۱۳۹۲ بهمن ۱۷, پنجشنبه

سیری در شعری از نیکا نیکزاد (7)


سرچشمه:
صفحه فیس بوک نیکا نیکزاد
تحلیلی از شین میم شین

سایه
·        در من سایه ی کودکی قدم می زند،
·        که هنوز از ترکه های سُنّت می سوزد.

·        با نوجوانی
·        که خنده هایش را
·        انقلابیون دزدیده اند.
·         
·        و دخترکی که هراس از چشمانی هیز،
·        او را به کتمان جوانی اش
·        واداشته!
·        .....
·         
·        در من سایه ی زنی قدم می زند
·        با کوله باری از آرمان هائی سوخته،
·        اما هنوز
·        عاشقانه
·        می خواند!
·        .....

·        در من سایه ی فریادی است
·        در تمنای بذرهای نو
·        برایِ
·        فرداها!
پایان


در من سایه ی کودکی قدم می زند،
که هنوز از ترکه های سُنّت می سوزد.
با نوجوانی
که خنده هایش را
انقلابیون دزدیده اند.
(یه نکته را اینجا لازم الذکر می دانم.
ترکه شاخه های تازه درخت بودند که در قدیم آنها را کمی می پیراستند و برای تنبیه بدنی کودکان در مدرسه یا منزل استفاده می کردند.
محل برخورد این ترکه ها با پوست کف پا یا کف دست ( معمولا ضربات به این دو قسمت وارد می شده است) خیلی درد داشت و تا مدتی می سوخت.
در شعر آسیب های روانی، جسمی ، فردی و اجتماعی که سنت
در یک جمعیت رپرسیو به فرد وارد می کند،
به ضربات این ترکه ها تشبیه شده اند.)
نیکا نیکزاد

12
آسیب های روانی، جسمی ، فردی و اجتماعی که سنت
در یک جمعیت رپرسیو به فرد وارد می کند،
به ضربات این ترکه ها تشبیه شده اند.

·        تردیدی نیست که شاعر با این توضیح خویش و یا حتی بدون این توضیح، سنت و یا به عبارت دقیقتر سنن رایج در جامعه خویش را می کوبد و محکوم می کند.
·        سؤال اما این بود که خنده های نوجوان همراه سایه کودک را چرا سنت ستیزان و سنت شکنان رادیکال یعنی انقلابیون دزدیده اند و نه سنتگرایان و مرتجعین خرافی، خردستیز و ضد انقلابی؟
13
در من سایه ی کودکی قدم می زند،
که هنوز از ترکه های سُنّت می سوزد.
با نوجوانی
که خنده هایش را
انقلابیون دزدیده اند.

·        این موضعگیری شاعر، بی دلیل نیست.
·        مشکل اما کشف دلیل و یا دلایل شاعر است.
·        البته  مفاهیم فلسفی، مثلا مفهوم انقلاب و انقلابیون از طرف اعضای همه طبقات اجتماعی به یکسان تعریف نمی شوند.
·        حدس ما این است که نوجوانی که با سایه کودکی شاعر قدم می زند، محبوب او بوده است که به همراهی با «انقلابیون» روی آورده و دخترک را تنها گذاشته است.  
·        این پدیده در هیچ جامعه ای تازگی ندارد.
·        چه بسا اعضائی از طبقه حاکمه  به هر دلیلی هم که باشد، پایگاه طبقاتی خود را ترک می گویند و وارد سنگر طبقه اجتماعی دیگری می شوند.
·        اگر انقلاب اجتماعی با شکست روبرو شود، خشک و تر می سوزد و آنها هم یا جان خود را از دست می دهند و یا و آواره دیار غربت می شوند و دختران و یا پسرانی را که دلباخته طبقاتی آنها بوده اند، دچار ناکامی در عشق می سازند.

14
بزرگ علوی و جلال سرفراز
·        بزرگ علوی در قصه ای موسوم به «چشمهایش» یکی از این موارد را تحریر کرده است.
·        اگر اشتباه نکنیم، کاراکتر اصلی این قصه «ماکان» نام دارد.
·        حریفی از طبقات اجتماعی واپسین، راجع بدان به شرح زیر ابراز نظر کرده است:
·        «این داستان جزو معدود داستان هایی است که مرا بشدت مجذوب خود کرده است .
·        جالب اینکه درصورت گرد و بچگانه و آرام بزرگ علوی هیچ اثری از تصویر قهرمان جدی و پر صلابت داستان
دیده نمی شود.
·        در وجود ماکان (شاید تقی ارانی)  اما مردانگی نادری نهفته است که بیشتر به تخیل می ماند.
·        ازخودگذشتگی او برای حفظ اسرار یک سیاست مختوم و به باد دادن توانایی هایش برای زندگی کردن، فضای کل داستان را خاکستری کرده است.
·        از ابتدای خواندن رمان تا آن هنگام که علوی از زبان زن ماکان، مرگ او را می نویسد، تماما بغضی پایدار درگلویم باقی بوده است.
·        درلحظه زندگی کردن ماکان، تلاشش برای حفظ جنبشی تحت فشار، مهربانی اش با عامه مردم و خشمش با اغنیا، سکوت مداومش درگذران شب و روز و نقاشی هایش، آدمی را به دنبال روایت با نوعی افسوس و یأس می کشاند.
·        و آنجا که ماکان در هجوم یکباره احساس، درونش را به زن می نمایاند، آن زن نگون بخت را آنچنان گیج و هیجان زده باقی می گذارد که تمام زندگی اش را تا دم مرگ در کف خود می گیرد.
·        در آن دوران هیچ چیز عوض نشد.
·        جز تبعید ماکان و مرگش در تنهایی و بیهودگی
·        و مسخ یکسره زن در فضایی اشرافی و زوال یابنده .
·        بیست سالم بود که اولین بار داستان را خواندم و فکرمی کردم چقدر خوب است که چون ماکان بر خود زخم بزنی برای مردم.
·        اما اکنون می اندیشم که چه کاربیهوده ای است، این کار.
·        البته زندگی خود من هم حاصلی نداشته، اما مرگ ماکان نیز بی حاصل بوده است.
·        همانطورکه سپری شدن عمر آن زن در خاطره ها چنین بوده است.
·        دی ماه هشتاد و شش»
15
·        در پرتو این یاد داشت می توان پارادوکس این شعر را تفسیر و تا حدودی درک کرد:
·        نوجوان (عشق کودکی شاعر) احتمالا به دلایلی با «انقلابیون» همراهی کرده و لبخنش در مسیر دشوار مبارزه از لبانش محو گشته است.
·        شاعر محبوب خود را فردی فریب خورده و آلت دست بی اراده ی « انقلابیون» تلقی می کند و همه کاسه ـ کوزه ها را بر سر آنان می شکند.
·        مسئله اما به این سادگی ها نیست.
·        اگر منظور شاعر از «انقلابیون» مشخص و روشن شده بود، آنگاه می شد مسئله را عمیقتر مورد بررسی قرار داد.  
16
·        ما برای آشنائی بهتر با خود شاعر و کشف راه حلی به پارادوکس واره فوق الذکر، نظری بر طرز تفکر نمایندگان اصلی ترادیسیونالیسم (سنتگرائی) فرانسه پس از انقلاب بورژوائی در سال ( 1789)  می اندازیم که شباهت غریبی به شاعر دارند:

 لوئی گابریل ده بونا (1754 ـ 1840)
فیلسوف و دولتمرد فرانسوی
نماینده کنسرواتیسم (محافظه کاری)
از پیش اندیشان رستاوراسیون بوروبون ها (1814 ـ 183)       
·        بنیانگذاران و نمایندگان اصلی ترادیسیونالیسم (دمایستر، دبونا، دلامنا) (در دوره آغازین آن) نسبت به علل اجتماعی واقعی انقلاب فرانسه کور بوده اند.
·        آنها فکر می کردند که تنها فلاسفه بوده اند که انقلاب را تدارک دیده و به راه انداخته اند.
·        (شاعر ظاهرا به جای فلاسفه، «انقلابیون» را گذاشته است.)
الف
·        بنظر آنان، فلاسفه با تبلیغ برابری همه انسان ها و توانائی همه انسان ها در رسیدن به کمال، با تبلیغ قرارداد اجتماعی و خودمختاری خلق، با تبلیغ ایندیویدوئالیسم (فردگرائی) و با کشاندن همه چیز و همه کس به محکمه عقل، به تحریک مردم و سرانجام به سرنگونی جامعه پرداخته اند.
ب
·        فلاسفه ـ قبل از همه ـ با کشیدن مذهب، یعنی شالوده مناسبات اجتماعی ثباتمند به بحث ویرانگر، موجب بروز این بلا (یعنی انقلاب فرانسه) شده اند. 
ت
·        بدین طریق راه انشعاب در کلیسا، بعد دئیسم و سرانجام آته ئیسم و آنارشی در عرصه جهان بینی و اخلاق هموار شده و ناگزیر به برقراری آنارشی در مناسبات اجتماعی منجر شده است.
17
 ژان ژاک روسو (1712 ـ 1778)

نویسنده، فیلسوف، پداگوگ، طبیعت پژوه و کمپونیست
از تدارک بینندگان معنوی انقلاب فرانسه
·        از این رو، سودای اصلی ترادیسیونالیسم (سنتگرائی) ماهیتا حمله بر ایده های روشنگری و محتوای راسیونالیستی و ماتریالیستی فلسفه بورژوازی آغازین بوده است.
·        ترادیسیونالیست ها ـ قبل از همه ـ بر ضد ایده های مونتسکیو، روسو، ولتر و کوندرسه مبارزه می کردند.  
18
·        اگر نوجوان (عشق دوره کودکی شاعر) با انقلابیون حقیقی مثلا حزب توده رفته باشد و بسان ماکان بزرگ علوی لبخندش را در راه توده از دست داده باشد، می توان شاعر را جزو سنتگرایان تلقی کرد و شکوه و شکایت او از سنت را جدی نگرفت.
·        چون در این صورت، خشم اصلی شاعر متوجه سنت ستیزان انقلابی بوده که لبخند محبوبش را بزعم او به غارت برده اند و نه متوجه سنت و سنتگرایان.
·        ولی مسئله به احتمال قوی از قراری بکلی دیگر است و قضاوت شتابزده در این زمینه جایز نیست.
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر