۱۳۹۳ مهر ۱۸, جمعه

مقوله «صوفی» در آثار خواجه شیراز (20)


تحلیلی از شین میم شین

عجب می ‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه
ولی منعش نمی ‌کردم که صوفی وار می ‌آورد

·        معنی تحت اللفظی:
·        دیشب از نحوه جام و پیمانه آوردن حافظ در شگفت بودم، ولی منعش نکردم.
·        برای اینکه بسان صوفیان جام و پیمانه می آورد.

·        خواجه در این بیت نیز بطور غیر مستقیم صوفیان را به باده خواری متهم می کند و پارسائی آنها را بی محتوا و توخالی تلقی می کند.

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد

·        معنی تحت اللفظی:
·        زاهد عزلت گزین دیشب به میخانه رفت.
·        در نتیجه پیمان پارسائی را شکست و با پیمانه پیمان بست.

·        خواجه در این بیت دوئالیسم خیر و شر را به شکل دوئالیسم صومعه و میخانه بسط و تعمیم می دهد و از وارونه سازی آن بوسیله زاهد خبر می دهد:
·        زاهد شیوه زیست خود را از ریشه عوض می کند:
·        یعنی قید تقوا و تدین را می زند و رهسپار میخانه می شود.

صوفی مجلس که دی جام و قدح می ‌شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

·        معنی تحت اللفظی:
·        صوفی مجلس که تا دیروز جام و قدح می شکست، به محض خوردن جرعه ای می، عاقل و فرزانه شد.

·        خواجه در این بیت، دوئالیسم عقل و جنون را به شکل دوئالیسم میخواری و جام و قدح شکنی بسط و تعمیم می دهد و عملا وارونه می سازد:
·        چون اصولا می خانه خرد آدمی را تخریب می کند.
·        هدف خواجه در این بیت نیز تحقیر صوفیان و تخریب اعتبار اجتماعی آنها ست.
·        خواجه اصحاب تصوف و طریقت و عرفان را مشتی دیوانه محسوب می دارد، که فقط به شرط میخواری سر عقل می آیند.
·        خطرناکی اشعار خواجه در همین وارونه سازی مسلم ترین حقایق اجتماعی است.
·        این نوعی تبلیغ خردستیزی است.  

مغبچه‌ ای می‌ گذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد

·        معنی تحت اللفظی:
·        کودک زرتشتی بسان رهزن دل و دین می گذشت.
·        با دیدن آشنا نسبت به همه بیگانه شد.  

·        این جور جاها ست که احمد کسروی ـ روشنگر جسور و انسان دوست ـ از کوره در می رود و خواجه را به رگبار انتقاد اخلاقی و اجتماعی می بندد.
·        خواجه خود زن و کودک دارد، ولی در نهایت بی شرمی کودک دگراندیشان جامعه را بسان روسپی مورد سوء استفاده عملی و یا ادبی قرار می دهد.
·        مغبچه با دیدن دوست کذائی، دیگر محل سگ به بقیه نمی گذارد.
·        از این جور ابیات می توان حدس زد که چه ستمی در جهنم جامعه فئودالی بر توده های دگر اندیش و دگر مذهب رفته است.
·        به قول حکیمی، ستم نوبر جدیدی نیست.
·        ستم از دیرباز بوده است.
·        تراژدی ما این است که هر کس آمده به نوبه خود بر آن مزید کرده است و امروز به این روز افتاده ایم که دوست و دوستی کیمیاتر از کیمیا ست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر