۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه

جفنگیات اجنه در « جهان» جیم و جاک (37)


فکر می کردم، بدترین چیز در زندگی، بسر بردن در تنهائی است.
ولی چنین نیست.
بدترین چیز در زندگی، بسر بردن با مردمی است
 که تو  را به روزی می اندازند که
خود را تنها حس کنی.
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
 ماه
گاف سنگزاد  

·        با پرسه ای سرسری در فیس آباد متوجه می شوی، که فضلای وطنی و بین المللی به هنگام موعظه از هر منبری، خود را از بشریت متمایز می سازند و تافته جدا بافته ای از همنوعان خویش تصور می کنند و یا جا می زنند.
·        به این موعظه رابین ویلیامز میلیونر نظری بیندازیم.

1
فکر می کردم، بدترین چیز در زندگی، بسر بردن در تنهائی است.

·        مضحک و تراژیک همزمان به همین می گویند:
·        چیزی کم و کسر نداشته باشی و علیرغم آن مرتب از تنهائی دم بزنی و دور و بری های خود ار از فرط حیرت به جنون بکشی.

·        معرکه بر پا ست در فیس آباد:
·        اکثریت «کار» بران فیس آباد، هر شعری که تکرار می کنند و هر جفنگی که سر هم بندی می کنند، محتوائی جز شکوه و شکایت از دست تنهائی ندارد.
·        خواننده و شنونده جفنگیات حضرات واقعا کلافه و نفله می شود.

2
فکر می کردم، بدترین چیز در زندگی، بسر بردن در تنهائی است.

·        رابین ویلیامز شهرت جهانی داشته.
·        به احتمال قوی میلیونر بوده.
·        یعنی کمترین کم و کسری در زندگی نداشته است.
·        این اما سبب نمی شود که او احساس تنهائی و بی کسی نکند.
·        دچار دپرسیون نشود و دست به انتحار نزند.
·        قضیه هدایت صادق ما ست.
·        صادق ما حتی برای انتحار نه اتاقی در کاخ آباء و اجدادی اش، بلکه در مشهورترین شهر جهان، یعنی در قلب پاریس ـ شهر «عشق»، عیاشی و خوشباشی ـ انتخاب می کند و خلایق را از نعمت تف و توهین و فحش و پرخاش و غر و پف و لعن و نفرین فئودالی خود محروم می سازد.

3
فکر می کردم، بدترین چیز در زندگی، بسر بردن در تنهائی است.

·        رابین ویلیامز هم فکر می کند که بدترین چیز زندگی نه هراس مدام از بیکاری، بی پولی، بی آبروئی، گدائی برای نجات از گرسنگی، آوارگی، بی پناهی، اعدام بی دلیل عزیزان ضمن رسوائی، بی همه چیزی حقیقی، بلکه تنهائی در نهایت دارائی مادی و معنوی، مالی و اعتباری است.

4
·        رابین و امثالهم بیشک می دانند که میلیون ها کودک و پیر و جوان در همین چند سال اخیر و در همین شب ها و روزها از خانه و زندگی شان کنده شده اند و آواره جهنم جهان گشته اند و مسبب اصلی همه این تنهائی های حقیقی معصومین و مظلومین جهان، همان سیستم اجتماعی ـ اقتصادی امپریالیستی است که خود او یکی از اعضای فعال آن است و با آثار هنری اش به تقویت و تحکیم آن خدمت کرده است.

5
ولی چنین نیست.

·        شنونده و خواننده موعظه با خود خواهد گفت:
·        خدا را صد هزار بار شکر که دوزاری کج و کوله ی رابین بالاخره افتاده و قصد تجدید نظر در نظر دارد.
·        شادی شتابزده هم به همین می گویند:

6
 بدترین چیز در زندگی، بسر بردن با مردمی است
 که تو  را به روزی می اندازند که
خود را تنها حس کنی.

·        جای صادق غرغروی خودمان خیلی خیلی خالی است:
·        پس مقصر تنهائی میلیونرها مردم بی همه چیز اند که در اسارت نامرئی طبقه حاکمه خردستیز بی خبر از خرد و خدا و هومانیسم بسر می برند و حتی لحظه ای نمی توانند از حق تنهائی بهره مند باشند.
·        کجا ست شرزه موعود تا تنهائی را هم در کنار دموکراسی و آزادی کذائی بنشاند و جزو حقوق بشر بنامد و برای تضمین اجرای بی چون و چرای آن کشورهای جهان را به محورهای خیر و شر تقسیم بندی کند و با خاک و خاکستر یکسان سازد؟

7
بدترین چیز در زندگی، بسر بردن با مردمی است
 که تو  را به روزی می اندازند که
خود را تنها حس کنی.

·        علت اصلی و باعث و بانی تنهائی میلیونرها اما نه توده معضوم و مظلوم مردم، بلکه خاستگاه و پایگاه طبقاتی خود آنها ست.
·        این ذلت معنوی، فلسفی، فکری و فرهنگی دست خود تیشه بدستان هم نیست.

·        دیالک تیک عینی هستی اجتماعی همین است:
·        شیوه زندگی انگلی سیری شکم و زیر شکم را تضمین می کند، ولی ضمنا گرسنگی روح را شدت می بخشد.
·        شیوه زندگی انگلی بی نیازی مادی و نفسانی را تضمین می کند، ولی ضمنا فقر معنوی و معرفتی را شدت می بخشد.
·        آن سان که غنای مادی و نفساین دست در دست و نفس به نفس با فقر فلسفی رژه می رود.

8

·        به همین دلیل است که همه نمایندگان همه طبقات اجتماعی واپسین به نیهلیسم (پوچی)، پسیمیسم (بدبینی)، یأس و شک و تردید و دو دلی، خلأ روحی و معنوی می رسند و چاره ای جز انتحار در فرم های شورانگیز و وحشت انگیز نمی یابند:

الف

·        یکی خودش را حلق آویز می کند، دیگری کودکان مدرسه ای را و یا مشتریان فروشگاهی را به رگبار می بندد و آخر سر اخرین گلوله خشاب را هم در جمجمه جنون زده خویش خالی می کند.

ب

·        یکی با هواپیمای شخصی به آسمانخراشی می زند و دیگری با هواپیمای مسافربری بر برج های آسمانخراشی.

ت

·        یکی قتل های زنجیره ای راه می اندازد و دیگری جنگ های مذهبی و صلیبی و امپریالیستی و فوندامنتالیستی در لفافه آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، شریعت و خیلی چیزهای دلخوش کن دیگر.
·        همه این تعفن ها اما از لجن طبقاتی واپسین به مشام می رسند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر