۱۳۹۳ آبان ۳, شنبه

جهانتصویر تاریخی (تفکر تاریخی) (2) (بخش آخر)


پروفسور دکتر هانس کورتوم
پروفسور دکتر وینفرید شرودر 

برگردان شین میم شین



تفکر تاریخی در فلسفه روشنگری

·        خدمات تعیین کننده روشنگری به تشکیل جهانتصویر تاریخی به شرح زیر بوده اند:

1

·        روشنگری بشریت را از صغارت رها ساخت و به بلوغ رساند.
·        آن سان که ضامن نجات خود را نه در غیر، بلکه در توانائی های خویشتن خویش  بجوید.

2

·        روشنگری نشان داد که تاریخ، روند تضادمند جریان پیش رونده بی برگشتی است که در آن هر دورانی (هر دورانی نیز که منفی ارزیابی می شود)، بمثابه پله ای در نردبام پیشرفت، حاوی ارزش نسبی خاص خویش است. 
3

·        روشنگری بر آن بود که تعین (تقدیر) بشریت از قبل در طبیعت انسانی و یا در ایده مطلق معین شده است.
4

·        بنابرین، تاریخ از دیدگاه آن به تاریخ بشریت، به تاریخ جامه عمل پوشاندن به تعین تعیین شده از قبل، یعنی به تاریخ تشکیل نظام اجتماعی معقول (مبتنی بر عقل) مبدل شد.

5

·        این روند در روشنگری آغازین بمثابه روند رشد ذاتی، راسیونالیستی و مکانیکی ـ خطی تلقی می شد، که می تواند در اثر تشبثات غلط، خردستیز و «گناه آلود» از قبیل هجوم اقوام وحشی، عوامفریبی و غلبه روحانیت و یا حکومت استبدادی، یعنی در اثر پیدایش دوران های منفی، برای مدتی سد شود، ولی نمی تواند برای همیشه نابود گردد.

6

·        از این رو ست که پله خانوف از نگرش متافیزیکی پیشرفت سخن می گوید که بنا بر آن، توانائی بشر به پیشرفت، نیروی اسرار آمیزی تلقی می شود، نیروئی که بخودی خود پیروزی خرد را تضمین می کند.

7

·        همانطور که پله خانوف نشان می دهد، در روشنگری واپسین انسان پی می برد که توانائی انسان به پیشرفت هرگز نمی تواند بخودی خود توسعه یابد، بلکه برای توسعه خویش به تلنگرهای مدام از خارج نیاز دارد.
8

·        بدین طریق تشبثات غلط و «گناه آلود»، دوران های منفی و غیره به بخش های تاریخا (بلحاظ تاریخی) ضرور پیشرفت تاریخی بدل می شوند.
·        بدین طریق، گام تعیین کننده ای به سوی تئوری پیشرفت دیالک تیکی برداشته می شود.

9

·        فلسفه هگل در این روند تاریخی ـ ایده ای (در این روند مربوط به تاریخ ایده ها) بلحاظی نشاندهنده نقطه اوج و در عین حال نقطه پایانی آن است.

تئوری تاریخ از دید مارکس و انگلس

تندیس انگلس در زادگاه
اثری از الفرد هردیکا
 فریدریش انگلس (1820 ـ 1894)

·        انگلس این نکته را به شرح زیر تشریح می کند:

1

·        «اندیشه اساسی بزرگ عبارت از این بود که جهان را نه بمثابه مجموعه ای از چیزهای کامل، بلکه بمثابه مجموعه ای از روندها باید در نظر گرفت.

2

·        روندهائی که در جریان آنها چیزهای ظاهرا ثابت و همچنین تصاویر ذهنی آنها در کله ما، یعنی مفاهیم، در شدن و فنا شدن لاینقطع قرار دارند.
3

·        روندهائی که در جریان آنها ـ علیرغم کلیه تصادفمندی های ظاهری و ضربات و شکست های لحظه ای ـ سرانجام، توسعه پیشرونده و بالنده ای غالب می آید. 

4

·        این اندیشه اساسی بزرگ از زمان هگل آنچنان در ضمیر عادی رخنه کرده که در این عامیت خویش بندرت با مخالفتی مواجه می شود.»
·        (کلیات مارکس و انگلس، جلد 21، ص 293) 

5
·        انگلس ادامه می دهد:
·        «فلسفه تاریخ که هگل نمایندگی می کند، بر نکات زیر مبتنی است:

6

·        دلایل عمل مبتنی بر خودنمائی و دلایل عمل واقعا مؤثر انسان های بلحاظ تاریخی فعال به هیچ وجه آخرین دلایل حوادث تاریخی نیستند.
7

·        در پشت سر این دلایل عمل، نیروهای محرکه دیگری قرار دارند که باید مورد بررسی و تحقیق قرار گیرند.
8

·        اما فلسفه تاریخ هگل این دلایل را در خود تاریخ جستجو نمی کند، بلکه آنها را عمدتا بطور وارداتی از خارج، یعنی از ایدئولوژی فلسفی وارد تاریخ می کند.

9

·        هرآنچه که انسان ها را به حرکت وامی دارد (هر دلیل عمل انسان ها) باید از کله انسان ها عبور کند، ولی فرمی که آن در کله انسان ها به خود می گیرد، وابسته به شرایط و اوضاع و احوال  است.

10

·        از بعد از تشکیل صنعت بزرگ در انگلستان، یعنی بعد از صلح اروپائی (سال 1815 میلادی)، دیگر برای کسی پوشیده نبود که کل مبارزه سیاسی در آن کشور حول مسئله سلطه دو طبقه می گشت:

الف
·        اشرافیت زمیندار 
ب
·        بورژوازی (طبقه متوسط)
11

·        همین حقیقت امر، در فرانسه پس از برگشت بوربون ها به قدرت، بر ذهن مردم گذشت.

12



فرانسوا آگوست میگنه (1796 ـ 1884)
مورخ، وکیل دعاوی، رئیس بایگانی وزارت خارجه فرانسه

·        مورخین ایام احیای نظام سابق (از تیه ری تا گیزو، میگنه و تیه رز) همه جا از آن بمثابه کلید فهم تاریخ فرانسه از بعد ازقرون وسطی سخن می رانند.


 فرانسوا گیزو (1787 ـ 1874)
مورخ فرانسوی

13

·        و بعد از سال 1830 میلادی طبقه رزمنده سومی بنام طبقه کارگر، یعنی پرولتاریا برای احراز حاکمیت در انگلستان و فرانسه برسمیت شناخته می شود.»
·        (کلیات مارکس و انگلس، جلد 21، ص 298)


14

·        نه فقط مارکس و انگلس، بلکه ایدئولوگ های بورژوائی واپسین نیز از تئوری پیشرفت دیالک تیکی روشنگری سخن می گویند.

15

·        در حالیکه مارکس و انگلس تئوری پیشرفت دیالک تیکی روشنگری را به ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی تکامل دادند، ایدئولوگ های بورژوائی واپسین یا آن را بکلی دور انداختند و یا آن را تخریب کردند و بصورت یک تئوری توسعه تاریخی ـ رلاتیویستی بی دورنما در آوردند.

الف

·        از این به بعد است که می توان از رویاروئی واقعی میان طرح ماتریالیستی تاریح و طرح ایدئالیستی   تاریخ سخن گفت.

ب

·        زیرا تنها پس از تشکیل تضادهای اقتصادی میان تولید اجتماعی و تصاحب خصوصی و پس از شعله ور شدن تضادهای طبقاتی میان پرولتاریای صنعتی مدرن و بورژوازی شرایط تاریخی برای تدوین طرح ماتریالیستی ـ دیالک تیکی تاریخ فراهم آمده است.

16

·        مارکس و انگلس که در توسعه نیروهای مولده و در جایگزینی مناسبات تولیدی مربوطه با مناسبات تولیدی نوین، نه یک تعویض ساده، بلکه معیار اصلی پیشرفت تاریخی را کشف کردند و آن را مبنای استخراج معیارهای دیگر دانستند، از حد تاریخ نگاری روشنگری که گشتاورهای ایدئولوژیکی را مبنای تاریخ قرار می دادند، پا فراتر گذاشتند و به تعیین دقیق توسعه قانونمند تاریخ بشری و به تعریف و ارزیابی عینی پیشرفت بشریت نایل آمدند.

الف

·        برای اینکه با شناخت توسعه قانونمند از مرحله تولیدی و مناسبات تولیدی نازل به عالی، یک معیار عینی برای پیشرفت اجتماعی بدست می آید.
ب

·         و در عین حال ضرورت درونی و حقانیت وجودی هر کدام از مراحل منفرد این توسعه، قانونمندی کسب می کند. 
ت

·        بدین طریق اندیشه پیشرفت دیالک تیکی با تفکر تاریخی پیوند می یابد.

پ

·        این بدان معنی است که هر مرحله توسعه تاریخی از یک گشتاور گذرا و نسبی مربوط به مکان و زمان حکایت می کند.
ث

·         ضمنا باید علاوه بر آن، فاکتورهای دیگری در نظر گرفته شوند که حلقه های واسط برای مرحله توسعه بالاتر بعدی را تشکیل می دهند.
17

·        دو عنصر فوق الذکر (نیروهای مولده و مناسبات تولیدی) نمی توانند بطور آنتی تتیک (به مثابه دو ضد) از یکدیگر مجزا تلقی شوند، بلکه باید در رابطه متقابل دیالک تیکی شان شناخته شود، تا مرحله ای بتواند هم بنا بر قانونمندی خود و هم بمثابه مرحله ضرور در روند تاریخی کلی مورد ارزیابی قرار گیرد.

18
 ورنر کراوس (1900 ـ 1976)
رومانیست آلمانی، استاد دانشگاه ماربورگ، متخصص جنبش روشنگری
مبارز مقاومت ضد فاشیستی بر ضد ناسونال ـ سوسیالیسم
مؤلف آثار بیشمار:
تئوری ادبیات، فلسفه، سیاست
ادبیات اسپانیائی، ایتالیائی و فرانسوی در دوره حکومت مطلقه
روشنگری فرانسه
روشنگری اسپانیا، پرتقال، آمریکای لاتین
تاریخ ادبی رسالت تاریخی
مسائل مقدماتی علوم ادبی
زبانشناسی و تاریخ واژه ها

·        به قول ورنر کراس، «کهنه جان سالم بدر برده را سنت ها بر نو مسلط نمی سازند.

الف

·        تا زمانی که آنها نیروی معنوی بی پایانی در اختیار نو می گذارند، نو دست به دامن آنان می شود.

ب

·        به عبارت دیگر تا زمانی که آنها نه کهنه جان سالم بدر برده، بلکه نو جلوه گر می شوند.»

19

·        اهمیت اصلی تفکر تاریخی برای سوسیالیسم علمی را می توان از تذکر انگلس در سال 1844 میلادی دریافت:

الف
·        «تاریخ دار و ندار ما ست.

ب
·         و از سوی ما بدان ارج وافر نهاده می شود.

ت
·        ارجی وافرتر از هر چیز دیگر.

پ
·        ارجی وافرتر از هر جریان فلسفی پیشین دیگر.

ث

·        و حتی ارجی وافرتر از هگل که تاریخ را برای تعیین صحت و سقم تکالیف ریاضی منطقی اش لازم داشت.»
·        (کلیات مارکس و انگلس، جلد 1، ص545)

20
 ولادیمیر ایلیچ لنین (1870 ـ  1924)

·        اشارات لنین در این زمینه از وضوح کمتری برخوردار نیستند.
·        لنین در اثر خود تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» (1908 ـ 1909 میلادی) می نویسد:

الف

·        «مارکس و انگلس برخاسته از مکتب فویرباخ، بیشترین توجه خود را طبیعتا به تکوین و تکامل هر چه بیشتر فلسفه ماتریالیسم معطوف داشتند.
ب

·        یعنی نه به تکوین تئوری ماتریالیستی شناخت، بلکه به تکوین درک ماتریالیستی تاریخ.

ت

·        از این رو ست که مارکس و انگلس در آثار خود بر ماتریالیسم دیالک تیکی تأکید بمراتب بیشتری می ورزیدند تا بر ماتریالیسم تاریخی.

پ
·         و بر ماتریالیسم تاریخی تأکید بمراتب بیشتری می ورزیدند تا بر تئوری شناخت.»
·        (کلیات لنین، جلد 14، ص 333)
21

·        جمعبندی اندیشه های اصلی ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی توسط مارکس و انگلس در مقدمه ای بر کتاب «انتقاد از اقتصاد سیاسی» از تفاوت کیفی میان ماتریالیسم تاریخی و تئوری پیشرفت دیالک تیکی روشنگری پرده بر می دارد.

 تفکر تاریخی در فلسفه مارکسیستی

 کارل مارکس (1818 ـ 1883)

·        مارکس می نویسد:
1

·        «انسانها در تولید اجتماعی زندگی خویش وارد مناسبات معینی می شوند، مناسبات معینی که مستقل از خواست آنها ست.
·        مناسباتی که مناسبات تولیدی نامیده می شود.

الف

·        مناسبات تولیدی ئی که با سطح توسعه معین نیروهای مولده مادی آنها انطباق دارد.

ب

·        مجموعه این مناسبات تولیدی، ساختار اقتصادی جامعه را، یعنی شالوده واقعی جامعه را تشکیل می دهد.
ت

·        شالوده ای که بر روی آن روبنای قضائی و سیاسی جامعه بر پا می شود.

پ

·        شالوده ای که فرم های شعور اجتماعی معینی با آن انطباق دارند.

2

·        شیوه تولید زندگی مادی تعیین کننده روند زندگی اجتماعی، سیاسی و معنوی بطور کلی است.

3

·        این شعور انسانها نیست که وجود آنها را تعیین می کند، بلکه برعکس وجود اجتماعی آنها ست که شعور آنها را تعیین می کند.
4

·        نیروهای مولده مادی جامعه در مرحله معینی از توسعه خود با مناسبات تولیدی موجود در تضاد قرار می گیرند.
الف

·         و یا به زبان حقوقی می توان گفت که نیروهای مولده مادی جامعه با مناسبات مالکیت در تضاد قرار می گیرند.
ب

·        مناسباتی که نیروهای مولده تا آن زمان در چارچوب آنها در حرکت بوده اند و اکنون به سد راه رشد آنها بدل شده اند.

5
·        آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرا می رسد.

6

·        با تغییر شالوده اقتصادی (زیر بنا) کل روبنای غول آسا بتدریج و یا بسرعت متحول می شود.

7

·        در بررسی این تحولات همیشه باید میان تحولات مادی، یعنی تحول در شرایط تولیدی اقتصادی،  که بکمک علوم طبیعی دقیقا قابل تبیین اند و تحول حقوقی (قضائی)، سیاسی، مذهبی، هنری و یا فلسفی و خلاصه فرم های ایدئولوژیکی، تفاوت قائل شد.

8

·        فرم های ایدئولوژیکی ئی که در آنها انسانها به این تضاد آگاه می شوند و برای حل آن مبارزه می کنند.
9

·        همان طور که نمی توان در باره هر کس بر مبنای اندیشه او قضاوت کرد، به همان سان نیز نمی توان در باره یک چنین دوران تحولی بر مبنای شعور آن دوران قضاوت کرد.

10

·        بلکه این شعور را باید بر مبنای تضادهای زندگی مادی توضیح داد، یعنی بر مبنای تضاد میان نیروهای مولده اجتماعی و مناسبات تولیدی توضیح داد.

11

·        هیچ فرماسیون اجتماعی هرگز قبل از اینکه کلیه نیروهای مولده توسعه یافته باشند، از بین نمی رود.

12

·        فرماسیونی که گنجایش کافی برای آنها دارد و مناسبات تولیدی عالی تر هرگز جای مناسبات تولیدی کهنه را نمی گیرند، قبل از این که شرایط مادی وجود آنها در دامن جامعه کهنه آماده شده باشد.

13

·        از این روست که بشریت تنها وظایفی را برای خود تعیین می کند، که توان حل آنها را دارد.

14

·        چون اگر دقت کنیم، در می یابیم که خود وظیفه تنها زمانی مطرح می شود که شرایط مادی برای حل آن موجود باشد و یا حداقل در روند تشکیل خود قرار داشته باشد.

15

·        بطورکلی می توان شیوه تولید آسیائی، آنتیکی، فئودالی و بورژوائی مدرن را بمثابه دوران های متوالی فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی قلمداد کرد.

16

·        مناسبات تولیدی بورژوائی آخرین فرم روند تولیدی اجتماعی آنتاگونیستی است.

17

·        آنتاگونیستی نه بمعنای آنتاگونیسم فردی، بلکه بمعنای آنتاگونیسمی که از شرایط زندگی اجتماعی نشأت می گیرد.
18

·         ولی نیروهای مولده ای که در آغوش این جامعه بورژوائی توسعه می یابند، همزمان شرایط مادی حل این آنتاگونیسم را فراهم می آورند.
19

·        از این رو با فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی بورژوائی، ما قبل تاریخ جامعه بشری به پایان می رسد.»
·        (کلیات مارکس و انگلس، جلد 13، ص 8)


  فریدریش انگلس (1820 ـ 1894)

1

·        انگلس در سال های 90  قرن نوزدهم مسائل اساسی ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی را بار دیگر در مکاتبات خود با افراد زیر مورد بحث قرار می دهد:

الف
·        پاول ارنست (5. 6. 1890 میلادی)

ب
·        کنراد اشمیت (5. 8. 1890 میلادی)
ت
·        یوزف بلوخ (21. 22. 9. 1890 میلادی)

پ
·        کنراد اشمیت (27. 10. 1890 میلادی)

ث
·        فرانتس مرینگ (14. 7. 1893 میلادی)

·        اینجا مسئله ای که انگلس را به خود مشغول داشته، عبارت بوده از مسئله رابطه متقابل توسعه زیربنای اقتصادی و روبنا و استقلال نسبی روند ایدئولوژیکی.
·        (کلیات مارکس و انگلس، 37)

2

·        انگلس در نامه ای به یوزف بلوخ از نو جمعبندی ئی از تزهای اساسی درک ماتریالیستی ـ دیالک تیکی تاریخ ارائه می دهد.

·        انگلس می نویسد:
الف

·        «گشتاور تعیین کننده در تاریخ، بنا بر درک ماتریالیستی تاریخ ـ در آخرین تحلیل ـ عبارت است از تولید و بازتولید زندگی مادی.
ب

·        نه مارکس و نه من، چیزی بیشتر از این ادعا نکرده ایم.

ت

·        اگر کسی اکنون این حکم را تحریف می کند و ادعا می کند که گویا گشتاور اقتصادی تنها گشتاور تعیین کننده است، آن را به یاوه «هیچ نگوی»، انتزاعی و مزخرف مبدل می سازد.

پ

·        موقعیت اقتصادی زیر بنا را تشکیل می دهد، اما گشتاورهای مختلف روبنائی زیر نیز بنوبه خود بر جریان مبارزات تاریخی تأثیر می گذارند و در اکثر موارد، فرم آنها را تعیین می کنند:

1

·        فرم های سیاسی مبارزه طبقاتی و نتایج حاصل از آن

2

·        قوانین اساسی که پس از نبرد ظفرنمون طبقه پیروزمند وضع می شوند و غیره

3

·        فرم های حقوقی و حتی بازتاب های کلیه این مبارزات واقعی در ذهن شرکت کنندگان،
·        تئوری های سیاسی، حقوقی، فلسفی، نظرات مذهبی و توسعه آنها به سیستم های دگماتیک.

*****

3

·        در تأثیر متقابل کلیه این گشتاورها ست که سرانجام از میان انبوه بی پایانی از تصادفات.... حرکت اقتصادی بمثابه ضرورت غالب می آید و به مقصد می رسد....

4
·        ما خود، تاریخ خود را می سازیم.

الف

·        اما اولا تحت شرایط و پیش شرط های معین، که عوامل اقتصادی در این میان بالاخره تعیین کننده اند.

ب

·        اما عوامل سیاسی و غیره نیز... حتی سنت های خرافی موجود در ذهن انسانها نقش (اگرچه نه نقش تعیین کننده) بازی می کنند.
ت

·        چنین است که تاریخ تاکنونی، همانند یک روند طبیعی جریان می یابد و ماهیتا تحت سلطه همان قوانین حرکتی است.
پ

·        اما از این نکته که خواست های منفرد (خواست های فردی هرکس متناسب با ساخت جسمی و ظاهری و تمایلات اقتصادی فردی و اجتماعی اش) به هدف مورد نظر نمی رسند، بلکه در یک میانگین کلی، در یک برآیند مشترک ذوب می شوند، نباید نتیجه گرفته شود که خواست های منفرد بی ارزشند، بلکه برعکس، هرکس سهم خود را به این برآیند ادا می کند و در آن سهیم است.

5

·        علاوه بر این، لطف کنید و این تئوری را در منابع اصلی مطالعه کنید و نه در منابع دست دوم.

6

·        مارکس بندرت مطلبی نوشته که این تئوری در آن دخیل نبوده است.

7

·        بویژه اثر او تحت عنوان «18 برومر لوئی بناپارت»، مثال خوبی برای کاربست آن است.

8

·        در اثر دیگر مارکس، تحت عنوان «کاپیتال» نیز اشارات بیشماری بدان وجود دارد.

9

·        در نوشته ای از من نیز، تحت عنوان «تحولات علم از سوی دورینگ» و «لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان» مفصلترین توضیح ممکنه در باره ماتریالیسم تاریخی داده شده است.

10

·        اینکه جوانترها هرازگاهی به جنبه اقتصادی پربها می دهند، بخشا تقصیر من و مارکس بوده است.

11

·        ما در مقابل مخالفان خود که به انکار این اصل کلی (درک ماتریالیستی تاریخ) برخاسته بودند، می بایستی بدان تأکید ورزیم.
12

·        اشکال کار فقط اینجا ست که همیشه جا، فرصت و امکان کافی برای طرح گشتاورهای دیگر که در این تأثیر متقابل دخیلند، باقی نمانده است.
13

·        اما هرجا که طرح یک برهه تاریخی در میان بوده، یعنی در استفاده عملی از آن، وضع فرق می کرد و خطائی از این دست صورت نمی گرفت.
14

·        اما متأسفانه اغلب پیش می آید که ما پس از آنکه قوانین اساسی یک تئوری جدید را می فهمیم، چه بسا بغلط فکر می کنیم که به فهم کامل آن نایل آمده ایم و قادر به پیاده کردن آن در عمل هستیم.

15

·        مارکسیست های جدیدتر را نیز نمی توان از این بابت مزمت نکرد.

16

·        البته در این زمینه نیز کارهای ارزشمندی انجام گرفته اند.»
·        (کلیات مارکس و انگلس، جلد 37، ص 463)


تئوری تاریخ در فلسفه بورژوازی واپسین

·        ایدئولوگ های بورژوائی واپسین در قرن نوزدهم و بیستم میلادی، برخلاف مارکس و انگلس، به توسعه بعدی تئوری پیشرفت دیالک تیکی دوره روشنگری متمایل نبودند.

1

·        زیرا برای آنها دورنمای تاریخی واقعی فراتر از نظام بورژوائی در دیدرس نبود.

2

·        برای نشان دادن این امر می توان به تذکرات زیرین ایدئولوگ های بورژوائی واپسین اشاره کرد:

I
 کارل یاسپرس (1883 ـ 1969)
روانکاو و فیلسوف آلمانی
نماینده فلسفه حیات که با اگزیستانسیالیسم سارتر تفاوت های جدی داشت
موضوعات آثار فلسفی او فلسفه مذهب و فلسفه روشنفکرانه بودند.

·        کارل یاسپرس در سال 1931 میلادی می نویسد:

1

·        «انقلاب فرانسه در جهت غیرمنتظره ای جریان رفت و بر ضد منشاء خود سمتگیری کرد.

2

·        شعار برقراری آزدی انسانی به ترور مبدل شد که نابود کننده هر نوع آزادی بود...

3

·        بعد از انقلاب فرانسه عملا برداشت خاص جدیدی از اهمیت دورانی زمان پدید آمده است.

4

·        این برداشت در قرن نوزدهم دو پاره شده است:

الف

·        در مقابل باور به طلوع آینده ای زیبا و با شکوه، وحشت از سقوط لاعلاج قرار دارد که راه نجاتی از آن متصور نیست.
ب

·        و یا تسکین بخشیدن به خود با این اندیشه گذار در زمان.
·        از آن به بعد در مقابله با هر مشکلی ارواح خسته آرامش بخش و تسلی بخش جلوه می کنند.»

II

·        ارنست روبرت کورتیوس  در سال 1948 میلادی می نویسد:
·        «بطلان این باور به پیشرفت و همراه آن اروپائیسم عامیانه را جنگ های قرن بیستم اثبات کرده اند.»

ت
 کارل لویت (1897 ـ 1973)
اسم مستعار هوگو فیالا
فیلسوف آلمانی
موضوعات پژوهش:
فلسفه تاریخ
افکار نیچه و هایدگر

·        کارل لویت  در سال 1960 میلادی می نویسد:

1

·        «امروز بعد از آنکه ستون فقرات این باور به پیشرفت چه در فرم آغازین ماورای جهانی ـ مسیحی آن و چه در فرم جهانی آن در قرن هجدهم و نوزدهم میلادی در هم شکسته است، دیگر چه کسی می تواند به تاریخ باور کند.
2

·        باور به تاریخ نتیجه بیگانگی ما از کوسموتئولوژی طبیعی جهان باستان و از تئولوژی ماورای طبیعی مسیحیت است.
3

·        کوسموتئولوژی طبیعی جهان باستان و از تئولوژی ماورای طبیعی مسیحیت به تاریخ، چارچوب و افق غیرتاریخی از تجربه و تفاهم اعطا کرده اند.
4

·        با ترک این چارچوب و بنیانگذاری تاریخ در کیهان شناسی کلاسیک و در تئولوژی مسیحی، تاریخ اهمیتی مطلق کسب کرده است که ما اکنون بمثابه چیزی طبیعی تلقی می کنیم، اگرچه خود سؤال برانگیزترین چیزها ست....
5

·        اکنون این سؤال مطرح است که آیا تاریخ به بشر آموخته است که خود را دگر کند و تغییر دهد؟»

III

·        نتیجه نهائی این محرومیت از داشتن دورنمای تاریخی را می توان حتی در آثار لئوپولد فون رانکه بوضوح دید:


   
لئوپولد فون رانکه 
(1795 ـ 1886)
مورخ، استاد دانشگاه، سیاستمدار پروس

·        لئوپولد فون رانکه در سال 1830 میلادی در بررسی تاریخ و فلسفه اش و در سال 1854 میلادی در سخنرانی هایش راجع به اعصار تاریخ جیدتر بر ضد درک تاریخی «فلسفه تاریخ»، مبنی بر این که «بنی نوع بشر را در پیشرفت لاینقطع و در معراج بی وقفه بسوی کمال می بیند»، موضعگیری می کند.
2

·        بنظر رانکه پیشرفت قابل قبول تنها در دو عرصه زیر وجود دارد:

الف
·        «در رابطه با شناخت

ب
·        در رابطه با تسلط بر طبیعت.» 

3

·        رانکه استفاده از مفهوم پیشرفت در مورد مسائل زیرین را مجاز نمی داند:

الف

·        در مورد بود (هستی) اخلاقی و یا مذهبی فردی

ب

·        در مورد تشکیل نوابغ هنری، شعری، علمی و دولتی.
·        زیرا اینها به نظر او، منشاء الهی بی واسطه دارند.

ت

·        در مورد علوم انسانی منفرد، مثلا فلسفه و سیاست

پ
·        در پیوند قرن ها بطور کلی.
·        چون بنظر او هر قرنی خادم قرن دیگر نیست.

4

·        رانکه «از نقطه نظر ایده الهی بر آن است که بشریت تنوع بی پایانی از توسعه ها را در خود نهفته دارد که یکی پس از دیگری بروز می کنند.

5

·        البته بر طبق قوانینی که برای ما نامعلوم و اسرارآمیزند و تفکر ما گنجایش آنها را ندارد.»

6

·        رانکه از این رو، تئوری پیشرفت روشنگری را دور می اندازد و خواهان «نگرش بیطرفانه» و «تاریخ شناسی عینی» می شود.

7

·        این اما به معنی صرفنظر کردن از تعمق در شناخت قوانین توسعه تاریخی است که با قطع رابطه با تئوری پیشرفت روشنگری پیوند تنگاتنگ دارد.

8

·        زیرا فرضیه بندی رانکه مبنی بر این که در عرصه اجتماعی پیشرفتی وجود ندارد، خود نه بیطرفانه است و نه عینی.
9

·        رانکه بدین طریق، پیشاپیش برای علوم وظایف زیر را تعیین می کند:

الف

·        قناعت بر گردآوری فاکت ها و الحاق آنها به یکدیگر

ب
·        قناعت به «توصیف تمایلات مسلط بر قرن»



10

·        به عبارت دیگر، درخواست رانکه مبنی بر برخورد بیطرفانه کار را به آنجا می کشاند که

الف
·        اولا «چیزها را آن سان که هستند، بپذیریم»

ب

·        ثانیا از تجزیه و تحلیل و ارزیابی آنها در چارچوب توسعه بالنده تاریخی، در شدن و فنا شدن شان، صرفنظر کنیم.

11
·        رانکه بدین طریق علم را
الف

·        اولا به رلاتیویسم تاریخ  محکوم می کند.

·        مراجعه کنید به رلایتیویسم (نسبیت گرائی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ب

·        ثانیا به  صرفنظر از درس آموزی از تاریخ محکوم می کند.

ت

·        ثالثا به صرفنظر از راهنمائی انسان در تأثیرگذاری بر سیر تاریخ محکوم می کند.

12

·        این «هیستوریسم» (تاریخگرائی)  بیگانه با توسعه تاریخی بی جواب نماند.

·        مراجعه کنید به هیستوریسم (تاریخگرائی)  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

13

·        اما از آنجا که واکنش بر آن نیز همان پیش شرط های «هیستوریسم» را مبنای کار قرار می داد، یعنی بر فرضیه واره ای استوار بود که بنا بر آن برای بشریت حرکت پیشرفتمند قانونمندی وجود ندارد، حاصلی جز روی بر تافتن از تفکر تاریخی به همراه نیاورد.

14

·        این قضیه را در نوشتجات دوره جوانی نیچه تحت عنوان «سود و زیان تاریخ برای زندگی» (سال 1871) مشاهده می کنیم.

الف

·        این یعنی اولا «روی برتافتن از شدن» (به قول نیچه)

ب

·         ثانیا روی آوردن به «آنچه که به تاریخ،  خصلت ابدی وهمیشه همان می دهد.»

ت

·        ثالثا روی آوردن به انواع فناناپذیر در گونه های بی پایان.

15

·        چون این دو موضعگیری که همدیگر را مشروط می سازند، نتیجه فقدان دورنمای تاریخی عینی بوده اند، تعجبی ندارد که ایدئولوگ های بورژوائی واپسین تا عصر حاضر اگرچه در باره بحران «هیستوریسم» بسیار نوشته اند، ولی آخر سر از حد این دو موضع و یا از حد تلاش در جهت ذوب اکلکتیکی آندو پا فراتر نگذاشته اند.

·        مراجعه کنید به اکلکتیسیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

16
 ایگور کن (1928 ـ 2011)
فیلسوف، روانشناس و متخصص مسائل جنسی شوروی و روسیه

·        دانشمند شوروی بنام ایگور کن در کتاب خود تحت عنوان «فلسفه تاریخ در قرن بیستم» (1964) این مسئله را مفصلا مورد بحث قرار داده است.

17
 ورنر کراوس (1900 ـ 1976)

·        نتیجه حاصل از تاریخچه «تفکر تاریخی» را ورنر کراوس به شرح زیر جمعبندی می کند:

الف

·        «مهمترین سلاح در نبرد بر ضد ایدئولوژی بورژوائی عبارت است از اندیشه تاریخمندی کلیه مناسبات انسانی که بوسیله آن ادعای طبقه حاکمه مبنی بر اعتبار طبیعی و ابدی حاکمیت طبقاتی بطور تعیین کننده زیر ضربه قرار می گیرد.

ب

·        تنها متد تاریخی ماتریالیستی است که به مشاهده و تماشای صرف حوادث قناعت نمی کند، بلکه وارد عمل می شود و چشم اندازی برای آینده می گشاید.

ت

·        برای پرولتاریا که جز آینده چیزی ندارد و تمامت شناخت گذشته را برای تدارک راه نیل به این آینده به خدمت می گیرد، اکت شعورسازی با اکت تفکر تاریخی انطباق پیدا می کند.»     

·        مراجعه کنید به روشنگری، حقوق طبیعی، ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، دیالک تیک، پیشرفت، هیستوریسم (تاریخگرائی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر