۱۳۹۳ مهر ۶, یکشنبه

سیری در جهان بینی مولوی (27)

 
جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی
(604 ـ 672)
سیری در فیه ما فیه
تحلیلی از شین میم شین
   
شخصی در شب تاریک و ابر،
پی کاروانی می رود.
نمی داند که کجا رسید و کجا می گذرد و چقدر قطع مسافت کرده است.
اما چون روز شود، حاصل آن رفتن ببیند و سر به جائی بر زند.

·        مولانا در این بخش از درس خود، بر خلاف بخش پیشین، سوبژکت مورد نظر خود را نه ساکن، بلکه متحرک تصور و تصویر می کند.
·        اما چه سوبژکتی و چه تحرکی:

1
شخصی در شب تاریک و ابر،
پی کاروانی می رود.

·        سوبژکت مولانا در شب تاریک و ابری بسان توله سگی به دنبال کاروانی می رود.

2
نمی داند که کجا رسید و کجا می گذرد و چقدر قطع مسافت کرده است.

·        سوبژکت مولانا همانقدر شعور دارد که توله سگی که به دنبال مولکول های بویناکی روان است.
·        یعنی بطور غریزی و جبری بدون ذره ای شناخت و شعور ، مسیری را طی می کند.
·        نه از چند و چون مسیر خبر دارد، نه از چند و چون مقصدی که بطور جبری بدان می رسد و نه از مسافتی که طی کرده است.
·        آدمی در تفکر عرفان، سگواره می شود.
·        یعنی ادمیت زدائی می شود.
·        بدین طریق و ترفند تفاوت آدم با جانور (و چه بسا حتی جماد) از بین می رود.
·        اگر به زبان فلسفی تبیین داریم، می توانیم از چیز واره گشتن آدمی سخن گوییم.

3
اما چون روز شود، حاصل آن رفتن ببیند و سر به جائی بر زند.

·        عارف با طلوع روز، بسان سگ متوجه می شود که به جای نامعلومی رسیده است.

·        این اما به چه معنی است؟

4
·        این بدان معنی است که عرفان سوبژکت انسانی را از نعمت عظیم خرد محروم می سازد.
·        به همین دلیل، سوبژکت مورد نظر مولانا در این درس او، سگ واره می شود و نمی تواند به معنی حقیقی کلمه کاری انجام دهد.
·        او راهی را که در واقع نه راه، بلکه گمراه است، بطور غریزی طی می کند و تصادفا یا به جائی می رسد و یا در برهوتی سرگردان می ماند.
·        برای اینکه هر کاری اصولا باید از کله بگذرد.
·        عمله و یا بنا باید کلبه ای را که می خواهد بسازد، نخست در کله بسازد و بعد همان اندیشه و مدل فکری را مادیت بخشد.

·        عمله مولانا اما به دلیل خرد زدائی گشتن پیشاپیش، اندیشه ای در سر ندارد.
·        بسان سگی مولکول های بویناک را بو می کند و پیش می رود.
·        به همین دلیل نه از چند و چون مسیری که کورکورانه طی می کند، باخبر می شود، نه از چند و چون چیزهائی که در راه می بیند و نه حتی از مقصدی که باید بدان برسد، پیشاپیش خبر دارد.

5
·        این بدان معنی است که عرفان دستگاه غول آسای مغز آدمیان را از کار می اندازد.

·        نتیجه غیاب مغز اندیشنده اما چه می تواند باشد؟

6
·        تخریب خانه خرد بطور اجتناب ناپذیر به قدر قدرتی غریزه منجر می شود.
·        چون عقل اندیشنده همیشه در چارچوب دیالک تیک غریره و عقل وجود دارد.
·        با تخریب عقل، کفه ترازو به نفع غریزه سنگین می شود.
·        سگ وارگی عارف به همین دلیل است.
·        سعدی همین روند سقوط انسانی را در یکی از حکایات بوستان   تصویر می کند:

 سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص  113 ـ 114)

ز ویرانه ی عارفی ژنده پوش
یکی را نباح سگ آمد به گوش

(نباح یعنی عوعو، باگ سگ)

·        معنی تحت اللفظی:
·        از ویرانه ی عارف ژنده پوشی بانگ سگ به گوش کسی رسید.

·        شنونده صدای سگ تصور می کند که سگان وحشی به جان عارف افتاده اند و تکه تکه اش می کنند.
·        از این رو، خود را سراسیمه به صومعه عارف می رساند و می بیند که سگی در آنجا نیست، بلکه خود عارف است که مسخ شده، به سگ استحاله یافته و عوعو می کند.

·        مرد بیچاره دلیل مسخ عارف را می پرسد.
·        عارف می گوید:

چو دیدم، که بیچارگی می خرد
نهادم ز سر کبر و رأی و خرد

·        معنی تحت اللفظی:
·        دیدم که خدا خریدار ذلت، بیچارگی و بینوائی است.
·        به همین دلیل ترک غرور و اندیشه و عقل گفتم.

·        بهتر از این نمی توان از ماهیت ایراسیونالیستی (خردستیز) عرفان پرده برداشت.
·        خدای عارف، مشتری ذلت آدمیان است و پیش شرط ذلت و بیچارگی، بیگانگی با تفکر و خرد و نتیجتا آدمیت (عزت و احترام و غرور انسانی) است.

·        خردستیزی هم همین است.  

چو سگ بر درش، بانگ کردم بسی
که مسکین تر از سگ، ندیدم کسی

·        معنی تحت اللفظی:
·        آنگاه، بسان سگ شروع به عوعو کردم.
·        برای اینکه ذلیل تر از سگ، گسی بنظرم نرسید.  

7
·        سعدی از این جنبه های ایراسیونالیستی عرفان خیلی خوشش می آید و آنها را عمیقا تأیید و تقویت و حمایت می کند.
·        اصحاب تصوف و طریقت و عرفان هر چه سگ تر و ذلیل تر باشند، به همان اندازه برای طبقه حاکمه بی ضررتر خواهند بود.

·        این همان سعدی است که میان اهل تصوف و طریقت و عرفان تفرقه می اندازد و عرفا را به ترک صومعه و پیوستن به طبقه حاکمه تشویق می کند و از قول عارف توابی می گوید:

گفت:
«آن (اهل تصوف و طریقت و عرفان)  گلیم خویش بدر می برد ز موج
و این (طرفداران ایده ئولوژی طبقه حاکمه، به قول سعدی اهل علم) سعی می کند که بگیرد غریق را. »

·        اگوئیسمی که خواجه شیراز به اصحاب تصوف و طریقت و عرفان نسبت می دهد، از سعدی به میراث برده است.
·        محتوای مصراع اول این بیت نیز اگوئیسم و خودخواهی اهل تصوف و طریقت و عرفان است.

·        وقتی از تناقض و دوگانگی برخورد ایده ئولوژی طبقه حاکمه فئودالی به عرفان سخن می رود، منظور همین است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر