۱۳۹۳ خرداد ۲۶, دوشنبه

سیری در شعر «عصیان بندگی» از فروغ فرخزاد (27)


فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
عصیان 
(۱۳۳۶)  
تحلیلی از شین میم شین

2
گر تو با ما بودی و لطف تو با ما بود
هیچ شیطان را به ما مهری و راهی بود؟

هیچ در این روح طغیان کرده ی عاصی
ز او نشانی بود، یا آوای پایی بود؟

·        تلاش فروغ 23 ساله ی عاصی در همه این ابیات، توجیه کرد و کار ابلیس کذائی و تطهیر او ست تا بعد خدای انتزاعی را به زیر کشد و با ابلیس جایگزین سازد.
·        فروغ تمایلات غریزی و طبیعی انسانی را به درجه تمایلات ابلیسی تنزل می دهد.
·        این خرافات همان تصورات خرافی پدران و مادران عقب مانده است که فروغ در قالب زیبای شعر می ریزد و به خورد خلایق می دهد:
·        خدا نسبت به ابلیس و بنی بشر بی مهر بوده و نتیجتا پیوند مهر آمیزی میان  بشر و ابلیس بر قرار شده است.
·        آن سان که وقتی انسان عقب مانده ی مذهبی خواب جنس مخالف می بیند و مثلا با او همبستر می شود، این به معنی همبستری انسان با ابلیس تلقی می شود:
·        این تصورات خرافی فروغ را از پیران بی سواد قوم هم می توان شنید:
·        استحاله ابلیس به مرد و یا زن زیبا و دلربا و هماغوشی در عالم رؤیا.
·        خیلی از «متفکران» ریش سفید قوم، بسان فروغ بر آن بودند که رادیو، جعبه ای است که ابلیس در آن نشسته و گرنه خود جعبه بی خاصیتی بیش نیست.
·        بعدها شاملو هم در سنت فلاسفه  بورژوائی واپسین با خدا و ابلیس و غیره کلی بحث و مرافعه خواهد داشت.
·        عقب ماندگی فکری و فرهنگی که نباید شاخ و دم داشته باشد.

تو من و ما را پیاپی می کشی در گود
تا بگویی می توانی این چنین باشی

تا من و ما جلوه گاه قدرتت باشیم
بر سر ما پتک سرد آهنین باشی

·        معنی تحت اللفظی:
·        تو بنی بشر را به قصد خودنمائی مورد تحقیر قرار می دهی.
·        تو برای تبدیل بنی بشر به جلوه گاه قدرت خویش، بسان پتک آهنین عمل می کنی.

1
·        فروغ در این دو بیت، برای توضیح رابطه انسان و خدا، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به شکل دیالک تیک بنی بشر و خدا بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن سوبژکت (خدا) می داند.
·        انسان بدین طریق، تا حد اوبژکت، ابزار، آلت دست، بازیچه و اشیاء تنزل می یابد تا خدا به میل خود مورد استفاده اش قرار دهد.

2
·        فروغ این تصویر را احتمالا از تئولوژی اسلامی اتخاذ کرده است.
·        خدا با این اوضاف کمترین تفاوت با برده داران و خوانین و سلاطین خودکامه  بی خرد و خردستیز زمینی ندارد.

3

·        انسانتصویر فروغ در این دو بیت نیز با انسانتصویر نظامات برده داری و فئودالی سر موئی حتی تفاوت ندارد.
·        چنین انسانی فاقد فاعلیت (سوبژکتیویته) است.
·        اوبژکت واره و یا چیز واره است.
·        انسان انسانیت زدائی شده است.
·        به قول فروغ در شعری دیگر، «تفاله یک زنده» است.  

4
·        چنین انسانی موجودی از خود بیگانه است:
·        موجودی است که خود را به دست خود از خودیت (فردیت)  تهی کرده است و دار و ندار خود را به آفریده خود داده است و آفریده خود را به مثابه خدای خود می پرستد و حوایج مادی و معنوی خود را  به التماس و عاجزانه از او می طلبد.
·        چنین موجودی به همه چیز شباهت دارد، مگر به انسان به معنی حقیقی کلمه.
·        چنین موجودی از سر تا پا ترحم انگیز است.

·        به همین دلیل هم بوده که هومانیسم، رنسانس، روشنگری و فلسفه کلاسیک بورژوائی انسان نوعی را صرفنظر از تعلقات قومی، ملی، نژادی، عقیدتی، طبقاتی و غیره در کانون قضایا قرار می دهد و آزادی و برابری همه انسان ها را بر پرچم انقلابی خویش نقش می زند.
·        به همین دلیل است که فلسفه کلاسیک بورژوائی خرد را به جای خرافه می نشاند و هر مشیت آسمانی و زمینی را بی اعتبار می سازد و تنها چیزی را برسمیت می شناسد که از محکمه خرد سربلند بیرون آمده باشد.
·        خدای مورد نظر فروغ در هر صورت خدای خرفت و بی خرد و خردستیز ترحم انگیزی است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر