک:
ژان پل سارتر
مارتین هایدگر
ارنست بلوخ

قسمت اول
 ژان پل سارتر
ادامه

17
·        اختیار (آزادی) بسته به طرز رفتار انسان نسبت به خود در شرایط مشخص تجسم می یابد و بدین طریق معنای وجودی او را پدید می آورد.
·        از این رو، اختیار عبارت است از فرم وجودی تنهائی و انزوا.

18
 شارل بودلر (1821 ـ 1867) 
شاعر و نویسنده فرانسوی
و پیشاهنگ ادبیات مدرن در اروپا
از نمایندگان مکتب سمبولیسم

خودتحقق بخشی:
شکوفاسازی شخصیت خویش از طریق بالفعل سازی امکاناتی (بالقوه هائی) که در هر کس وجود دارد.
 
·        برای خودتحقق بخشی باید دید، «که اختیار بطور جبری به تنهائی مطلق و به مسئولیت مندی تام و تمام منجر می شود و یا نه.»
·        (ژان پل سارتر، «بودلر»، 1947، ص 78) 

19
·        اختیار بدین طریق به شرط الشروط بورژوای شخصی بدل می شود.
·        یعنی به تجسم عقب نشینی او از فعالیت اجتماعی و دسته جمعی (کلکتیو)  

20
·        آنگاه مقاومت ضد فاشیستی از قبیل مبارزه به خاطر صلح و مبارزه بر ضد ظلم و ستم در فعالیت سیاسی ـ عملی که سارتر سنگش را به سینه می زند، آنارشیستی، سوبژکتیو ـ خودپو، آوانتوریستی (ماجراجوئی) و بلحاظ سیاسی نهایتا بدون تن در دادن به تکلف می ماند.

·        مراجعه کنید به دیالک تیک خودپوئی و آگاهی، آنارشیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری   

21
·        بعد، این طرح اختیار (آزادی) به آنتروپولوژی اونتولوژیکی توسعه داده می شود و در آن برای موتیو بنیادی دوم فلسفه بورژوائی در قرن بیستم یعنی برای از خودبیگانگی جای خاصی اختصاص داده می شود.

·        مراجعه کنید به آنتروپولوژی، اونتولوژی  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری   
 
22
·        اکنون سر و کله مشکلات جدیدی پیدا می شود: 

الف
·        آزادی تام و تمام فرد منزوی و تنها در این جهان بنا بر تجارب بشری نه امکان پذیر است و نه آسان.

ب
·        جایگزین کردن غیرمن بوسیله من به محدود سازی من و به صرفنظر از حقوق خود در مقابل واقعیت منجر می شود که به مثابه حد و مرز مادی در مقابل من، یعنی در مقابل اختیار تام و تمام من، قد علم می کند.
·        انسان بدین طریق، خواص و مشخصات خاص خود را از دست می دهد، یعنی چیز واره می شود و نتیجتا خود را بدست خود بی اختیار می سازد.

22
·        در واقعیت اگزیستانسیال، انسان «دارنده و یا صاحب»  چیزی نیست، آن سان که می توان صاحب چیزی بود.
·        انسان وجود محض است.
·        انسان به مثابه «وجود»، هرگز نمی تواند به چیزی بدل شود.
·        انسان در طی زمان، خود را به مثابه «وجود» احساس می کند.

·        اینجا می توان تأثیر برگسون بر سارتر را مشاهده کرد.

·        سارتر می نویسد:
·        «انسان فقط با پدید آوردن خویشتن، صاحب خویشتن می شود و به محض پدید آوردن خویشتن، خویشتن را از دست می دهد.»
·        (ژان پل سارتر، «بودلر»، 1947، ص 78) 

23
·        این اپریوری بیگانگی است که انسان در آن قرار دارد.
·        (اپریوری یعنی ماورای تجربی. مترجم)  

·        برای اینکه انسان با عمل خود و با پدید آوردن خود، انسان است.
·        ولی انسان ضمنا خود را به «چیزی» با خواص معین تبدیل می سازد.
·        پس انسان با عینی سازی، به مثابه چیز واره سازی هستی خود، خود را سلب اختیار می کند و برای خود مفهوم جوهری ثابتی تعیین می کند.
·        انسان بدین طریق، از ورود به فضای امکانات متنوع سر بازمی زند.
·        این تعیین نحوه وجودی معین برای خود، معنای واقعی وجود را از آن سلب می کند، وجودی که برای آن، «توان وجود داشتن»، امکان محضی است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر