امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)
(اسفند
1306)
یکی نبود از این میان، که تیر بر هدف زند
دریغ، اگر کمان کشی، دلاوری در آمدی
·
معنی تحت اللفظی:
·
در این میانه کسی پیدا نشد که تیری
بر هدف زند.
·
درد و دریغ از آن، که نه کمانکشی
ظهور کرد و نه دلاوری.
1
·
این بیت شعر سایه، بلحاظ فرم اندکی
می لنگد.
·
ما اگر جای ایشان بودیم، واژه «نبود»
را یا به «نبد» تبدیل می کردیم و یا به «نشد» (نرفت، نگذشت.)
2
یکی نبود از این میان، که تیر بر هدف زند
دریغ، اگر کمان کشی دلاوری در آمدی
·
بینش مسلط بر این بیت و بر این شعر
سایه، در هر صورت بینشی سوبژکتیویستی است.
·
چرا و به چه دلیل؟
3
·
برای پاسخ به این پرسش باید از خطه
منفرد و خاص به عالم عام رفت.
·
از عالم شعر (استه تیک و هنر) به قلمرو فلسفه (تفکر و خرد) پا نهاد:
·
سایه در این بیت، دیالک تیک سوبژکت
ـ اوبژکت (فاعل و مفعول) را به شکل دیالک
تیک کمانکش دلاور و هدف بسط و تعمیم می دهد و نسبت به فقدان سوبژکت (کمانکش دلاور)
تأسف می خورد.
·
این در بهترین حالت به معنی مطلق
کردن سوبژکت و فراموش کردن اوبژکت است.
·
و بینشی که سوبژکت و شرایط
سوبژکتیف را مطلق کند، بینشی سوبژکتیویستی است.
·
سوبژکتیویسم یکی از گشتاورهای اصلی
فلسفه بورژوائی واپسین، استالینیسم، آنارشیسم و غیره است.
·
سوبژکتیویسم بینشی عوام فهم، عوام پسند،
ولی بسیار معیوب و مضر و گمراه ساز و ضد علمی است.
4
یکی نبود از این میان، که تیر بر هدف زند
دریغ، اگر کمان کشی دلاوری در آمدی
·
البته در نقش مثبت و منفی بسار
چشمگیر سوبژکت و شرایط سوبژکتیف تردیدی نیست.
·
در لحظات عقب نشینی پس از شکست و
جمع آوری قوای پراکنده، شخصیتی اوتوریته مند (کاریسماتیک) می تواند نقش مثبت و یا منفی بی بدیلی بازی کند.
·
شخصیت ولی به تنهائی نمی تواند کاری
کارساز انجام دهد.
·
اگر شرایط عینی مناسب نباشد، هر
کمانکش دلاور را می توان ایزوله براحتی کرد و منزوی ساخت و از سر راه برداشت.
5
·
مثال حی و حاضر شاید سیر و سرگذشت سراینده
حماسه «آرش کمانگیر» باشد که با حماقت و قساوت خارق العاده ای از پیکر حزب توده
جراحی می شود و ابلهانه دور انداخته می شود.
·
هیچ حزبی به اندازه حزب توده،
کمانکش دلاور نداشته است.
·
ولی هیچ حزبی هم به اندازه حزب
توده «کمانکشان دلاور» خود را تخریب و تلف نکرده است.
·
این تجارب زنده و تازه خود دال بر نادرستی
تصورات و توهمات سایه و امثال بیشمار او ست.
·
لگام شاعر ولی چه بسا به دست عشق و
عاطفه و احساس است و نه به دست خرد اندیشنده.
·
به قول علی خاوری، به دست «قلب گرم»
است و نه بدست «مغز سرد.»
6
اگر به قصد خون من نبود دست غم، چرا
از آستین عشق او چو خنجری در آمدی
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگر به قصد ریختن خون من نبود، چرا
دست غم بسان خنجری از آستین عشق او بیرون آمد؟
·
منظور سایه از مفاهیم «دست غم» و «عشق او» چیست؟
7
·
احتمال آن می رود که سایه در این بیت
زیبا، به شیوه خاص خود می کوشد تا تراژدی اخیر حزب توده را از طریق استه تیزاسیون عرفانی،
تئوریزه کند.
·
حزب توده به هر دلیلی به حمایت از
ارتجاع فئودالی ـ فوندامنتالیستی می پردازد:
·
نوعی عشق به «انگلابی» که به توهم، «انقلابی» تصور می شود و بدتر از آن،
چه بسا ماستمالی و توجیه می شود.
·
ولی از آستین همین عشق به ارتجاع
از سر تا پا ایراسیونالیستی (خردستیز) و آنتی هومانیستی ، دست غم بسان خنجری بیرون
می آید و بر پیکر نحیف حزب توده عوام واره و خود فریب می نشیند.
8
·
سایه بسان خیلی ها سر در گم است و
نمی تواند آنچه را که رخ داده، بپذیرد.
·
برای اینکه کرد و کار طبقه حاکمه جدید
با عقل سالم بشری حتی ناسازگار است.
·
سایه ولی نمی داند که
فاشیسم و فوندامنتالیسم با عقل بیگانه اند و عمیقا خردستیزند.
·
انتظار رعایت عقل سالم بشری از
فاشیسم و فوندامنتالیسم در بهترین حالت ساده لوحانه است و در بدترین حالت ابلهانه.
·
به همین دلیل، تراژدی حزب توده به
گشتاورهای جدی از کمیک سرشته است.
·
وقتی لنین می گوید که بدون تئوری انقلابی
نمی توان کاری کرد، منظورش همین است.
·
با طناب استالینیسم نمی توان به
چاه تحلیل شرایط عینی اندر شد و به کشف ماهیت نیرو های اجتماعی نایل آمد.
·
برای مارکسیسم ـ لنینیسم آلترناتیو
و بدیلی وجود ندارد.
8
اگر به قصد خون من نبود دست غم، چرا
از آستین عشق او چو خنجری در آمدی
·
این بیت سایه در هر صورت، هم از
سرگیجه، سر در گمی و کلافه وارگی سایه و دیگر اعضا و هواداران حزب توده و هم از
فقر فلسفی آنها پرده برمی دارد.
·
از زبان خیلی از توده ای ها می
توان محتوای همین بیت سایه را بکرات شنید.
·
حالا که خنجر خونریز روحانیت فئودالی
ـ فوندامنتالیستی بر اندام مجروح و نحیف حزب توده نشسته، عرصه برای عرض اندام عرفان
سر در گم و خردستیز مهیا می گردد:
·
شکست فجیع در سنت عرفان، «توضیح»
داده می شود، بدون آنکه توضیح داده شود.
·
بدین طریق خطاهای خطیر بعدی برنامه
ریزی عینی می شوند.
·
انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی (انتقاد
از غیر خود) هم شهامت می طلبد و هم شعور نظری.
·
حزب توده تا دیر نشده، بهتر است که
به خود آید و خطاهای خود را ریشه یابی کند و راه حل رادیکال برای پرهیز از خطاهای
خطیر و فاجعه آمیز دیگر بیابد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر