خاموشانه
غافل که خاموشانه می خشکد
در پشت دیوار دلم، دریا
پایان
شین
میم شین
پیشکش به حمید
که هم سبب اصلی این تحلیل واره بوده اند
و هم مدد اصلی در تحقق آن.
خواب شمع
در سوگ محمد زهری
خاموش وار آمد
ـ محبوب و با وقار ـ
همچون نسیم صبح، سبک پای و بی شتاب.
تابید
در ظلمت و سکوت به ویرانه های شب
مانند روشنایی معصوم ماهتاب.
چه مهربان به زمزمه جاری شد
چون چشمه ی فروتن دره
تا خاک تشنه را برساند کفی ز آب!
پایان
·
با مقایسه حتی سطحی و سرسری شعر «خاموشانه» با شعر «مرگ شمع» سیاوش، شباهت شگفت انگیزی میان
دریا و محمد زهری (و خود سیاوش) و عملا میان
توده و توده ای کشف می شود:
·
شیوه زیست و مرگ محمد زهری (توده ای) در آئینه ضمیر سیاوش شمع گونه است و شیوه زیست و
مرگ دریا (توده) نیز خاموشانه.
1
خاموش وار آمد
ـ محبوب و با وقار ـ
همچون نسیم صبح، سبک پای و بی شتاب.
·
حضور آغازین محمد زهری در این بند شعر تصور و تصویر می
شود:
·
محمد زهری در افق دید سیاوش، بسان شمعی خاموش و بی هیاهو
نمودار می گردد.
·
دوست داشتنی و موقر.
·
انسانی از طراز نسیم سحر:
·
سبک پای و صبور و بردبار.
2
تابید
در ظلمت و سکوت به ویرانه های شب
مانند روشنایی معصوم ماهتاب.
·
شیوه کار و پیکار محمد زهری نیز از سرتاپا خاموشانه است.
·
بسان ماهتابی معصوم در ظلمت و سکوت بر ویرانه های شب می
تابد.
·
بی سر و صدا و خاموش.
3
چه مهربان به زمزمه جاری شد
چون چشمه ی فروتن دره
تا خاک تشنه را برساند کفی ز آب!
·
این وصف رئالیستی فصل واپسین زیست محمد زهری است:
·
بسان چشمه ساری فروتن در دره ـ مهربان و زمزمه گر ـ
جریان می یابد تا خاک تشنه را کفی از آب برساند و در همین راستا خود در خاک فرو می
شود، با خاک هماغوش می شود و از دیده ها نا پدید می گردد.
·
این بند واپسین شعر، پایان بیوگرافی محمد زهری شاعر است که از سر تا پا توده ای است.
4
·
سیاوش در این شعر بیوگرافی توده ای دیگری را می
نویسد:
·
اوتوبیوگرافی خود را، بیوگرافی سوبژکتی از طراز خود و امثال کیمیای خود را
می نویسد:
·
قطره واره ای بی ادعا و خاموش در صدفی تنها و تک افتاده
در کرانه دریا.
·
ولی با پندار مروارید وارگی در سر و مشغول آمیزش قطرات
باران با پندار مبتنی بر مروارید وارگی خویش.
5
غافل که خاموشانه می خشکد
در پشت دیوار دلم، دریا
·
سوبژکت قطره وار که کسب و کارش آمیزش دانه های باران (دانش
تجربی و دانش نظری) با پندار مبتنی بر مروارید وارگی خویش است، مرتکب خطای خطیری
می شود و فراموش می کند که دانه های باران نه بازیچه هائی برای آمیزش با پندار
کودکانه، بلکه نعمات معنوی گرانقدری هستند که از دریا برخاسته اند و باید دوباره به دریا
برگردند.
6
·
سیاوش به همین دلیل سرانجام درمی یابد که دریا درست در
گرماگرم بازی کودکانه سوبژکت پندارباف در آن سوی دیوار ضمیرش آرام آرام و بی سرو
صدا خشک می شود.
·
دریا به سبب بی نصیبی از دانه های باران، توده به سبب بی
نصیبی از تئوری رهائی بخش از فرط تشنگی می میرد.
·
توده و دریا هم ـ بسان محمد زهری ـ خاموشانه می خشکند.
غافل که خاموشانه می خشکد
در پشت دیوار دلم، دریا
·
بعضی از هم ولایتی های سیاوش که هنری جز بی اعتنائی به
حقیقت عینی ندارند و به جای تحلیل حداقل عینی هر اندیشه ای به تحریف سوبژکتیف آن اندیشه
کمر می بندند و عملا کمر تئوری تحلیل دیالک تیکی را می شکنند، به هر مصیبتی به قول
حمید، «در این شعر صدف و مروارید را سوسیالیسم و حزب
تعبیر و تفسیر کرده اند.»
8
·
حریفی راجع به پیدایش ادیان بزرگ به عامل آب و هوا هم اشاره ای کرده است:
·
همان طور که در گرمای دلنشین کرسی هر کودکی با دست و دل
بازی تام و تمام به خیالبافی می پردازد، در آب و هوای گرم خاور نیز موسی و عیسی و محمد افسار اسب رهوار خیال را رها کرده
اند و به خدا رسیده اند و با فرامین هراس انگیز الهی به زمین برگشته اند، فرامینی
که بدترین کابوس ها را به بهترین رؤیاها استحاله می بخشند.
9
·
سیاوش اما هر چه هم باشد، نه پیامبر و غیبگو بوده و نه
اهل رؤیا و احیانا اوتوپی.
·
سیاوش جانشین خلف مارکس و انگلس و لنین و برشت بوده است:
· شاعر سلحشور حکیمی از سرتاپا رئالیست و ماتریالیست با
ساز و برگ مطمئنی از دیالک تیک ماتریالیستی در پشتواره خویش.
10
·
این شعر سیاوش بسان خیلی از اشعار او، به انتقاد علمی و
انقلابی عمیقی از خود و عملا از یاران خود سرشته است:
·
سیاوش در این شعر مختصر و موجز ـ درست در جهت عکس یاران خوشخیال
دور و نزدیک خویش ـ خیالبافی راجع به فرد قطره
واره را، راجع به نخبه را، راجع به شخصیت و رهبر و قهرمان و چریک و روشنفکر و امام
و غیره را و نتیجتا فراموش کردن دریا را، گسستن از توده را به تازیانه مارکسیستی ـ
لنینیستی نقد می بندد و از تکرار مکرر آن خطای خطیر بیدارباش و هشدار می دهد.
9
·
تئوری قطره و مروارید و صدف و دریا را سیاوش به مثابه
ساز و برگ تبیینی اندیشه ی خویش در این شعر از میراث شعرای قرون وسطی ایران مثلا
سعدی گرفته است:
·
در آثار سعدی خرافه ای نمایندگی می شود که بنا بر آن از
قطره ای آب به اراده الهی مرواریدی، در شاهواری توسعه می یابد.
بوستان
ز ابر افکند، قطره ای سوی یم
ز صلب اوفتد نطفه ای در شکم
از آن قطره لولوی لالا کند
وز این، صورتی سرو بالا کند.
·
معنی تحت اللفظی:
·
خدا از ابر قطره ای به دریا می
افکند و از آن قطره دری شاهوار می سازد و نطفه ای از کمر مردی در شکم زن می اندازد
و از آن خوش سیمای سرو قامتی می سازد.
·
سعدی در این دو بیت روند تبدیل قطره
آب به لؤلؤ را و نطفه به انسان را تئوریزه
و یا به عبارت دقیقتر تئولوژیزه می کند.
·
سیاوش پوسته این تئوری را به احتمال قوی از آثار سعدی و یا
دیگر خرافه نامه های قرون وسطی گرفته و با محتوای مدرن و مترقی پر کرده است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر