فصل پنجم
ایدئالیسم
پروفسور
دکتر اندراس گدو
برگردان
شین میم شین
بخش
پنجم
معمای
حیات به مثابه موضوع وحشت انگیز فلسفه
قسمت دوم
ایدئالیسم
حیات:
گئورگ سیمل (1858 ـ 1918)
18
·
مفهوم زمان در فلسفه سیمل تحت
تابعیت ایدئالیسم حیات قرار داده می شود و واقعیت حیات زمان در ایدئالیسم جهان نفی
می شود:
·
انتقاد از درک کانت مبنی بر
ایدئالیته (غیر مادی بودن) زمان، اگرچه زمان حیات را در دو پهلوئی معمائی جهان
سوبژکت و بیش از سوبژکتیف مجاز می دارد، این اما به بهای ایراسیونالیزه کردن
(ضدعقلی کردن) مفهوم زمان میسر می شود.
·
سیمل می نویسد:
·
«زمان
شاید فرم شعور انتزاعی آن چیزی است که خود حیات را به مشخصیت غیرقابل تبیین و بی
واسطه روانگذر بدل می سازد.»
·
(همانجا)
19
·
اگر زمانیت در اینجا به مثابه
مدیوم (بستر) حیات اعتبار کسب می کند که ایراسیونالیزه کردنش به مفهوم «مدت» برگسون
شباهت دارد، اما در زمان نگری آن،
دوپهلوئی مفهوم حیات آشکار می گردد که بر عدم تعین محتوائی و محیطی اش مبتنی است:
الف
·
زمان می بایستی از سوئی شدن و وجود
را، من و روح را، سوبژکتیف را، کاینات و زیستمندی را (کوسموس و بیوز را)، حیات و
بیش از حیات را در برگیرد.
ب
·
زمان از سوی دیگر می بایستی برای
حیات به مثابه «نوع خاصی از هستی»، واقعیت داشته باشد و این «نوع خاصی از هستی» می
بایستی حاوی «منطق» خاص خود باشد که با
چیزها و مفاهیم تفاوت دارد.
·
سیمل می نویسد:
·
«حیات
در مقایسه با چیزها، مفاهیم و ایده ها
منطق بکلی دیگری دارد.
·
اما ضمنا منطق پیوند دهنده و متصل
کننده عناصر به چیز واحدی را دارد.»
·
(سیمل،
«یاد داشت های پراکنده و نظرات»، ص 158)
20
·
ایدئالیسم حیات و ایدئالیسم جهان در
فلسفه دیلتی، فلسفه شناختی را تشکیل می دهند که در خویشاوندی هم با دیلتی و هم با
نیچه، تقدم روانگذشت تبیین ناپذیر را اعلام می دارند و رابطه و اعتبار شناخت نظری
(تئوریکی) را بر سطح نازل و محدود «جهان به اصطلاح واقعی» تنزل و تقلیل می دهند:
الف
·
این شناخت به مثابه عمارت فکری
ناتمام و ناقص هم از درک کلیت ها عاجز است و هم به سوبژکتیویته ای سرشته است که
مقدر است و از بن بست سر در می آورد.
ب
·
برای اینکه بنظر سیمل، «واقعیت،
عالم مذهبی و آثار هنری بلحاظ اونتولوژیکی در همان مرحله و پله ای قرار دارند که
عوالم مبتنی بر اصول متافیزیکی تشکیل می یابند.
·
اینها اما نتایج روح مندی نمونه
وار در ما» هستند، «هم در ورای سوبژکتیویته فردی وهم در ورای تفکر منطقی ـ
اوبژکتیف قانع کننده ی عام.»
·
(گئورگ
سیمل، «مسائل اصلی فلسفه»، 1910، ص 25)
ت
·
بدین تریتب، شناخت نظری به حد
شناخت محدود، فرعی و بی اهمیت تنزل می یابد:
·
بزعم سیمل، شناخت نظری نه تشکیل
دهنده جهان است و نه تشکیل دهنده خویش.
·
شناخت نظری تحت تابعیت و تحدید
(محدود کردن) انواع سوبژکتیویته های قوی تر و غیر مفهومی قرار دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر