محمد زهری
(1305 ـ 1373)
گلایه
گلایه (۱۳۴۵)
·
سراغی نیست
·
ز مرد ِ مرد
·
به ایوان پلید خانه ی بی زاد و
رود ما، چراغی نیست
·
اجاق نسل ما کور است و درد ما
همه این درد.
*****
·
تپش در کوه و جوشش در بیابان
است
·
عصیر خون گرمی در کمرگاه بهاران
است
·
ولی از جنبشی خالی است رگ هامان
(عَصِير به چكيده و عصاره هر چيزى اطلاق می شود و به آب ميوه كه كنسرو شده باشد.)
·
عطش های شگرف شهوت اجداد
·
ـ بنای آفرینش های جاویدان ـ
·
فروکش کرده در ما، سال های سال
·
نه بذری ، بذر
·
نه خاکی، خاک
·
عقیم از زادن ایم و عاجز از
بنیاد
·
سترون، پاک
*****
·
سراغی نیست
·
زمرد ِ مرد
·
همه نامرد ِ نامرد ایم و درد ما
همه این درد.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر