فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934
ـ 1966)
·
من خواب دیده ام که کسی می آید
·
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
·
و پلک چشمم هی می پرد
·
و کفش هایم هی جفت می شوند
·
و کور شوم،
·
اگر دروغ بگویم.
·
من خواب آن ستاره ی قرمز را
·
وقتی که خواب
نبودم، دیده ام
·
کسی می آید
·
کسی می آید
·
کسی دیگر
·
کسی بهتر.
·
کسی که مثل هیچکس نیست،
·
مثل پدر نیست،
·
مثل انسی نیست،
·
مثل یحیی نیست،
·
مثل مادر نیست
·
و مثل آن کسی است که باید باشد
·
و قدش از درخت های خانه ی معمار هم بلندتر است
·
و صورتش
·
از صورت امام زمان هم روشن تر
·
و از برادر سیدجواد هم
·
که رفته است،
·
و رخت پاسبانی پوشیده است، نمی ترسد
·
و از خود سیدجواد هم که تمام اتاق های منزل ما مال
·
اوست نمی ترسد.
·
و اسمش آنچنان که مادر
·
در اول نماز و
در آخر نماز صدایش می کند
·
یا قاضی القضات است
·
یا حاجت الحاجات است
·
و می تواند
·
تمام حرف های سخت کتاب کلاس سوم را
·
با چشم های بسته بخواند
·
و می تواند حتی هزار را
·
بی آنکه کم بیاورد، از روی بیست میلیون بردارد
·
و می تواند از مغازه ی سیدجواد، هرچه که لازم دارد،
·
جنس نسیه بگیرد
·
و می تواند کاری کند که لامپ "الله "
·
که سبز بود،
·
مثل صبح سحر سبز بود،
·
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
·
روشن شود
·
آخ ....
·
چقدر روشنی خوب است!
·
چقدر روشنی خوب است!
·
و من چقدر دلم می خواهد
·
که یحیی
·
یک چارچرخه داشته باشد
·
و یک چراغ زنبوری
·
و من چقدر دلم می خواهد
·
که روی چارچرخه ی یحیی، میان هندوانه ها و خربزه ها
·
بنشینم
·
و دور میدان محمدیه بچرخم
·
آخ .....
·
چقدر دور میدان چرخیدن
خوب است!
·
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوب است!
·
چقدر باغ ملی رفتن خوب است!
·
چقدر سینمای فردین خوب است!
·
و من چقدر از همه ی چیزهای خوب، خوشم می آید
·
و من چقدر دلم می خواهد
·
که گیس دختر سید جواد را بکشم
·
چرا من اینهمه کوچک هستم
·
که در خیابان ها گم می شوم
·
چرا پدر که اینهمه کوچک نیست
·
و در خیابان ها گم نمی شود
·
کاری نمی کند که آن کسی که به خواب من آمده است، روز
·
آمدنش را جلو بیندازد؟
·
و مردم محله کشتارگاه
·
که خاک باغچه هاشان هم خونی است
·
و آب حوض شان هم خونی است
·
و تخت کفش هاشان هم خونی است،
·
چرا کاری نمی کنند؟
·
چرا کاری نمی کنند؟
·
چقدر آفتاب زمستان تنبل است!
·
من پله های پشت
بام را جارو کرده ام
·
و شیشه های پنجره را هم شسته ام.
·
چرا پدر فقط باید
·
در خواب، خواب ببیند؟
·
من پله های پشت
بام را جارو کرده ام
·
و شیشه های پنجره را هم شسته ام.
·
کسی می آید
·
کسی می آید
·
کسی که در دلش با ما ست،
·
در نفسش با ما ست،
·
در صدایش با ما ست.
·
کسی که آمدنش را
·
نمی شود گرفت
·
و دستبند زد و به زندان انداخت.
·
کسی که زیر رخت های
کهنه ی یحیی بچه کرده است
·
و روز به روز
·
بزرگ می شود، بزرگ می شود.
·
کسی که از باران، از صدای شرشر باران، از میان پچ و پچ گل
های اطلسی
·
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
·
و سفره را می اندازد
·
و نان را قسمت می کند
·
و پپسی را قسمت می کند.
·
و باغ ملی را قسمت می کند
·
و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند
·
و روز اسم نویسی را قسمت می کند
·
و نمره ی مریضخانه را قسمت می کند
·
و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
·
و سینمای فردین را قسمت می کند
·
رخت های دختر سید جواد را قسمت می کند
·
و هرچه را که باد کرده باشد، قسمت می کند
·
و سهم ما را می دهد
·
من خواب دیده ام ...
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر