۱۳۹۲ اسفند ۱۹, دوشنبه

سیری در شعری از کمال خجندی (2)

سرچشمه: 
صفحه فیسبوک امیر علی زاده 
 تحلیلی از شین میم شین

گفت یار:
«از غیر ما پوشان نظر!»
گفتم:
«به چشم»
«وانگهی دزدیده در ما می نگر!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر گردی ـ شبی ـ از روی چون ماهم جدا،
تا سحرگاهان ستاره می شمر!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر بر آستانم آب خواهی زد ز اشک
هم به مژگانت بروب آن خاک در!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر سر در بیابان غمم خواهی نهاد،
تشنگان را مژده ای از ما ببر!»
گفتم:
«به چشم»
گفت:
«اگر داری هوای دره ی وصل ای"کمال"
قعر این دریا بپیما سر به سر!»
گفتم:
«به چشم»

پایان

·        این شعر کمال خجندی بلحاظ فرم و ساختار بسیار دلنشین و زیبا ست.
·        در دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی (در دیالک تیک فرم و ساختار شعر و مضمون معنوی آن)  اما نقش تعیین کننده از آن محتوای ماهوی (مضمون معنوی شعر)  است.

·        به قول دیالک تیسین بزرگ شیراز:

صورت زیبای ظاهر، هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار!

1
·        عدم درک این حقیقت امر دیالک تیکی می تواند به گمراهی بنی بشر منجر شود و موجب دردسر گردد.
·        مسئله فقط اینجا ست که فرم نمودین هر چیزی عریان و عیان است و قبل از محتوای ماهوی نامرئی آن به چشم می خورد و بیننده را وسوسه می کند.

2
·        می توان گفت که فرم نمودین یکی از تجلیات مهم شیاطین مکار، عوامفریب و  وسوسه پیشه است.
·        دامی در دست صیاد عوامفریب است.

3
·         درست به همین دلیل است که عوام واره و عوامفریب در فرم نمودین چیزها به هم می رسند:
·        عوامفریب زباله مادی و یا ایدئولوژیکی خود را در فرم نمودین فریبائی بسته بندی می کند و  عوام واره به دام فرم نمودین فریبا می افتد و زباله او را از آن خود می سازد.

·        ماجرای تخریب خانه خرد خلایق در طول تاریخ از این قرار بوده است.
4
·        شاید به همین دلیل باشد که کودکان خردسال، زر ورق زیبای هدیه دریافتی را و نه فقط هدیه دریافتی را بی کمترین مکثی می درند تا به محتوای ماهوی هدیه و نه فقط هدیه پی ببرند.

·        این بدان معنی است که کودکان خلایق اگر هم خردمند نباشند، خر نیستند.

5 
گفت یار: 
«از غیر ما پوشان نظر!» 
گفتم: 
«به چشم»

·        یار از راوی شعر می خواهد که رابطه اش را با همه چیز و همه کس بگسلد و در انحصار مطلق او باشد و راوی می پذیرد.

·        این اما به چه معنی است و کار را نهایتا به کجا می کشاند؟
·        وقتی کسی حق نگریستن حتی به غیر از یار نداشته باشد، چه می تواند باشد و داشته باشد؟

6
·        عدم مشاهده هر کس و هر چیز به غیر از یار، خواه و ناخواه به عدم شناخت هر کس و هر چیز منتهی می شود.
·        چون پایه شناخت هر چیز و هر کس شناخت حسی است.
·        چشم پوشی بر همه چیز به معنی چشم پوشی بر شناخت همه چیز نیز است.

·        چرا و به چه دلیل؟
7
·        برای اینکه شناخت حسی و شناخت عقلی همیشه و همه جا دست در دست با هم می آیند و می روند.
·        دیالک تیک حسی و عقلی!

الف
·        شناخت عقلی در روند حلاجی سیگنال های حسی پدید می آید.

ب
·        دهقان با هر ضربه تبر بر تنه درخت، سیگنال هائی در زمنیه چند و چون تنه و تبر و تیغه تبر و دسته تبر و حتی در زمنیه نحوه زدن تبر و تصورات پیشین خویش از تنه و تبر به کارگاه مغز می فرستد و مغز به این سیگنال های مادی و مشخص، جامه فکری و مجرد می پوشاند (مفهوم می سازد) و از ترکیب  مفاهیم، حکم می سازد.
·        اندیشه همیشه در فرم حکم تشکیل می شود و حکم در فرم جمله بر زبان می آید و یا روی کاغذ نقش می بندد و مادیت می یابد:

ت
·        نشست بی دردسر تیغه تبر بر تنه درخت، سیگنال پوکی تنه را به مغز می فرستد و مغز آن را به مفهوم «پوکی» ترجمه می کند و از ترکیب آن با  مفاهیم حاصل از سیگنال های دیگر حکم زیر را می سازد و بدان جامه جمله می پوشاند:
·        تنه درخت پوک است!  

8

گفت یار: 
«از غیر ما پوشان نظر!» 
گفتم: 
«به چشم»


·        یار از راوی می خواهد که فقط او را ببیند و نه کس و چیز دیگر را.
·        راوی هم می پذیرد.
·        ما قصد تفسیر تحت اللفظی این مصراع را در دل نداریم.
·        ولی این دستور و تمکین در هر صورت حاوی هسته ای از خردستیزی است.
·        عرفان خود فرمی از خردستیزی است.
·        ما بعد به این مسئله برمی گردیم.

9
·        این حق بی چون و چرای هر بنی بشری است که شیوه زیست خویشتن خویش را تعیین کند، ولی نه شیوه زیست دیگری را.
·        به همین دلیل حریفی بر آن بوده که عرفان حاوی نوعی از قلدرمآبی و دیکتاتوری است.
·        عرفان و فاشیسم در همین گشتاور قلدرمآبی و دیکتاتوری به هم می رسند.

10
·        یار عملا رابطه میان انسانی (عام) را، رابطه یار و عارف (خاص) را به رابطه واره همه چیز و هیچ تنزل می دهد.
·        عرفان بدین طریق و ترفند، دیالک تیک عینی هستی را تار و مار می سازد.
·        یکی از گشتاوردهای اسلوبی اصلی عرفان، دیالک تیک ستیزی است و دیالک تیک ستیزی لازمه خردستیزی است.
·        چون بدون تخریب بینش دیالک تیکی طبیعی و عینی خلایق نمی توان خانه خرد خلایق را تخریب کرد.


11 
گفت یار: 
«از غیر ما پوشان نظر!» 
گفتم: 
«به چشم»


·        عارف (راوی) با «چشم» گوئی، داوطلبانه غلام حلقه بگوش یار می شود.
·        این به معنی پرهیز داوطلبانه از خود تصمیمگیری و یا خودمختاری و یا استقلال فکری است.
·        راوی و یا عارف خود را خلع قدرت تصمیمگیری (خلع خودمختاری)  می کند و تابع فرامین غیر در کسوت یار می گردد.
12
·        وقتی گفته می شود که عرفان ترفند ایدئولوژیکی طبقه حاکمه در جهت تبلیغ تئوری تسلیم و تمکین و رضا ست، به همین دلیل است:
·        فقط باید مفهوم انتزاعی «یار» را در شرایط مشخص و معین تعریف کرد و وابسته «آبرومندانه»  او شد و آب به آسیاب او ریخت.


13
گفت یار: 
«از غیر ما پوشان نظر!» 
گفتم: 
«به چشم»


·        این «چشم» راوی به معنی حراج هویت خویشتن خویش است.
·        به معنی خودفروشی است.
·        به معنی وابستگی است:

14
·        وابستگی رابطه واره ای یکسویه است:
·        وابسته ـ بسان سگی که مولکول های بویناک اندام ارباب خود را بو می کشد و بی اختیار به دنبال او کشیده می شود ـ فقط و فقط به ساز یار می رقصد.
·        دیالک تیک واره وابسته و یار به دیالک تیک واره تابع و متغیر (ریاضیات)  می ماند:
·        وابسته با هر تغییر متغیر، رنگ عوض می کند.

15
·        عرفان بدین طریق و ترفند اعضای جامعه را فونکسیون زدائی می کند.
·        عاطل و باطل می سازد.
·        به زبان فلسفی (مارکسیستی ـ لنینیستی) سوبژکتیویته زدائی می کند:
·        فاعلیت زدائی می کند.
·        انسان مسموم از زهر ایدئولوژیکی عرفان سوبژکت وارگی زدائی می شود، اوبژکت واره می شود، چیز واره می شود.
·        از انسان مسموم از زهر عرفان به قول فروغ فرخزاد «تفاله یک زنده» می ماند.
·        تفاله ای که به هر دردی می خورد، مگر به درد تغییر مناسبات اجتماعی، مگر به درد پی افکندن طرحی نو.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر