سرچشمه:
صفحه فیسبوک امیر علی زاده
تحلیلی از شین میم شین
گفت یار:
«از غیر ما پوشان نظر!»
گفتم:
«به چشم»
«وانگهی دزدیده در ما می نگر!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر گردی ـ شبی ـ از روی چون ماهم جدا،
تا سحرگاهان ستاره می شمر!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر بر آستانم آب خواهی زد ز اشک
هم به مژگانت بروب آن خاک در!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر سر در بیابان غمم خواهی نهاد،
تشنگان را مژده ای از ما ببر!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر داری هوای دره ی وصل ای"کمال"
قعر این دریا بپیما سر به سر!»
گفتم:
«به چشم»
پایان
صفحه فیسبوک امیر علی زاده
تحلیلی از شین میم شین
گفت یار:
«از غیر ما پوشان نظر!»
گفتم:
«به چشم»
«وانگهی دزدیده در ما می نگر!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر گردی ـ شبی ـ از روی چون ماهم جدا،
تا سحرگاهان ستاره می شمر!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر بر آستانم آب خواهی زد ز اشک
هم به مژگانت بروب آن خاک در!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر سر در بیابان غمم خواهی نهاد،
تشنگان را مژده ای از ما ببر!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر داری هوای دره ی وصل ای"کمال"
قعر این دریا بپیما سر به سر!»
گفتم:
«به چشم»
پایان
·
این شعر کمال خجندی بلحاظ فرم و ساختار بسیار دلنشین و زیبا
ست.
·
در دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی (در دیالک تیک
فرم و ساختار شعر و مضمون معنوی آن) اما نقش
تعیین کننده از آن محتوای ماهوی (مضمون معنوی شعر) است.
·
به قول دیالک تیسین بزرگ شیراز:
صورت زیبای ظاهر، هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار!
تا توانی سیرت زیبا بیار!
1
·
عدم درک این حقیقت امر دیالک تیکی می تواند به گمراهی
بنی بشر منجر شود و موجب دردسر گردد.
·
مسئله فقط اینجا ست که فرم نمودین هر چیزی عریان و عیان است
و قبل از محتوای ماهوی نامرئی آن به چشم می خورد و بیننده را وسوسه می کند.
2
·
می توان گفت که فرم نمودین یکی از تجلیات مهم شیاطین مکار،
عوامفریب و وسوسه پیشه است.
·
دامی در دست صیاد عوامفریب است.
3
·
درست به
همین دلیل است که عوام واره و عوامفریب در فرم نمودین چیزها به هم می رسند:
·
عوامفریب زباله مادی و یا ایدئولوژیکی خود را در فرم
نمودین فریبائی بسته بندی می کند و عوام
واره به دام فرم نمودین فریبا می افتد و زباله او را از آن خود می سازد.
·
ماجرای تخریب خانه خرد خلایق در طول تاریخ از این قرار
بوده است.
4
·
شاید به همین دلیل باشد که کودکان خردسال، زر ورق زیبای هدیه
دریافتی را و نه فقط هدیه دریافتی را بی کمترین مکثی می درند تا به محتوای ماهوی
هدیه و نه فقط هدیه پی ببرند.
·
این بدان معنی است که کودکان خلایق اگر هم خردمند نباشند،
خر نیستند.
5
گفت یار:
«از غیر ما پوشان نظر!»
گفتم:
«به چشم»
گفت یار:
«از غیر ما پوشان نظر!»
گفتم:
«به چشم»
·
یار از راوی شعر می خواهد که رابطه اش را با همه چیز و
همه کس بگسلد و در انحصار مطلق او باشد و راوی می پذیرد.
·
این اما به چه معنی است و کار را نهایتا به کجا می
کشاند؟
·
وقتی کسی حق نگریستن حتی به غیر از یار نداشته باشد، چه
می تواند باشد و داشته باشد؟
6
·
عدم مشاهده هر کس و هر چیز به غیر از یار، خواه و ناخواه
به عدم شناخت هر کس و هر چیز منتهی می شود.
·
چون پایه شناخت هر چیز و هر کس شناخت حسی است.
·
چشم پوشی بر همه چیز به معنی چشم پوشی بر شناخت همه چیز
نیز است.
·
چرا و به چه دلیل؟
7
·
برای اینکه شناخت حسی و شناخت عقلی همیشه و همه جا دست
در دست با هم می آیند و می روند.
·
دیالک تیک حسی و عقلی!
الف
·
شناخت عقلی در روند حلاجی سیگنال های حسی پدید می آید.
ب
·
دهقان با هر ضربه تبر بر تنه درخت، سیگنال هائی در زمنیه
چند و چون تنه و تبر و تیغه تبر و دسته تبر و حتی در زمنیه نحوه زدن تبر و تصورات
پیشین خویش از تنه و تبر به کارگاه مغز می فرستد و مغز به این سیگنال های مادی و
مشخص، جامه فکری و مجرد می پوشاند (مفهوم می سازد) و از ترکیب مفاهیم، حکم می سازد.
·
اندیشه همیشه در فرم حکم تشکیل می شود و حکم در فرم جمله
بر زبان می آید و یا روی کاغذ نقش می بندد و مادیت می یابد:
ت
·
نشست بی دردسر تیغه تبر بر تنه درخت، سیگنال پوکی تنه را
به مغز می فرستد و مغز آن را به مفهوم «پوکی» ترجمه می کند و از ترکیب آن با مفاهیم حاصل از سیگنال های دیگر حکم زیر را می
سازد و بدان جامه جمله می پوشاند:
·
تنه درخت پوک است!
8
گفت یار:
«از غیر ما پوشان نظر!»
گفتم:
«به چشم»
·
یار از راوی می خواهد که فقط او را ببیند و نه کس و چیز
دیگر را.
·
راوی هم می پذیرد.
·
ما قصد تفسیر تحت اللفظی این مصراع را در دل نداریم.
·
ولی این دستور و تمکین در هر صورت حاوی هسته ای از
خردستیزی است.
·
عرفان خود فرمی از خردستیزی است.
·
ما بعد به این مسئله برمی گردیم.
9
·
این حق بی چون و چرای هر بنی بشری است که شیوه زیست خویشتن
خویش را تعیین کند، ولی نه شیوه زیست دیگری را.
·
به همین دلیل حریفی بر آن بوده که عرفان حاوی نوعی از قلدرمآبی
و دیکتاتوری است.
·
عرفان و فاشیسم در همین گشتاور قلدرمآبی و دیکتاتوری به
هم می رسند.
10
·
یار عملا رابطه میان انسانی (عام) را، رابطه یار و عارف (خاص)
را به رابطه واره همه چیز و هیچ تنزل می دهد.
·
عرفان بدین طریق و ترفند، دیالک تیک عینی هستی را تار و
مار می سازد.
·
یکی از گشتاوردهای اسلوبی اصلی عرفان، دیالک تیک ستیزی
است و دیالک تیک ستیزی لازمه خردستیزی است.
·
چون بدون تخریب بینش دیالک تیکی طبیعی و عینی خلایق نمی
توان خانه خرد خلایق را تخریب کرد.
11
گفت یار:
«از غیر ما پوشان نظر!»
گفتم:
«به چشم»
گفت یار:
«از غیر ما پوشان نظر!»
گفتم:
«به چشم»
·
عارف (راوی) با «چشم» گوئی، داوطلبانه غلام حلقه بگوش
یار می شود.
·
این به معنی پرهیز داوطلبانه از خود تصمیمگیری و یا
خودمختاری و یا استقلال فکری است.
·
راوی و یا عارف خود را خلع قدرت تصمیمگیری (خلع
خودمختاری) می کند و تابع فرامین غیر در
کسوت یار می گردد.
12
·
وقتی گفته می شود که عرفان ترفند ایدئولوژیکی طبقه حاکمه
در جهت تبلیغ تئوری تسلیم و تمکین و رضا ست، به همین دلیل است:
·
فقط باید مفهوم انتزاعی «یار» را در شرایط مشخص و معین تعریف
کرد و وابسته «آبرومندانه» او شد و آب به آسیاب
او ریخت.
13
گفت یار:
«از غیر ما پوشان نظر!»
گفتم:
«به چشم»
·
این «چشم» راوی به معنی حراج هویت خویشتن خویش است.
·
به معنی خودفروشی است.
·
به معنی وابستگی است:
14
·
وابستگی رابطه واره ای یکسویه است:
·
وابسته ـ بسان سگی که مولکول های بویناک اندام ارباب خود
را بو می کشد و بی اختیار به دنبال او کشیده می شود ـ فقط و فقط به ساز یار می
رقصد.
·
دیالک تیک واره وابسته و یار به دیالک تیک واره تابع و
متغیر (ریاضیات) می ماند:
·
وابسته با هر تغییر متغیر، رنگ عوض می کند.
15
·
عرفان بدین طریق و ترفند اعضای جامعه را فونکسیون زدائی
می کند.
·
عاطل و باطل می سازد.
·
به زبان فلسفی (مارکسیستی ـ لنینیستی) سوبژکتیویته زدائی
می کند:
·
فاعلیت زدائی می کند.
·
انسان مسموم از زهر ایدئولوژیکی عرفان سوبژکت وارگی
زدائی می شود، اوبژکت واره می شود، چیز واره می شود.
·
از انسان مسموم از زهر عرفان به قول فروغ فرخزاد «تفاله
یک زنده» می ماند.
·
تفاله ای که به هر دردی می خورد، مگر به درد تغییر مناسبات
اجتماعی، مگر به درد پی افکندن طرحی نو.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر