جمعبندی از
مسعود بهبودی
1
قلبی
که خالی از نفرت و کین باشد،
خالی
از مهر و محبت و عشق نیز است.
چون
نه مهر و عشق محض وجود دارد و نه نفرت و کین محض
عشق
و نفرت (مهر و کین) دیالک تیکی با هم می سازند:
دیالک
تیک عشق و نفرت
دیالک
تیک مهر و قهر
پیوند
های دیالک تیکی را با بمب اتم هم نمی توان پاره کرد.
2
با
تئوری
سود و زیان
)پراگماتیسم: یکی از مکاتب
امپریالیستی(
که
نمی شود مذهب و دین را توضیح داد
.
پاپ
آلمانی هم لاادری و یا اگنوستیک بود.
مذهبی
ها بدتر از لا ادری ها که نیستند
تا
کسی در این واویلا بر ضریح شان دخیل ببندد.
دین
از سوئی افیون است و تخدیر می کند.
اما
از سوی دیگر آه است و امید می دهد
و
چه بسا به مقاومت و مبارزه برمی انگیزد
به
قول انگلس،
همه
مبارزات انقلابی در قرون وسطی تحت پرچم مذهب بوده اند.
کشیشان
انقلابی از قبیل مونتسر و همسر رزمنده اش
معابد
را به ستاد فرماندهی رزم ضد فئودالی بدل کرده اند،
پیشاپیش
دهقانان مسلحانه جنگیده اند و بر دار شده اند.
به
همین دلیل مارکس بدرستی می گوید که
دین
دیالک تیک آه و افیون است.
3
ابتذال
یکی
از گشتاورهای (ممان های) ایده ئولوژیکی مهم
طبقه
حاکمه
است و
با
فرمالیسم خویشاوند است
.
شاید
یکی از دلایل سنگر گشتن حجاب
برای اجامر و اوباش
همین
هم باشد:
یعنی
نخود سیاهی برای فرستادن توده ها به دنبالش باشد.
4
ماده
به معنی مقوله ای ـ فلسفی اش.
نه
بدان معنی که آخوندی تکه سنگی نشان دهد و بگوید:
ماتریالیست
ها می گویند
همه
چیز از سنگ است.
ضمنا
هر دیالک تیکی
سیستم
مختصات خاص خود را دارد
و
در سیستم مختصات مربوطه قابل بحث است و رهگشا ست.
ماده
با روح و یا وجود با شعور رابطه دیالک تیکی دارد:
دیالک
تیک ماده و روح
دیالک
تیک وجود و شعور
دیالک
تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی
غریزه
هم با عقل رابطه دیالک تیکی دارد:
دیالک
تیک غریزه و عقل
هر
دیالک تیکی شناخت افزاری است
مثل
کلبتین و پیچگوشتی و چکش و انبر و غیره
که
دست افزارند.
اینها
را نباید بسته به میل و هوس با هم قاطی کرد.
رابطه
اقطاب دیالک تیکی هم رابطه متقابل است
وحدت
و تضاد همزمان است
ولی
یکی از اقطاب دیالک تیکی
در
سیستم مختصات معینی
و
در عرصه فلسفی معینی
نقش
تعیین کننده دارد،
بی
آنکه دیگری هیچ واره باشد.
5
این
واژه «آفتابگردان»
ما را حسابی کلافه کرد.
می
خواستیم عقب نشینی عنقلابی کنیم
و
دعوی خود را شجاعانه پس بگیریم
.
ناگهان
به واژه «سرگردان» برخوردیم.
با
خود گفتیم:
آدم
سرگردان که سرش را نمی گرداند.
بلکه
ـ فرفره وار ـ دور سر خویش می گردد
و
در نتیجه، راه به جائی نمی برد.
پس
شاید در آغاز نه سرگردان،
بلکه
«به دور سر گردان (گردنده)» بوده است
آفتابگردان
هم به همین سان:
به
دور آفتاب گردان بوده است.
یعنی
تابعی از متغیری
)البته بزعم واژه سازان بی خبر از
سیاره وارگی زمین(
بوده
است.
ادامه
دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر