۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه

سیری در شعر «رمیده» از فروغ فرخزاد (2)


فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
 (1934 ـ 1966)
اسیر
1331 (1952)
تحلیلی از شین میم شین

تحلیل شعر «رمیده»

1
نمی دانم چه می خواهم، خدایا
به دنبال چه می گردم، شب و روز

چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است، این قلب پر سوز؟

·        شاعر هفده ساله کلافه و سردرگم است و هنوز به خود شناسی لازم دست نیافته است.
·        اگرچه کشف همین پدیده ـ خود ـ کار بزرگی است و آغازی است برای آن.

1
·        طرح سؤال خود مهمترین شروع به شناخت است.
·        طرح سؤال ـ سؤال اگر سؤال باشد ـ خود نصف شناخت است.

2
·        قلب او ـ در هر حال ـ افسرده است.

3
·        لئو تولستوی در رمان «جنگ و صلح» تلخی زندگی را برای انسان های سالمند مجرب، امری طبیعی تلقی می کند.
·        ولی ما اکنون با انسانی هفده ساله روبرو هستیم که بلوغی  زودرس دارد و نشانه ها از فراست و خردی غول آسا.

2
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم، آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش
  
·        فروغ هفده ساله ـ به معنی واقعی کلمه ـ تنها ست:

1
·        آشنایان لیاقت همنشینی با او را ندارند و هرگز نخواهند داشت.

2
·        آشنایان ـ چه بسا ـ اندیشه های عمیق او را نمی فهمند و اندیشه واره های آشنایان برای فروغ، چرندی سطحی و مبتذل بیش نیست.

3
·        فروغ از دست مردم فرار می کند.

4
·        آخر و عاقبت دردانه های هستی از این قرار است.
·        تنهائی مادام العمر.

3
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند

·        ما هنوز در آغاز دفتریم.
·        این شعر سوم در مجموعه «اسیر» است.
·        اما ـ با این حال ـ پلی غول آسا از خودشناسی به جامعه شناسی در حال تعبیه است.

1
·        اکنون جامعه است که بلحاظ روانشناسی اجتماعی تجزیه و تحلیل می شود.

2
·        فروغ ـ آگاهانه و یا ناخود آگاه ـ از سوختن انسان جامعه طبقاتی در کوره همیشه سوزان تضادهای چرکین گونه گون گزارش می دهد.

3
·        انسان جامعه طبقاتی ـ بی که بداند و بی که حتی بخواهد و یا نخواهد ـ شیوه رفتار خود ستیز و جامعه ستیز پیش می گیرد.

4
·        انسان واره جامعه واره طبقاتی هراسزده، بیکس و تنها ست.
·        آن سان که حتی از سایه خسی به وحشت می افتد.

5
·        در جامعه واره طبقاتی، توپخانه جنگ همه علیه همه در غرش مدام است و انسان این جهنم ـ چه بسا ـ معصومی بیش نیست.

6
·        هراس، سوء ظن، بی اعتمادی، رقابت، کینه، نفرت، خصومت، زخم خوردن و زخم زدن متقابل در دستور روز همه ـ بدون استثناء ـ است.

7
·        اگر دگرستیزی در جهنم جامعه طبقاتی قاعده است و نه استثناء، پس شکوه فروغ از چه رو ست؟

8
·        فروغ ـ حتی در این سن و سال ـ با همه تفاوت دارد.
·        حماقت ـ چه بسا ـ آرامش بار است و خرد ـ چه بسا ـ دردسر زا.

9
·        فروغ در این دو بیت، دیالک تیک نمود و بود را، دیالک تیک پدیده و ماهیت را به شکل دیالک تیک ظاهر و باطن بسط و تعمیم می دهد:

·        مردم ـ بظاهر ـ همدم و همدرد و یکرنگ با همدیگرند، ولی در باطن برعکس.

10
·        تضاد اصلی آشتی ناپذیر جامعه واره طبقاتی ذره ذره جسم و روح اعضای جامعه واره را از هم می شکافد و آنها را بر ضد یکدیگر برمی انگیزد.

11
·        فروغ فکر می کند که این تظاهر به مهر (نمود، ظاهر) و کین توزی در پشت سر (ماهیت، باطن) فقط در حق او معتبر است.
·        اما بعدها خواهد فهمید که از این خبرها نیست.

12
·        ما به جای خود این بلوغ معرفتی ـ سوسیولوژیکی فروغ را نشان خواهیم داد.

13
·        ولی درک همین دیالک تیک ظاهر و باطن در هفده سالگی، نه تنها تحسین انگیز، بلکه شگفت انگیز است.
·        خیلی ها که عمری دراز داشته اند و انسان های شعورمندی بوده اند، احتمالا بدون کشف این حقیقت امر از جهان رفته اند.

14
·        شعور غول آسای فروغ اعجاب انگیز است.
·        دریغا که زود از دست رفت و جامعه را از برکات وجود خویش بی بهره گذاشت.

15
·        فروغ دلیل خصومت مردم را دلیلی روانی می داند و از مفهوم «از فرط حقارت» استفاده می کند.
·        پسیکولوژیسم یکی از مکاتب فلسفه بورژوائی واپسین و مد روز بوده و کماکان است.
·        پسیکولوژیسم مسائل اجتماعی را  از شبکه پیوند عام و کلی شان ایزوله و مجزا می کند و در ایزولاسیون به تنهائی مورد بررسی دست و پا شکسته قرار می دهد.
·        پسیکولوژیسم فقط به درد خودفریبی و عوامفریبی می خورد.

16
·        فروغ مثل اکثر روشنفکران متعلق به طبقات اجتماعی واپسین، احتمالا تحت تأثیر همین بینش اجتماعی خرافی و غیرعلمی قرار داشته است.

17
·        اکنون سؤال این است که دختر 17 ساله کجا و بینش پسیکولوژیستی مد شده در متروپول های سرمایه داری کجا؟

الف
·        برای پاسخ به این پرسش باید دانست که  اولا مد شدن بینش اجتماعی معینی در متروپول های سرمایه داری دلیلی بر صحت و علمیت آنها نیست.
·        طبقه حاکمه هر خرافه و یاوه ای را که ضرر و زیانی برای کسب سود و حفظ وضع موجود نداشته باشد، توسعه و رواج می دهد.

ب
·        ثانیا بینش اجتماعی را و کلا ایدئولوژی را اعضای طبقات اجتماعی می زیند.
·        ایدئولوژی چیزی طبقاتی است و اعضای طبقات اجتماعی آن را با شیر مادر از آن خود می کنند.

ت
·        ثالثا ایدئولوژی طبقات اجتماعی واپسین نه ایدئولوژی واقعا مدرنی، بلکه ایدئولوژی کپک زده و گندیده دیرینی است و ضمنا وجه مشترک همه طبقات اجتماعی واپسین از برده داری واپسین و فئودالی واپسین  تا بورژوازی واپسین است.
·        به همین دلیل است که عناصر جدی از ایدئولوژی مثلا حافظ و خیام (طبقه اجتماعی فئودالی واپسین)  را می توان در ایدئولوژی فلاسفه و شعرا و نویسندگان بورژوائی واپسین نیز باز یافت.

18
·        فروغ هفده ساله ضمنا به خطا، فکر می کند که خصومت نسبت به همنوع امری مطلقا آگاهانه است:
·        او فکر می کند که مردم لیاقت های خود را با استعداد خارق العاده او مقایسه می کنند و به سبب احساس حقارت، واکنش خصمانه نشان می دهند.
·        ایکاش چنین می بود.
·        ایکاش مردم به تجزیه و تحلیل منطقی چیزها، پدیده ها و سیستم ها می پرداختند و بعد نسبت به آنها واکنش نشان می دادند.

19
·        فروغ دیر یا زود به دیالک تیک استثناء و قاعده پی خواهد برد.
·        آنگاه از مفهوم «جانیان کوچک» سخن خواهد گفت که دیالک تیکی از جنایت و انسانیت اند:
·        محو تماشای فواره آب می شوند و در اعماق شان تمایلی به پاکی و یکرنگی نفس می کشد.

20
·        آنگاه ـ به احتمال قوی ـ در خواهد یاف که خصومت نسبت به همنوع در جامعه طبقاتی نه استثناء، بلکه قاعده است.
·        یادش به خیر برتولد برشت!
·        ما این دیالک تیک ارزشمند را از او آموخته ام.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر