اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
راه توده
ویرایش از شین میم شین
فصل دهم
تراژدی در شاهنامه
بخش
اول
لحظات تراژیک در شاهنامه
·
شاهنامه با وسعتی که دارد، حاوی
گشتاورهای (ممان های) تراژیک بیشمار است.
·
در این اثر بزرگ، ضمنا می توان شاهد
لحظات دردناک و وحشت زای عام نوع انسانی بود که که به تراژدی نزدیک می شوند.
·
فردوسی اما این لحظات را نمی
پروراند، از آنها تراژدی نمی سازد و آنها
را در سطح گشتاورهای غم انگیز و یا حداکثر تراژیک، باقی می گذارد.
·
با تعمیق در این گشتاورهای تراژیک
و چگونگی برخورد فردوسی به آنها می توان در دیگری به روح شاهنامه گشود و به درک
این اثر بزرگ نزدیک تر شد.
1
·
می دانیم که مقوله «تراژیک»
محتوای تاریخی – اجتماعی دارد و هر نویسنده ای بسته به شرایط زمان و مکان و بنا به
عقیده و فلسفه خویش حادثه معین و یا سرنوشت معینی را تراژیک می شناسد که چه بسا
برای نویسنده ای دیگر تراژیک نیست.
2
·
به عنوان مثال اگر از منظر «ناسیونالیسم»
بر حوادث بنگریم، سرنوشت دارا در برابر هجوم اسکندر و سرنوشت یزدگرد سوم در برابر
حمله اعراب، تراژدی واقعی است.
3
·
این شاهان پر جلال و جبروت
یکباره در زیر بار حوادث چنان خرد می شوند که با بیچارگی و ذلت به دست نزدیکان و
نوکران خویش به قتل می رسند و امپراطوری عظیمی فرو می ریزد و چیزی جز ویرانه از آن
باقی نمی ماند.
4
·
از دیدگاه «ناسیونالیسم» تراژدی
بزرگتر از این نمی توان تصور کرد.
5
·
اما در شاهنامه سیر حوادث چنان
است که خواننده از سرنوشت دارا و یزدگرد احساس درد نمی کند و احساس همدردی با آنها
پیدا نمی کند.
6
·
دارا شخصیتی گذرا (؟) ست که جای خود را به اسکندر یعنی زمامداری
شایسته تر می دهد و دردهای روحی شخصی او از قبیل نگرانی از آینده زن و بچه اش با
مهربانی اسکندر التیام می یابد.
7
·
یزدگرد نیز شخصیت حقیر و ضعیفی
است که سرنوشتش بیشتر کمیک است تا تراژیک.
8
·
اگر حوادث را از منظری دیگر
بنگریم و بیچارگی انسان را در برابر قدرت قهار سرنوشت، خیانت های نزدیکان، ستیز نیروهایی
که هر یک به نوعی محقند، مایه تراژدی بدانیم، از داستان های شاهنامه ده ها تراژدی برمی
خیزد.
9
·
جمشید جم به دست ضحاک سرنگون و
دربدر می شود و پنهانی تا دریای چین می گریزد.
10
·
در آنجا نیز امان نمی یابد.
·
او را می گیرند و با اره به دو
نیم می کنند.
11
·
نشیب تند زندگی جمشید می توانست
تراژدی باشد.
·
اما فردوسی آن را فقط مکافات
عمل می داند و عبرت آموز.
·
جمشید با تمام یال و کوپالش
برای فردوسی «بیجاده کاهی» بیش نیست:
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
زمانه ربودش چو بیجـــــاده کاه
12
·
تنها در مورد جمشید نیست که
فردوسی با چنین نگاهی از بالا سخن می گوید.
·
حتی سرنوشت فریدون هم برای
فردوسی مایه درد نیست، بلکه عبرت انگیز است.
13
·
فریدون در ایام پیری وضع
اسفناکی دارد.
·
هر سه فرزند او به دست یکدیگر
کشته شده اند و او در بستر مرگ سر بریده هر سه پسرش را در کنار بالین خود دارد.
·
آنقدر اشک می ریزد و می نالد که
جان می دهد.
·
این وضع دردناکی است، اما شاهنامه با دو
بیت سرد و خشک سر و ته قضیه را هم می آورد:
کـــرانه گـــزید از بر تــــــاج و گاه
نهــــاده بر خود ســر هر ســـه شـاه
پر از خون، دل و پر ز گریه، دو روی
چنــیــن تا زمــــانه ســــرآمد بر اوی
14
·
ایرج فرزند فریدون هم سرنوشت
دردناکی دارد.
·
هوادار صلح و برادری است و در
این راه می کوشد و به دست برادرانش کشته می شود.
15
·
اگر این سرنوشت گسترش یافته و
پرورانده می شد، چه بسا تراژدی کاملی از آب در می آمد، اما در شاهنامه لحظه ای گذرا
ست.
16
·
از فریدون تا یزدگرد، سرنوشت بسیاری
از شاهان و شاهزادگان و زنان درباری - با معیارهای گوناگون- تراژیک است.
·
اما نه برای فردوسی.
17
·
این حکیم بزرگ چنان معیاری برای
زندگی دارد که آنچه را سایر نویسندگان و شعرا تراژیک دانسته اند، تا حد مضحک و یا
ترحم انگیز تنزل می دهد.
18
·
از میان گشتاورهای تراژیک که در
شاهنامه گسترش لازم را نیافته، باید از سرنوشت سیاوش یاد کرد.
·
سیاوش قهرمان مثبتی است که در
چنبر جبر زمان خرد می شود.
19
·
معصومیت و پاکدامنی او در
حرمسرای آلوده کاوس عنصر بیگانه ای است.
·
نامادری اش ـ سودابه ـ سیاوش را به خیانت وسوسه می کند و چون موفق نمی
شود، دست به تحریک و توطئه می زند و تا تبعید و دربدری او پیش می راند.
20
·
طرز تفکر سیاسی سیاوش نیز برای
دربار کاوس قابل تحمل نیست:
·
سیاوش خواستار استقرار صلحی
پایدار میان ایران و توران است و این خواست او با شرایط عینی ـ تاریخی تناقض دارد.
21
·
سیاوش به پیمانش وفادار می ماند
و بهای سنگین آن را که بیرون رفتن از میهن و پناه بردن به دشمن – افراسیاب – است،
می پردازد.
·
او در دیار غربت هم آسوده نمی
ماند.
·
طعمه توطئه و خیانت حسودان قرار
می گیرد و به زاری کشته می شود.
22
·
سوگ سیاوش سرتاسر ایران را فرا
می گیرد و خون سیاوش قرن ها و قرن ها می جوشد.
23
·
سیاوش شخصیت تراژیک است.
·
از سرنوشت او می شد، تراژدی بزرگی
آفرید.
·
اما شاهنامه این جانب داستان را
نمی پروراند و سرنوشت سیاوش را به صورت یک «گشتاور تراژیک » طرح می کند و از میان
همه گشتاورهای تراژیک - که در شاهنامه فراوان اند - دو ماجرا را برجسته می کند:
الف
·
ماجرای رستم و سهراب را.
ب
·
ماجرای رستم و اسفندیار را.
24
·
فردوسی حتی در مورد سیاوش ماجرا
را چنان بر می گرداند که توجه اصلی خواننده به رستم و درد او از مرگ سیاوش معطوف
می گردد.
·
چرا؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر