فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
اسیر
1331 (1952)
تحلیلی از شین میم شین
4
ای
رهروان خسته چه می جویید
در
این غروب سرد ز احوالش
او
شعله رمیده خورشید است
بیهوده
می دوید به دنبالش
او
غنچه شکفته مهتاب است
باید
که موج نور بیفشاند
·
اینها ـ همه ـ در وصف غیرمن
است.
·
غیرمن کماکان همه چیز واره و
همه کاره است:
·
شعله رمیده خورشید است.
·
غنچه شکفته مهتاب است.
·
کیمیا و دست نیافتنی است.
5
بر
سبزه زار شب زده چشمی
کاو
را به خوابگاه گنه خواند
باید
که عطر بوسه خاموشش
با
ناله های شوق بیآمیزد
در
گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه
وار عشق و هوس ریزد
باید
شراب بوسه بیاشامد
ازساغر
لبان فریبایی
مستانه
سر گذارد و آرامد
بر
تکیه گاه سینه زیبایی
·
شاعر اکنون فونکسیون
های غیرمن را یکی بعد از دیگری برمی شمارد:
·
غیرمن باید به ارتکاب معصیت تن در دهد و به خوابگاه گناه وارد
شود.
·
گناه در شعر فروغ مقوله ای
آشنا ست.
1
·
ولی گناه ـ در واقع ـ
چه معنی دارد؟
2
·
چرا فروغ رفتن دو انسان
به خوابگاه را گناه می نامد؟
3
·
چون سنت دیرین جامعه شکسته می شود و دو انسان قبل از عقد
ازدواج به بستر می روند؟
4
·
باید برای این سؤال ها هم جوابی پیدا کرد.
5
·
اکنون در دیالک تیک من و غیرمن،
غیرمن فعال ما یشاء است:
·
او باید به خوابگاه گناه برود، عطر بوسه خاموشش را با
ناله های شوق بیامیزد، در گیسوان زن ـ دیوانه وار ـ عشق و هوس بریزد، از ساغر لبان
زن شراب بوسه بیاشامد و بر سینه اش سر بگذارد و بیارامد.
6
·
اکنون این سؤال پیش می آید که پس زن چه کاره است؟
7
·
آنچه کماکان جان سختی می کند، بسط و تعمیم دیالک تیک من و غیرمن به شکل دیالک
تیک هیچ و همه چیز است.
8
·
هم در قاموس سعدی و حافظ
چنین بوده و هم در قاموس فروغ چنین است.
·
با یک تفاوت کوچک که عشق در فلسفه
فروغ واقعی است و در فلسفه سعدی و حافظ
بهانه است.
9
·
وجه مشترک هر دو این است که زن
نقش هیچواره خود را کماکان حفظ و ایفا می کند.
10
·
فریب حرف های سعدی و حافظ
را نباید خورد.
·
زن فقط اگر شاهزاده ای، خانزاده ای، ارباب زاده ای باشد،
می تواند همه کاره باشد و لاغیر.
11
·
خود سعدی یک بار به چنین زنی برمی خورد.
·
از زبان خود سعدی بشنویم :
حکایت
(گلستان با ب دوم، ص 81 ـ 82.)
·
از صحبت یاران دمشقم، ملالتی پدید
آمده بود.
·
سر در بیابان قدس نهادم و با
حیوانات انس گرفتم، تا به وقتی که اسیر فرنگ شدم.
·
در خندق
طرابلس، با جهودانم، به کار گل بداشتند.
·
یکی از رؤسای
حلب، که سابقه معرفتی در میان ما بود، گذر کرد و بشناخت.
·
گفت :
·
«این چه حالت است؟»
·
گفتم :
·
« همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
·
که از خدای نبودم به دیگری پرداخت
·
قیاس کن، که چه حالم بود در این
ساعت
·
که در طویله
نامردمم بباید ساخت.»
*****
·
پای در زنجیر، پیش دوستان
·
به که با بیگانگان در بوستان
·
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینارم از قید خلاص کرد و با
خویشتن به حلب برد و دختری که داشت، به نکاح من در آورد، به کابین صد دینار.
·
مدتی بر آمد.
·
دختری بد
خوی ستیزه روی نا فرمان بود.
·
زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص
داشتن.
·
زن بد در سرای مرد نکو
·
هم در این عالم است دوزخ او
·
زینهار، از قرین بد زنهار
·
وقنا ربنا عذاب النار
·
(خدایا، ما را از عذاب آتش دوزخ حفظ کن!)
·
باری زبان تعنت (عیبگوئی) دراز کرد و همی گفت:
·
«تو آن، نیستی که پدر من تو را از فرنگ باز خرید؟»
·
گفتم :
·
«بلی، من آنم که به ده
دینارم از قید فرنگم باز خرید و به صد دینار به دست تو گرفتار کرد.»
·
شنیدم، گوسپندی را بزرگی
·
رهانید از دهان و دست گرگی
·
شبانگه کارد، بر حلقش بمالید
·
روان گوسپند، از وی بنالید
·
که از
چنگال گرگم در ربودی
·
چو دیدم، عاقبت گرگم
تو بودی.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر