۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

سیری در حماسه داد (122) (بخش آخر)


اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
 راه توده  
ویرایش از شین میم شین
فصل دهم
تراژدی  در شاهنامه

بخش اول
گشتاورهای تراژیک در شاهنامه

 ب
تراژدی رستم و اسفندیار
ادامه  

16
·        رویا رویی رستم و اسفندیار نه پدیده ای تصادفی، بلکه نتیجه منطقی سیر تاریخ است.

17
·        رستم ـ به مثابه پهلوان ـ نماینده داد و تجسم سرفرازی و آزادگی است و تقریبا از همان نخستین روزهایی که پا به عرصه زندگی گذاشته با این مشکل روبرو ست که آزادگی اش با خودکامگی شاهان در ستیز مدام است.

18
·        این ستیز در زمان کاوس اوج گرفت و پس از چندین برخورد آشکار سرانجام با سرنگونی کاوس از تخت شاهی پایان یافت.
·        کاوس هم می خواست که بند بر دست رستم بگذارد.
·        او به گیو فرمان داد:

که رستم که باشد که فرمان من
کند پست و پیچـــد ز پیمان من

بگیــر و ببــر، زنــده بر دار کن
وز او نیز با من مگردان سـخن

19
·        و چون گیو از این فرمان سر پیچید، به طوس فرمان داد:

«برو هر دو بردار کن»

20
·        این ستیز با پرخاش توفانی رستم و پوزش خاکسارانه کاوس پایان پذیرفت.
·        کاوس مجبور شد بگوید:

پشیمان شدم خاکم اندر دهن

21
·        ولی حاصل واقعی این پوزش آماده کردن شرایط برای ارسال رستم به جنگ سهراب و از میان بردن نیرویی است که می توانست برتری مطلق رستم را بر کاوس و کاوس ها تأمین کند.

22
·        به دیگر سخن، کاوس در عین شکست و پوزش برنده اصلی است.

23
·        آیا تصادفی است که گشتاسب دنباله کار کاوس را می گیرد و می خواهد کاری را که او موفق به انجامش نشد، به انجام رساند و بند بر دست رستم نهد؟

24
·        فردوسی در آغاز شاهی گشتاسب هزار بیت از دقیقی آورده که در آن چهره گشتاسب به طور عمده مثبت است.
·        از جمله اینکه گشتاسب دو سال میهمان رستم و دودمان نیرم در زابلستان بوده و از آنان محبت فراوان دیده است.
·        این واقعه در نظم بقیه داستان آشوب می کند و چنان می نماید که رستم فرمانبر گشتاسب بوده و او بیهوده و یا به دروغ از نافرمانی رستم سخن می گفته است.
·        گشتاسب به اسفندیار راجع به رستم می گوید:

به شاهی ز گشتاسب نارد سخن
که او تاج نو دارد و ما کهـــن

25
·        با توجه به آغاز داستان و میهمانی دو ساله گشتاسب در زابلستان این گفته گشتاسب در نظر اول دروغ می نماید.
·        ولی دروغ نیست.
·        زال و رستم سلطنت لهراسب به جانشینی کیخسرو را به آسانی نمی پذیرند و با او در می افتند و اگر چه در پایان کنار می آیند، ولی نا خوشنودی شان باقی می ماند و آنگاه که گشتاسب با اتکاء بر نیروی بیگانه به شاهی می رسد، این ناخوشنودی طبعا اوج می گیرد.
·        رستم پهلوان در خدمت گشتاسب نیست.
·        آن سان که به هنگام حمله ارجاسب به ایران و هزیمت گشتاسب، خبری از رستم نیست.
·        رستم گشتاسب را به شاهی قبول ندارد و آنگاه که با اسفندیار در می افتد، همه چیز را رو می کند و می گوید:

پدر، آن دلـیـــر گـرانمــــایه مرد
ز ننگ اندر آن انجمن، خاک خورد

که لهراسب را شاه بایست خواند
از او در جـهــــان نام چندین نماند

چه نازی بدیــن تـاج گشـــتاسپی
بدین تـازه آیـیـن لهـــراســـــــپی

26
·        اما رستم اکنون که با شاهزاده سزاواری چون اسفندیار روبرو ست، حاضر است او را به شاهی بپذیرد و آماده است که او را در آغوش گیرد و به تخت شاهی بنشاند.
·        به شرطی که استقلال او دست نخورده بماند.
·        این استقلال را اسفندیار که سهل است، چرخ بلند هم از رستم نخواهد گرفت:

که گــــوید:
«برو دســـــت رســـــتم ببند
نبـــندد مـــرا دســــت، چـــرخ بلـــــــند

که گر چـــرخ گوید مرا کاین نیــــوش
بگــــرز گــــرانـــــش بمـــالم دو گوش

من از کــــودکــی تا شـــدســـــــتم کهن
بدین گــونه از کـــس نبردم ســـــخن

مرا خواری از پوزش و خواهش است
وز ایــن نــرم گـفــتن، مرا کاهــش است

27
·        این شرط با نظام خودکامه سلطنتی که با گذشت زمان بیش از پیش تحکیم می یابد، سازگار نیست.
·        رستم آخرین نماینده پهلوانان استقلال است که بنده کسی جز خدا، نبودند.
·        که به شاهان از طریق مشورت و راهنمایی صادقانه و به کشور و مردم خویش به بهای جان خویش خدمت می کردند و همواره گردن افراخته داشته و پوزش و خواهش از شاهان را هم خوار می شمردند.

28
·        پیروزی رستم بر اسفندیار، ظاهری است.
·        او اسفندیار را می کشد ولی خود می داند که نتیجه نهایی آن از میان رفتن دودمان نیرم، ویرانی زابلستان و استقرار سلطه مطلقه شاهان است.

29
·        بهمن ـ فرزند بزدل و فرومایه اسفندیار ـ  تجسّم شاهی خودکامه است.
·        او به هیچ چیز رحم نمی کند.
·        نه فقط اعضای خاندان نیرم را، بلکه همه آثار بزرگمردی و آزادگی پهلوانانی چون رستم را ریشه کن می کند و بر می اندازد.
·        دوره خوش سرفرازی رستم ها به پایان می رسد.

30
·        در دوره ساسانی - چنانکه در صفحات پیش گفته شد - پهلوانانی ظهور می کنند، ولی نشانی از پهلوانان زمان رستم ندارند:

الف
·        سوفزا، بر خلاف رستم، بند شاهان را ننگ نمی داند و تن به مظلومیت می دهد.

ب
·        بوذرجمهر از نوشیروان روی بر می تابد و زندان را به جان می خرد.

ت
·        بهرام چوبین همچون شکوفه پائیزی دیررس است و امیدی به میوه آوردنش نیست.

31

·        روزگار خوش گذشته، روزگاری که چنین مردان آزاد خودمختاری وجود داشته اند به طرز اجتناب ناپذیری سپری می شود و فردوسی در این گذشته ی دردناک، طرز زندگی واقعی زمان خود را می بیند که در آن دهقانان آزاد به رعیت های وابسته بدل شده اند و وزیران و پهلوانان و بزرگان قوم اسیر دست قلتشن دیوانان بی خردی چون سلطان محمود غزنوی شده اند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر