سعدی شیرازی
( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهاردهم
(گلستان با ب اول، ص
34 ـ 38)
تحلیلی
از شین میم شین
یکی
از رفیقان، شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد، که کفاف، اندک دارم و عیال،
بسیار و طاقت بار فاقه (فقر) نمی آرم.
بارها در دلم
آمد که به اقلیمی دگر، نقل کنم،
تا در هر آن
صورت که زندگانی شود، کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد.
بس
گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس
جان به لب آمد که بر او کس نگریست
·
معنی تحت اللفظی:
·
بارها به سرم زد که به جای دیگر نقل مکان کنم، تا از وضع
زندگی ام کسی با خبر نباشد.
·
چه بسا کسی گرسنه خوابید و کسی ندانست که که گرسنه کیست.
·
چه بسا جان به لب کسی آمد و کسی در سوگ او اشکی نریخت.
1
بارها در دلم
آمد که به اقلیمی دگر، نقل کنم،
تا در هر آن
صورت که زندگانی شود، کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد.
·
در همین جمله رفیق سعدی، جامعه و همبودی تبیین می یابد
که به همه چیز شبیه است، مگر به جامعه و همبود.
·
یکی از اعضای جامعه و همبود دچار فقر و فاقه است.
·
ولی تنها فکری که به ذهنش می رسد، نقل مکان به شهری و یا
روستائی دیگر است که کسی از بیوگرافی او با خبر نباشد.
·
این اما به چه معنی است؟
2
·
این اولا بدان معنی است که در جامعه فئودالی برای حل حتی
معضلات شخصی و خانوادگی راه حل جغرافیائی جست و جو می شود، راه حلی که در واقع،
راه حل نیست.
3
·
این ثانیا بدان معنی است که همبود و جامعه از پایه و
اساس تق و لق است و در واقع جامعه و همبود نیست.
·
چون هر همبودی (اجتماعی) مجموعه سلول های سلسله مراتبی
خاص خویش است:
·
مثلا هر همبود روستائی از مجموعه محلات و هر محله از
مجموعه خانواده ها و هر خانواده ـ به مثابه سلول اجتماعی اولیه ـ از مجموعه اعضا
تشکیل می یابد.
·
هر سلول اجتماعی مکلف و موظف به تربیت درخور اعضای خویش
است تا هم کسی در فقر و فاقه بسر نبرد و هم همبود توسعه یابد و بلحاظ مادی و
معنوی، فکری و فرهنگی رشد کند و شکوفا شود.
3
بارها در دلم
آمد که به اقلیمی دگر، نقل کنم،
تا در هر آن
صورت که زندگانی شود، کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد.
·
رفیق سعدی تنها فکری که به مغزش می رسد، فرار از همبود و
جامعه است.
·
آنهم نه برای نجات از فقر و فاقه، بلکه برای اختفای زیست
مبتنی بر فقر و فاقه.
·
این شیوه تفکر اما از چه فاجعه ای پرده برمی دارد؟
4
·
این بدان معنی است که اعضای این همبود و یا جامعه در
تظاهر مدام بسر می برند.
·
شکسپیر خواهد گفت:
·
چنین همبود نکبت باری، نه همبود، بلکه صحنه سراسری تئاتر
است و همه افراد آن نه اعضای همبود، بلکه هنرپیشه اند.
·
هنرپیشه هائی از طرازی دیگر.
·
هنرپیشه هائی که عمله شیطان اند.
·
برای هیچ و پوچ نقش بازی می کنند.
5
·
رد این صورت است و به همین دلیل است که برای غلبه بر
معضلات اجتماعی راه حلی ریشه ای جست و جو نمی شود:
·
یعنی درد درمان نمی شود.
·
بلکه درست برعکس، تحمل می شود.
·
آنچه در ایدئولوژی حافظ به عنوان مثال، به مثابه دیالک
تیک ریاضت و رضایت، دیالک تیک تسلیم و رضا انعکاس می یابد، به احتمال قوی انعکاس
همین وضع واقعی و عینی جامعه او ست.
·
مردم ما واقعا به جای جست و جوی درمان ریشه ای برای درد،
به درد خو می کنند.
6
·
جامعه و همبود نکبت بار ایرانی قرن ها پس از مرگ سعدی،
کمترین تغییری از این بابت نیافته است.
·
روند و روال رفتار ایرانی ها در فیس آباد خود دلیل تداوم
همین وضع نکبت بار دیرین است.
·
بی قطره ای عرق شرم از خویشتن خویش حتی، به عنوان مثال،
به هر جفنگی لایک الکی می زنند و درود ریائی و مصلحتی و کشکی می فرستند و مرتب
واژه های توخالی رفیق و دوست و عزیز و بانو و بزرگوار و استاد و هر چه دل شان خواست،
تحویل طرف می دهند.
·
این معنائی جز تظاهر بی دلیل و بی محتوا و بی ثمر ندارد.
·
به محض اینکه کسی از قربان صدقه رفتن الکی پرهیز کند،
تظاهر رنگ می بازد و چهره حقیقی کریه حضرات آشکار می گردد.
·
انگار نه انگار که تا همین چند لحظه قبل استاد و عزیزو
فلان و بهمان شان بوده ای.
7
بس
گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس
جان به لب آمد که بر او کس نگریست
·
در این بیت سعدی تظاهر روزمره و احمقانه از صراحت
گذرانده می شود:
·
حریف ترجیح می دهد که از جامعه و همبود نقل مکان کند تا
در دیاری بیگانه گرسنه بخوابد و کسی نداند که گرسنه کیست و یا حتی بدتر، بمیرد و
کسی بر او نگرید.
·
ولی همین کس و رفیق تحصیلکرده و حکیمش دنبال راه حلی ریشه
ای، فراگیر، کلی و اساسی نمی گردند.
·
فرق بنیادی همبود ها و اجتماعات مترقی و عقب مانده شاید همین باشد.
·
احتمالا همبودهای مترقی از دیرباز همبود به معنی حقیقی
کلمه بوده اند.
·
شاید به همین دلیل هم نه با تظاهر روانفرسای مداوم، بلکه
با صداقت و صراحت زندگی می کنند و نقش بازی را به هنرپیشه های حرفه ای تئاتر می
گذارند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر