تحلیلی
از شین میم شین
فغان
که آن مه نامهربان مهرگسل
به
ترک صحبت یاران خود، چه آسان گفت
·
معنی تحت اللفظی:
·
فریاد از اینکه ماه نامهربان مهرگسل، بزم همدمی با یاران
را به آسانی ترک گفت.
1
·
خواجه در این بیت رقیب را به حال خود رها می کند و دیالک
تیک دو عضوی عاشق و معشوق را به شکل دوئالیسم یاران و ماه بسط و تعمیم می دهد و نقش
تعیین کننده را از آن معشوق (ماه) می داند.
2
·
زیبائی فرمال و صوری مصراع اول به دلیل حرف «ه» در واژه های
مه و مهر (نامهربان و مهرگسل) است.
·
زیبائی مضمونی بیت در تشبیه یار به ماه است که همیشه به
یکسان رخ نمی نماید.
3
فغان
که آن مه نامهربان مهرگسل
به
ترک صحبت یاران خود، چه آسان گفت
·
در همین بیت، طرز تفکر فئودالی راجع به شاهد و ساقی و معشوق
بطور کلی برملا می گردد:
·
در این بیت غزل، ماه نامهربان مهرگسل جزو یاران محسوب
نمی شود.
·
یاران از اعضای طبقه حاکمه فئودالی ـ بنده داری تشکیل می
یابند و شاهد و ساقی و معشوق نه انسانی برابرحقوق، بلکه ابزاری بی حق و حقوق واقعی
ـ انسانی است.
·
آلت دستی است.
·
آلت لهو و لعب است.
·
ابزار خوش گذرانی است.
·
چاشنی بزم اشرافیت بنده دار و فئودال است.
·
اوبژکت واره، چیز واره است.
4
فغان
که آن مه نامهربان مهرگسل
به
ترک صحبت یاران خود، چه آسان گفت
·
آنچه در عرصه هنر فئودالی، بظاهر ستایش و مدح می نماید،
ماهیتا بدترین ذم است.
·
آنچه بظاهر تمجید می نماید، بدترین نوع تقبیح است.
·
این دیالک تیک در سرتاسر دیوان های همه شعرای فئودالی به
چشم می خورد:
·
شاهد و ساقی و معشوق و شراب در قاموس طبقه حاکمه فئودالی بظاهر ایدئالیزه
می شوند، بظاهر به عرش اعلی برده می شوند،
اعجاز انگیز و رشگ انگیز قلمداد می شوند، همه کاره و همه چیز واره جا زده می شوند.
· شاهد و ساقی و معشوق علیرغم هندوانه های بزرگ در زیر بغل، فاقد ارزش
انسانی در خود (فی نفسه) اند.
·
ماهیتا فرقی با شراب ندارد.
·
ارزش شاهد و ساقی و معشوق و شراب در ارزش مصرف آنها ست، که بواسطه
حوایج نفسانی اعضای عیاش طبقه حاکمه تعیین می شود.
5
·
حافظ که هنر بزرگش به خمپاره بستن تظاهر و تزویر و ریا
ست، خود بدترین متظاهر و مزور و ریاکار است.
·
وقتی دست او و امثال بیشمار او رو می شود که شاهد و ساقی
و معشوق به هر دلیلی «صحبت یاران را ترک کند.»
·
آنگاه هر صفت قبیحه ای که به ذهن خواجه می رسد، نثار یار
کذائی می کند که درو اقع نه یار، بلکه اسباب بی هویت و بی شخصیت بزم خوشگذرانی، وقت
گذرانی و عیاشی یاران علاف و حراف است.
6
من
و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که
دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
·
در این بیت غزل، می توان با واکنش خواجه به قطع رابطه ماه
نامهربان مهر گسل با یاران پی برد.
·
روحیه کلاسیک اشرافیت بنده دار و فئودال همین جا آشکار می
گردد:
·
خواجه حتی زحمت رفتن به دنبال یار را به خود نمی دهد.
·
تنها راهی که برمی گزیند، انفعال مطلق است که در مفهوم «خو
کردن به درد و ترک درمان گفتن» تبیین می یابد.
·
دیالک تیک ریاضت و رضایت.
«غم
کهن به می سالخورده دفع کنید
که
تخم خوشدلی این است»، پیر دهقان گفت
·
دهقان پیر گفت:
·
«غم کهنه را با شراب کهنه که تخم خوشدلی است، از دل بدر کنید.»
1
·
مگر قرار نبود به درد خو کنیم و ترک درمان گوییم؟
·
پس برای چه باید غم کهن را به توصیه این و آن از دل بدر
کنیم و خوشدل باشیم؟
·
بالاخره تکلیف پیروان خواجه چیست؟
·
به درد خو کنند و قید درمان را بزنند و یا با می سالخورده
درد و اندوه را از دل بدر کنند؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر