۱۳۹۳ تیر ۳۰, دوشنبه

مقوله «رقیب» در آثار خواجه شیراز (7)


تحلیلی از شین میم شین 

فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
به ترک صحبت یاران خود، چه آسان گفت

·        معنی تحت اللفظی:
·        فریاد از اینکه ماه نامهربان مهرگسل، بزم همدمی با یاران را به آسانی ترک گفت.

1
·        خواجه در این بیت رقیب را به حال خود رها می کند و دیالک تیک دو عضوی عاشق و معشوق را به شکل دوئالیسم یاران و ماه بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن معشوق (ماه) می داند.

2
·        زیبائی فرمال و صوری مصراع اول به دلیل حرف «ه» در واژه های مه و مهر (نامهربان و مهرگسل) است.
·        زیبائی مضمونی بیت در تشبیه یار به ماه است که همیشه به یکسان رخ نمی نماید.

3
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
به ترک صحبت یاران خود، چه آسان گفت

·        در همین بیت، طرز تفکر فئودالی راجع به شاهد و ساقی و معشوق بطور کلی برملا می گردد:
·        در این بیت غزل، ماه نامهربان مهرگسل جزو یاران محسوب نمی شود.

·        یاران از اعضای طبقه حاکمه فئودالی ـ بنده داری تشکیل می یابند و شاهد و ساقی و معشوق نه انسانی برابرحقوق، بلکه ابزاری بی حق و حقوق واقعی ـ انسانی است.
·        آلت دستی است.
·        آلت لهو و لعب است.
·        ابزار خوش گذرانی است.
·        چاشنی بزم اشرافیت بنده دار و فئودال است.
·        اوبژکت واره، چیز واره است.

4
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
به ترک صحبت یاران خود، چه آسان گفت

·        آنچه در عرصه هنر فئودالی، بظاهر ستایش و مدح می نماید، ماهیتا بدترین ذم است.
·        آنچه بظاهر تمجید می نماید، بدترین نوع تقبیح است.

·        این دیالک تیک در سرتاسر دیوان های همه شعرای فئودالی به چشم می خورد:
·        شاهد و ساقی و معشوق و شراب در قاموس طبقه حاکمه فئودالی بظاهر ایدئالیزه می شوند، بظاهر  به عرش اعلی برده می شوند، اعجاز انگیز و رشگ انگیز قلمداد می شوند، همه کاره و همه چیز واره جا زده می شوند.
·        شاهد و ساقی و معشوق  علیرغم هندوانه های بزرگ در زیر بغل، فاقد ارزش انسانی در خود (فی نفسه) اند.
·        ماهیتا فرقی با شراب ندارد.
·        ارزش شاهد و ساقی و معشوق و شراب در ارزش مصرف آنها ست، که بواسطه حوایج نفسانی اعضای عیاش طبقه حاکمه تعیین می شود.

5
·        حافظ که هنر بزرگش به خمپاره بستن تظاهر و تزویر و ریا ست، خود بدترین متظاهر و مزور و ریاکار است.
·        وقتی دست او و امثال بیشمار او رو می شود که شاهد و ساقی و معشوق به هر دلیلی «صحبت یاران را ترک کند.»
·        آنگاه هر صفت قبیحه ای که به ذهن خواجه می رسد، نثار یار کذائی می کند که درو اقع نه یار، بلکه اسباب بی هویت و بی شخصیت بزم خوشگذرانی، وقت گذرانی و عیاشی یاران علاف و حراف است.

6
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

·        در این بیت غزل، می توان با واکنش خواجه به قطع رابطه ماه نامهربان مهر گسل با یاران پی برد.
·        روحیه کلاسیک اشرافیت بنده دار و فئودال همین جا آشکار می گردد:
·        خواجه حتی زحمت رفتن به دنبال یار را به خود نمی دهد.
·        تنها راهی که برمی گزیند، انفعال مطلق است که در مفهوم «خو کردن به درد و ترک درمان گفتن» تبیین می یابد.
·        دیالک تیک ریاضت و رضایت.

«غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است»، پیر دهقان گفت

·        دهقان پیر گفت:
·        «غم کهنه را با شراب کهنه که تخم خوشدلی است، از دل بدر کنید.»  

1
·        مگر قرار نبود به درد خو کنیم و ترک درمان گوییم؟
·        پس برای چه باید غم کهن را به توصیه این و آن از دل بدر کنیم و خوشدل باشیم؟
·        بالاخره تکلیف پیروان خواجه چیست؟
·        به درد خو کنند و قید درمان را بزنند و یا با می سالخورده درد و اندوه را از دل بدر کنند؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر