سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
·
چرا به باغ، شاخه ای گلی به سر نمی زند
·
چه شد که در بهار ما پرنده پر نمی زند
·
اگر شکست نو گلی، چه بی وفا ست بلبلی
·
که غافلانه بر گل شکسته سر نمی زند
·
چه وحشت است راه را که کس بر آن نمی رود
·
چرا کسی چراغ جان به رهگذر نمی زند
·
نشاط عشق رفت و در، بر این سرای، بسته شد
·
کنون به غیر غم، کسی دگر به در نمی زند
·
شب ستاره کش همی نشسته روی سینه ام
·
به لب رسیده جان، ولی دم سحر نمی زند
·
شکوفه ی امیدم و غمم سیاه می کند
·
مرا خزان نمی برد، مرا تبر نمی زند
·
مکن نوازشم دلا که بند اشک بگسلد
·
که دست، کس به شاخه ی درخت تر نمی زند
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر