نیمایوشیج
(1274 ـ 1338)
تحلیل
واره ای از
گاف
سنگزاد
3
مفاهیم «شعر اجتماعی و «شعر سیاسی»
و اما نیما، اولی را می ستود و دومین را می کوبید و نطفه
شعر اجتماعی و سیاسی
نیما از همین جا ست که آغاز می شود.
·
مفاهیم «شعر اجتماعی و «شعر سیاسی»، مفاهیم قابل بحث و غلط اندازی اند.
1
·
شعر یکی از فرم های شعور است.
2
·
شعر یکی از جامه هائی است که شعور
در بر می کند و به میان بنی بشر می رود.
3
·
شعر شربتی است که شعور سر می کشد و
ببرکت آن، مادیت می یابد، دست به دست، سینه به سینه، نسل به نسل منتقل می شود.
4
·
شعر غیر اجتماعی و غیرسیاسی،
همانقدر می تواند وجود داشته باشد که شعور گسیخته و مستقل از وجود (روح گسیخته و
مستقل از ماده):
الف
·
هر شعر خواه و ناخواه حاوی اندیشه
ای و حامل پیامی است.
·
شعر توخالی وجود ندارد.
·
برای اینکه فرم بی محتوا وجود
ندارد.
·
بحث همیشه بر سر محتوا ست.
·
چون محتوای شعر می تواند شهد روشنگری
برای توده باشد و یا زهر ایدئولوژیکی.
·
دعوا همیشه بر سر این حقیقت امر
است.
ب
·
هر شعری خواه و ناخواه در سنگری
سروده می شود و حاوی شعاری است.
ت
·
شعر بی سنگر، شعر بی موضع، شعر غیر
اجتماعی و غیر سیاسی ـ در تحلیل نهائی ـ معنی ندارد.
·
حتی شعر بظاهر توخالی و بی محتوا
سنگر و پرچم طبقاتی خاص خود را دارد.
5
·
اکنون این سؤال پیش می آید که نطفه
شعر بطور کلی از کجا نشئت می گیرد.
·
اگر شعر فرمی از شعور است، پس
بناگزیر باید از وجود (طبیعت، جامعه، انسان) سرچشمه بگیرد.
·
به عبارت دقیقتر باید در بسط و
تعمیم دیالک تیک وجود و شعور قوام یابد:
·
دیالک تیک وجود و شعور باید به شکل
دیالک تیک وجود (چیزها و پدیده های طبیعی، اجتماعی، انسانی) و شعر بسط و تعمیم
یابد.
6
·
نطفه شعر نیما بنظر سیاوش از
موضعگیری اجتماعی ـ سیاسی نیما نشئت می گیرد.
·
از جانبداری نیما از حاکمیت توده
ها و مخالفت او با دیکتاتوری اربابان و سرمایه داران و متحدین جهانی آنها.
7
·
می توان گفت که سیاوش دیالک تیک
وجود و شعور را به شکل دیالک تیک مبارزه طبقاتی در مقیاس ملی ـ میهنی و جهانی و شعر نیما بسط و تعمیم
می دهد.
8
·
منشاء شعر نیما مبارزه طبقاتی در
مقیاس ملی ـ میهنی و جهانی است!
·
به همین دلیل هم شاید باشد که نیما
در سال 1332 شعر نوی زیر را تحت عنوان «دل فولادم» می سراید:
دل فولادم
·
ول کنید اسب مرا
·
راه توشه ی سفرم را و نمد زینم را
·
و مرا هرزه درا،
·
که خیالی سرکش
·
به در خانه کشانده است مرا.
·
رسم (از مصدر رسیدن) از خطه ی دوری، نه دلی شاد در آن.
·
سرزمین هایی دور
·
جای آشوبگران
·
کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه ی آن
·
می نشانند ـ بهارش ـ گل با زخم جسدهای کسان.
*****
·
فکر می کردم در ره، چه عبث
·
که از این جای بیابان هلاک
·
می تواند گذرش باشد هر راهگذر،
·
باشد او را دل فولاد، اگر
·
و برد ـ سهل ـ نظر در بد و خوب که هست
·
و بگیرد مشکل ها آسان.
·
و جهان را داند
·
جای کین و کشتار
·
و خراب و خذلان.
·
ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک
·
بازگشت من می باید، با زیرکی من که به کار،
·
خواب پر هول و تکانی که رهاورد من از این سفرم هست
·
هنوز
·
چشم بیدارم هر لحظه بر آن می دوزد،
·
هستی ام را ـ همه ـ در آتش بر پا شده اش می سوزد.
·
از برای من ویران سفر گشته، مجال دمی استادن نیست
·
منم از هر که ـ در این ساعت ـ غارت زده تر
·
همه چیز از کف من رفته بدر
·
دل فولادم با من نیست
·
همه چیزم دل من بود و کنون می بینم
·
دل فولادم مانده در راه.
·
دل فولادم را بی شکی انداخته است
·
دست آن قوم بداندیش در آغوش بهاری که گلش ـ گفتم ـ از
خون وز زخم.
·
و این زمان فکرم این است که در خون برادرهایم
·
ـــ ناروا، در خون پیچان
·
بی گنه، غلتان در خون ـــ
·
دل فولادم را زنگ کند دیگرگون.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر