تحلیلی
از شین میم شین
شکفته
شد گل حمرا و گشت بلبل، مست
صلای
سرخوشی ای صوفیان باده پرست
·
معنی تحت اللفظی:
·
گل سرخ شکفت و بلبل مست گشت.
·
نوید سرخوشی، ای صوفیان باده پرست.
·
خواجه در این بیت، از فرا رسیدن
بهار، شکفتن گل سرخ و برگشت بلبل و سرمستی بلبل خبر می دهد و ضمنا به صوفیان باده
پرست مزده و نوید سرخوشی می دهد.
1
شکفته
شد گل حمرا و گشت بلبل، مست
·
محتوای معنوی مصراع اول این بیت، مبتنی
بر اندیشه ی علمی و سنجیده ای است و نه مبتنی بر پرت و پلای شاعرانه ای.
·
فرق هم نمی کند که خود خواجه بداند
و یا نداند.
·
در این مصراع شعر، واقعیت عینی
بطرزی رئالیستی (واقع بینانه) انعکاس می یابد و نه بطرزی تخیلی، توخالی و دلبخواهی.
·
میان شکفتن گل سرخ و مستی بلبل
رابطه ای علی (علت و معلولی) وجود دارد.
·
می توان گفت که خواجه دیالک تیک
علت و معلول را به شکل دیالک تیک شکفتن گل حمرا و مستی بلبل بسط و تعمیم می دهد و نقش
تعیین کننده را از آن علت (شکفتن گل حمرا) می داند.
2
شکفته
شد گل حمرا و گشت بلبل، مست
·
قضیه واقعا هم از همین قرار است:
·
بهار فصل مستی است.
·
بهار فصل مستی هر موجود زنده از
حشره تا پرنده و جانور و انسان است.
·
دلیل این مستی خودپو و ناخود آگاه،
شکفتن گل ها و رویش گیاهان و انتشار عطر مستی بخش آنها ست.
·
نباتات بطور کلی در هوای ملایم
بهار مولکول های الکلی معینی را که درجه تبخیر نازلی دارند، در محیط پیرامون خود منتشر
می کنند و استشمام این مولکول های الکلی به مستی هر زینده ای منجر می شود.
·
این مولکول های الکلی چه بسا یا فی
نفسه خوشبو هستند و یا به عطر خوشبوی گل ها سرشته اند.
·
اگر به اشعار ناتورالیستی شعرای ایران
توجه شود، به احتمال قوی سر و کله مفهوم «عطر مستی بخش گل ها» پیدا خواهد شد.
·
شعرای ناتورالیستی احتمالا به تجربه
شخصی به این حقیقت امر پی برده اند.
3
شکفته
شد گل حمرا و گشت بلبل، مست
صلای
سرخوشی ای صوفیان باده پرست
·
خواجه پس از دادن نوید فرا رسیدن
بهار به مثابه فصل مستی، بیهوشی و تلو ـ تلو، زهر ایده ئولوژیکی خود را به کام
خواننده و خلق می ریزد و صوفیان را به مثابه مشتی باده پرست افشا و رسوا می کند و به
تازیانه تحقیر و توهین و تخریب می بندد.
·
حتما حریفی خواهد گفت:
·
خواجه که باده خواری را ننگ نمی
داند تا با دادن صفت «باده پرستی» به انتقاد از صوفیان بپردازد؟
4
شکفته
شد گل حمرا و گشت بلبل، مست
صلای
سرخوشی ای صوفیان باده پرست
·
حق با حریف است.
·
باده پرستی در فلسفه اجتماعی خواجه
یکی از عالی ترین سجایای انسانی است و باید مستقلا مورد تأمل قرار گیرد و تحلیل دیالک
تیکی شود.
·
خواجه ولی با دادن نوید فرا رسید
نفصل مستی، حرف دیگری را تبیین می دارد، بی آنکه بر زبان راند:
·
منظور خواجه در این بیت، این است
که صوفیان که تظاهر به تقوی و پارسائی می کنند، باده پرستان قهاری اند.
5
·
بزعم خواجه صوفیان بر خلاف رندان در
خفا باده می خورند و نه در خمخانه خرابات.
·
صوفیان ظاهری پارسا دارند و باطنی
پلید.
·
تفاوت و تضاد رند با صوفی در فلسفه
اجتماعی خواجه همین جا ست:
الف
·
رند ظاهر و باطنش یکی است.
·
رند تظاهر به تقوی نمی کند.
·
ظاهر و باطن رند با هم انطباق مطلق
دارند.
·
رند به همین دلیل انسان ایدئال
خواجه است.
·
رند قهرمان مثبت خواجه است.
ب
·
صوفی اما ظاهری نامنطبق با باطن
خویش دارد.
·
صوفی ظاهری پاک دارد و باطنی پلید.
·
صوفی به همین دلیل، در فلسفه اجتماعی
خواجه، شیاد و حیله گر و عوامفریب است.
·
صوفی قهرمان منفی خواجه است.
·
بدین ترتیب در تئوری اجتماعی خواجه
دوئالیسم خیر و شر (کتب مقدس) و دوئالیسم نور
و ظلمت (مانی پیامبر) به شکل دوئالیسم رند و صوفی بسط و تعمیم می
یابد.
6
شکفته
شد گل حمرا و گشت بلبل، مست
صلای
سرخوشی ای صوفیان باده پرست
·
طنز تلخ قضیه اما اینجا ست که
خواجه «آنچه خود و طبقه حاکمه فئودالی و بنده داری» دارد به اوپوزیسیون ضد فئودالی
ـ ضد بنده داری ـ بورژوائی ـ انقلابی (اصحاب تصوف و طریقت و عرفان) نسبت می دهد.
·
این معایب که خواجه به صوفی نسبت می
دهد، صفات اصلی و طبقاتی اعضای طبقه حاکمه فئودالی اند.
·
خود آنها هستند که تظاهر به تقوی
می کنند و ذره ای ایمان به دین و مذهب و اتیک و اخلاق ندارند.
·
خود اعضای طبقه حاکمه و خود خواجه
است که شیاد و حیله گر و عوامفریب اند و نه صوفیان و عارفان انقلابی قرون وسطی.
·
اکنون نظری بر تمامی غزل خواجه می
اندازیم تا هم این بیت را در پیوند کلی با غزل ببینیم و هم در تحلیل بعدی ابیاتی از
آن را مورد تأمل قرار دهیم:
شکفته
شد گل حمرا و گشت بلبل، مست
صلای
سرخوشی ای صوفیان باده پرست
اساس
توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببین
که جام زجاجی چه طرفه اش بشکست
بیار
باده که در بارگاه استغنا
چه
پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست
از
این رباط دو در چون ضرورت است رحیل
رواق
و طاق معیشت، چه سربلند و چه پست
مقام
عیش میسر نمی شود بی رنج
بلی
به حکم بلا بسته اند عهد الست
به
هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش
که
نیستی است سرانجام هر کمال که هست
شکوه
آصفی و اسب باد و منطق طیر
به
باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست
به
بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا
گرفت زمانی، ولی به خاک نشست
زبان
کلک تو حافظ چه شکر آن گوید
که
گفته ی سخنت می برند دست به دست
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر