۱۳۹۲ بهمن ۲۷, یکشنبه

سیری در شعر «شعله رمیده» از فروغ فرخزاد (3)


فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
 (1934 ـ 1966)
اسیر
1331 (1952)
تحلیلی از شین میم شین

4
ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش

او شعله رمیده خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش

او غنچه شکفته مهتاب است
باید که موج نور بیفشاند


·        اینها ـ همه ـ در وصف غیرمن است.
·        غیرمن کماکان همه چیز واره و همه کاره است:
·        شعله رمیده خورشید است.
·        غنچه شکفته مهتاب است.
·        کیمیا و دست نیافتنی است.

5
بر سبزه زار شب زده چشمی
کاو را به خوابگاه گنه خواند

باید که عطر بوسه خاموشش
با ناله های شوق بیآمیزد

در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد

باید شراب بوسه بیاشامد
ازساغر لبان فریبایی

مستانه سر گذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه زیبایی

·        شاعر اکنون فونکسیون های غیرمن را یکی بعد از دیگری برمی شمارد:
·        غیرمن باید به ارتکاب معصیت تن در دهد و به خوابگاه گناه وارد شود.
·        گناه در شعر فروغ مقوله ای آشنا ست.

1
·        ولی گناه ـ در واقع ـ چه معنی دارد؟

2
·        چرا فروغ رفتن دو انسان به خوابگاه را گناه می نامد؟

3
·        چون سنت دیرین جامعه شکسته می شود و دو انسان قبل از عقد ازدواج به بستر می روند؟

4
·        باید برای این سؤال ها هم جوابی پیدا کرد.

5
·        اکنون در دیالک تیک من و غیرمن، غیرمن فعال ما یشاء است:
·        او باید به خوابگاه گناه برود، عطر بوسه خاموشش را با ناله های شوق بیامیزد، در گیسوان زن ـ دیوانه وار ـ عشق و هوس بریزد، از ساغر لبان زن شراب بوسه بیاشامد و بر سینه اش سر بگذارد و بیارامد.

6
·        اکنون این سؤال پیش می آید که پس زن چه کاره است؟

7
·        آنچه کماکان جان سختی می کند، بسط و تعمیم دیالک تیک من و غیرمن به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز است.

8
·        هم در قاموس سعدی و حافظ چنین بوده و هم در قاموس فروغ چنین است.
·        با یک تفاوت کوچک که عشق در فلسفه فروغ واقعی است و در فلسفه سعدی و حافظ بهانه است.

9
·        وجه مشترک هر دو این است که زن نقش هیچواره خود را کماکان حفظ و ایفا می کند.

10
·        فریب حرف های سعدی و حافظ را نباید خورد.
·        زن فقط اگر شاهزاده ای، خانزاده ای، ارباب زاده ای باشد، می تواند همه کاره باشد و لاغیر.

11
·        خود سعدی یک بار به چنین زنی برمی خورد.
·        از زبان خود سعدی بشنویم :

 حکایت
(گلستان با ب دوم، ص 81 ـ 82.)  
  
·        از صحبت یاران دمشقم، ملالتی پدید آمده بود.
·        سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم، تا به وقتی که اسیر فرنگ شدم.
·        در خندق طرابلس، با جهودانم، به کار گل بداشتند.
·        یکی از رؤسای حلب، که سابقه معرفتی در میان ما بود، گذر کرد و بشناخت.
·        گفت :
·        «این چه حالت است؟»

·        گفتم :
·        « همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
·        که از خدای نبودم به دیگری پرداخت

·        قیاس کن، که چه حالم بود در این ساعت
·        که در طویله نامردمم بباید ساخت.»

*****
·        پای در زنجیر، پیش دوستان
·        به که با بیگانگان در بوستان

·        بر حالت من رحمت آورد و به ده دینارم از قید خلاص کرد و با خویشتن به حلب برد و دختری که داشت، به نکاح من در آورد، به کابین صد دینار.
·        مدتی بر آمد.
·        دختری بد خوی ستیزه روی نا فرمان بود.
·        زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن.

·        زن بد در سرای مرد نکو
·        هم در این عالم است دوزخ او

·        زینهار، از قرین بد زنهار
·        وقنا ربنا عذاب النار
·        (خدایا، ما را از عذاب آتش دوزخ حفظ کن!)

·        باری زبان تعنت   (عیبگوئی)  دراز کرد و همی گفت:
·        «تو آن، نیستی که پدر من تو را از فرنگ باز خرید؟»

·        گفتم :
·        «بلی، من آنم که به ده دینارم از قید فرنگم باز خرید و به صد دینار به دست تو گرفتار کرد.»

·        شنیدم، گوسپندی را بزرگی
·        رهانید از دهان و دست گرگی

·        شبانگه کارد، بر حلقش بمالید
·        روان گوسپند، از وی بنالید
·        که از چنگال گرگم در ربودی
·        چو دیدم، عاقبت گرگم تو بودی.  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر