فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934
ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
تحلیلی از شین میم شین
2
گر تو با ما
بودی و لطف تو با ما بود
هیچ شیطان را
به ما مهری و راهی بود؟
هیچ در این
روح طغیان کرده ی عاصی
ز او نشانی
بود، یا آوای پایی بود؟
·
تلاش فروغ 23 ساله ی عاصی در همه این ابیات، توجیه کرد و
کار ابلیس کذائی و تطهیر او ست تا بعد خدای انتزاعی را به زیر کشد و با ابلیس
جایگزین سازد.
·
فروغ تمایلات غریزی و طبیعی انسانی را به درجه تمایلات
ابلیسی تنزل می دهد.
·
این خرافات همان تصورات خرافی پدران و مادران عقب مانده
است که فروغ در قالب زیبای شعر می ریزد و به خورد خلایق می دهد:
·
خدا نسبت به ابلیس و بنی بشر بی مهر بوده و نتیجتا پیوند
مهر آمیزی میان بشر و ابلیس بر قرار شده
است.
·
آن سان که وقتی انسان عقب مانده ی مذهبی خواب جنس مخالف
می بیند و مثلا با او همبستر می شود، این به معنی همبستری انسان با ابلیس تلقی می
شود:
·
این تصورات خرافی فروغ را از پیران بی سواد قوم هم می
توان شنید:
·
استحاله ابلیس به مرد و یا زن زیبا و دلربا و هماغوشی در
عالم رؤیا.
·
خیلی از «متفکران» ریش سفید قوم، بسان فروغ بر آن بودند
که رادیو، جعبه ای است که ابلیس در آن نشسته و گرنه خود جعبه بی خاصیتی بیش نیست.
·
بعدها شاملو هم در سنت فلاسفه بورژوائی واپسین با خدا و ابلیس و غیره کلی بحث
و مرافعه خواهد داشت.
·
عقب ماندگی فکری و فرهنگی که نباید شاخ و دم داشته باشد.
تو من و ما را
پیاپی می کشی در گود
تا بگویی می توانی
این چنین باشی
تا من و ما
جلوه گاه قدرتت باشیم
بر سر ما پتک
سرد آهنین باشی
·
معنی تحت اللفظی:
·
تو بنی بشر را به قصد خودنمائی مورد تحقیر قرار می دهی.
·
تو برای تبدیل بنی بشر به جلوه گاه قدرت خویش، بسان پتک
آهنین عمل می کنی.
1
·
فروغ در این دو بیت، برای توضیح رابطه انسان و خدا،
دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به شکل دیالک تیک بنی بشر و خدا بسط و تعمیم می دهد
و نقش تعیین کننده را از آن سوبژکت (خدا) می داند.
·
انسان بدین طریق، تا حد اوبژکت، ابزار، آلت دست، بازیچه
و اشیاء تنزل می یابد تا خدا به میل خود مورد استفاده اش قرار دهد.
2
·
فروغ این تصویر را احتمالا از تئولوژی اسلامی اتخاذ کرده
است.
·
خدا با این اوضاف کمترین تفاوت با برده داران و خوانین و
سلاطین خودکامه بی خرد و خردستیز زمینی
ندارد.
3
·
انسانتصویر فروغ در این دو بیت نیز با انسانتصویر نظامات
برده داری و فئودالی سر موئی حتی تفاوت ندارد.
·
چنین انسانی فاقد فاعلیت (سوبژکتیویته) است.
·
اوبژکت واره و یا چیز واره است.
·
انسان انسانیت زدائی شده است.
·
به قول فروغ در شعری دیگر، «تفاله یک زنده» است.
4
·
چنین انسانی موجودی از خود بیگانه است:
·
موجودی است که خود را به دست خود از خودیت (فردیت) تهی کرده است و دار و ندار خود را به آفریده
خود داده است و آفریده خود را به مثابه خدای خود می پرستد و حوایج مادی و معنوی
خود را به التماس و عاجزانه از او می
طلبد.
·
چنین موجودی به همه چیز شباهت دارد، مگر به انسان به
معنی حقیقی کلمه.
·
چنین موجودی از سر تا پا ترحم انگیز است.
·
به همین دلیل هم بوده که هومانیسم، رنسانس، روشنگری و
فلسفه کلاسیک بورژوائی انسان نوعی را صرفنظر از تعلقات قومی، ملی، نژادی، عقیدتی،
طبقاتی و غیره در کانون قضایا قرار می دهد و آزادی و برابری همه انسان ها را بر
پرچم انقلابی خویش نقش می زند.
·
به همین دلیل است که فلسفه کلاسیک بورژوائی خرد را به
جای خرافه می نشاند و هر مشیت آسمانی و زمینی را بی اعتبار می سازد و تنها چیزی را
برسمیت می شناسد که از محکمه خرد سربلند بیرون آمده باشد.
·
خدای مورد نظر فروغ در هر صورت خدای خرفت و بی خرد و
خردستیز ترحم انگیزی است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر