تحلیلی
از شین میم شین
صوفی
صومعه ی عالم قدسم، لیکن
حالیا
دیر مغان است حوالتگاهم
عالم قدس
عالم اسماء
و صفات حق است
صدرا
گوید:
عالم قدس عالم عالم
مجردات و عالم الهی است.
·
معنی تحت اللفظی:
·
صوفی صومعه عالم مجرداتم، ولی حالا
دیر مغان به من واگذار شده است.
1
صوفی
صومعه ی عالم قدسم، لیکن
حالیا
دیر مغان است حوالتگاهم
·
خواجه در این بیت، دوئالیسم عالم
علوی و دنیای دنی را به کشب دوئالیسم صومعه عالم قدس و دیر مغان بسط و تعمیم می
دهد.
·
بدین طریق دیالک تیک مجرد و مشخص
به شکل دوئالیسم عالم قدس و دنیای دنی بسط و تعمیم می یابد.
·
خواجه پس از این تئوری بافی است که
خود را در عالم قدس، صوفی صومعه نشین و در دنیای دنی، مشتری دیر مغان تصور و تصویر
می کند.
2
صوفی
صومعه ی عالم قدسم، لیکن
حالیا
دیر مغان است حوالتگاهم
·
خواجه در عالم ارواح (عالم مجردات)
وارونه آن است که در عالم انسانی (جهان مادی، عالم مشخصات) است:
·
خواجه در عالم مشخصات، می خور
خوشگذران عیاشی است و در عالم مجردات، صوفی صومعه نشین پرهیزگاری.
3
صوفی
صومعه ی عالم قدسم، لیکن
حالیا
دیر مغان است حوالتگاهم
·
خواجه ضمنا هر دو فرم وجودی خود را
امری جبری (مقرر شده به اراده الهی) جا می زند.
·
در فلسفه اجتماعی خواجه، بنی بشر
از کمترین اختیار (آزادی) بهره مند نیست.
·
بنی بشر آن است که مشیت الهی
خواسته است.
·
بدین طریق، نه پارسائی کسی صناری ارزش
دارد و نه عیاشی کسی تقصیر شخصی خود عیاش است.
·
سر نخ، همه جا به دست مأمورین کر و
کور و کودن الهی است.
·
این قضای کذائی است که در عالم
الست قرعه کشی کرده است و قرعه مستی و میخواری و خوشگذرانی به نام خواجه در این
دنیای مشخصات (کنکرت ها) افتاده است.
·
خواجه ولی در عالم مجردات (ابستره
ها) صوفی صومعه نشین پارسائی است.
·
حالا نظری بر تمامی غزل می اندازیم
تا با خواجه بهتر آشنا شویم.
·
چون این غزل وصف حال خود خواجه
است.
آن
که پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک
می بوسم و عذر قدمش می خواهم
من
نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده
معتقد و چاکر دولتخواهم
بسته
ام در خم گیسوی تو امید دراز
آن
مبادا که کند دست طلب کوتاهم
ذره
خاکم و در کوی تو ام، جای خوش است
ترسم
ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
پیر
میخانه سحر جام جهان بینم داد
و
اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم
صوفی
صومعه ی عالم قدسم، لیکن
حالیا
دیر مغان است حوالتگاهم
با
من راه نشین، خیز و سوی میکده آی
تا
در آن حلقه ببینی که چه صاحبجاهم
مست
بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود
آه
اگر دامن حسن تو بگیرد آهم
خوشم
آمد که سحر خسرو خاور می گفت:
«با همه پادشهی بنده تورانشاهم»
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر