تحلیلی
از شین میم شین
خوش
بود گر محک تجربه آید به میان
تا
سیه روی شود هر که در او غش باشد
·
معنی تحت اللفظی:
·
استفاده از محک تجربه برای تعیین غش هر کس خوشایند است.
عوامل
شناخت طلا عبارتند از
سنگ
محک و تیزآب (اسید)
الف
سنگ
محک
محک
سنگی است سیاه رنگ از جنس سیلیسیوم و کوارتز
به
هنگام استفاده باید دمای
آن حدوداً به اندازه دمای بدن باشد، یعنی 37 درجة سانتیگراد باشد.
برای
شناسایی
طلا بودن فلزی
ابتدا چندین بار آن را روی سنگ محک می کشیم و یک قطره تیزآب رو آن می ریزیم
اگر
هیچ واکنشی نشان ندهد، فلز طلا ست و عیار آن با تیزآب برابری می کند
اگر
رنگ اثر روی سنگ کمرنگ تر شود، عیار طلا از تیزآب کمتر می باشد
در
صورتی که اثر روی سنگ از بین برود
فلز
مربوطه یا طلا نیست و یا دارای مقدار کمی طلا ست که می بایست با آزمایشات دیگری
(ری گیری) مقدار آن مشخص شود
در
صورتی که سنگ محک پر شد با کمی تیزآب و نمک می توان آنرا تمیز کرد.
ب
تیزآب
سلطانی
محلولی بسیار خورنده و دودکنندهٔ زرد یا قرمز رنگ است.
این
محلول از تازه مخلوط اسید نیتریک غلیظ و اسید هیدروکلریدریک غلیظ که به نسبت حجمی یک به سه تهیه می شود.
1
·
خواجه در این بیت مشهورش تجربه را به مثابه محک تعیین غل
و غش انسان ها محسوب می دارد.
·
مقوله تجربه یکی از مثبت ترین،
راسیونالیستی ترین و رئالیستی ترین مقولات خواجه است.
·
اگرچه این مقوله در فلسفه اجتماعی
خواجه، حاوی معایب، نواقص و ناپیگیری های جدی است.
2
·
مفهوم تجربه بسط و تعمیم مقوله
فلسفی پراتیک است که مارکس و انگلس کشف و اثبات کرده اند و ضمنا توسعه داده اند.
·
مراجعه کنید به پراتیک، دیالک تیک
پراتیک و تئوری در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
3
خوش
بود گر محک تجربه آید به میان
تا
سیه روی شود هر که در او غش باشد
·
نقص و عیب این بیت خواجه این است که او تجربه را برای
تعیین غل و غش آدمیان به خدمت می گیرد و نه به مثابه محک برای تعیین صحت و سقم
احکام (جملات، سخنان، افکار، نظرات، قضاوت ها، ارزیابی ها و غیره)
·
سؤال اما این است که منظور خواجه
از مفهوم « غش» این و آن چیست و چرا کشف غش کسی موجب سیه روئی او و خوشدلی و
شادمانی خواجه می شود؟
4
·
در فرهنگ واژگان فارسی غش به معانی
زیر آمده است:
غرض مندانه نصیحت کردن
پند خالص ندادن
ظاهر
کردن خلاف آنچه در دل باشد
خیانت
اظهار
خلاف
نهانی
تقلب
تزویر
به
هم آمیختگی حق و باطل
آمیزش چیزی کم بها در چیزی گرانبها
مثلا
قاطی کردن مس، مشک، نقره و غیره به طلا
سست و ناکس و فریبنده و خائن
خشم
و غضب
5
خوش
بود گر محک تجربه آید به میان
تا
سیه روی شود هر که در او غش باشد
·
بنابرین می توان گفت که خواجه
دیالک تیک خالص و ناخالص را به شکل دوئالیسم صافی و آلودگی، دوئالیسم زر و ناخالصی ها، دوئالیسم صداقت و
ریا، دوئالیسم حقیقت و دروغ بسط و تعمیم می دهد و تجربه را به مثابه وسیله و معیار
و ملاک و متراژی برای کشف ناخالصی های افراد انسانی پیشنهاد می کند.
6
خوش
بود گر محک تجربه آید به میان
تا
سیه روی شود هر که در او غش باشد
·
پایه و اساس دوئالیسم خلوص و
ناخالصی در فلسفه اجتماعی خواجه، دیالک تیک عشق است:
·
خواجه برای اثبات خلوص قلبی و
وابستگی بی چون و چرای عاشق به معشوق (رهی به ارباب بنده دار، غلام به خواجه، نوکر
به ارباب، کنیز به بانو، رعیت به فئودال، کلفت به کدبانو، کودک به مادر ـ پدر، زیر
دست به زبردست) محک تجربه را پیشنهاد می کند.
·
هر کس که از بوته آزمون و آزمایش
سربلند بیرون نیاید،
هر کس که عاشق مطلق معشوق نباشد، در بینش بنده داری ـ فئودالی خواجه سیه روی و بی
آبروی و رسوا می شود.
7
خوش
بود گر محک تجربه آید به میان
تا
سیه روی شود هر که در او غش باشد
·
محتوای اجتماعی و بینشی این سمتگیری ایدئولوژیکی خواجه
آدمیت زدائی از آدم ها ست.
·
به زبان فلسفی، سلب سوبژکتیویته از اعضای جامعه است.
·
انکار فردیت، شخصیت، منیت و هویت
انسانی اعضای جامعه و بشریت بطور کلی است.
·
این همان تئولوژی (فقه، شریعت)
اسلامی است:
·
در تئولوژی اسلامی هم بشریت به
عنوان بنده و رهی محسوب می شود و خدا به مثابه ارباب بنده دار
·
این نظر تئولوژیکی انعکاس آسمانی ـ
انتزاعی مناسبات مبتنی بر دیالک تیک بنده و بنده دار، رهی و آزاد در جامعه برده داری و مناسبات
مبتنی بر دیالک تیک رعیت و ارباب در جامعه فئودالی است.
8
خوش
بود گر محک تجربه آید به میان
تا
سیه روی شود هر که در او غش باشد
·
جانبداری طبقاتی خواجه و پسیکولوژی بنده داری ـ فئودالی
او در این بیت آشکار می گردد:
·
خواجه از کشف عدم خلوص قلبی عاشق
به معشوق و سیه روئی عاشق شادمان می گردد.
·
معشوق در قاموس خواجه چیزی مطلق
است.
·
تجسم مطلق خیر است.
·
چیزی از جنس خدا ست.
·
غل و غش در عشق نسبت به معشوق
(طبقه حاکمه) پیشاپیش محکوم است.
·
به همین دلیل است که خواجه اصحاب
طریقت و عرفان را با صفات ملحد و بی دین و خاین و غیره ملوث می سازد.
9
·
اکنون نظری بر تمامی غزل خواجه می اندازیم:
نقد
صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای
بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
صوفی
ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش
نگران باش که سرخوش باشد
خوش بود گر
محک تجربه آید به میان
تا سیه روی
شود هر که در او غش باشد
خط
ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب
ای
بسا رخ که به خونابه منقش باشد
ناز
پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی
شیوه رندان بلاکش باشد
غم
دنیای دنی چند خوری، باده بخور
حیف
باشد، دل دانا که مشوش باشد
دلق
و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر
شرابش ز کف ساقی مه وش باشد
پایان
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر