اثری از سیاوش کسرائی
شین
میم شین
سهراب خون تو
همراه خون سرخ سیاووش
اسفندیار و رستم و بسیار چهره ها
ـ گمنام یا به نام ـ
از هر فراز در شط
شهنامه ریخته است
این رود پر خروش
دیری است
کز چنبر زمانه بد خو
گریخته است
این رود می رود
تا دشت های سوخته را
بارور کند
خون است
خون جوش می زند
گل گل ز خاک خاطره
می روید
آنگاه،
گر دست پرتوان و
خداوندی خرد
عطری ز باغ خاطره بر
پرده آورد
سیمای آرزو
مغموم و ناتمام بدین
گونه ای که هست
بر سقف هر نگاه نمی
ماند.»
·
معنی تحت اللفظی:
·
سهراب، خون تو همراه با خون سیاوش، اسفندیار، رستم و بسیاری
از چهره های بی نام و نامدار از هر بلندی در شط شهنامه جاری شده است و دیری است که
این رود خروشان از چنبر روزگار گریخته است.
·
این رود خون می رود تا دشت های سوخته را حاصلخیز سازد.
·
خون است و می جوشد و از خاک گل خاطره می روید.
·
آنگاه اگر دست توانمند و خداوندی خرد عطری از باغ خاطره
بر پرده آورد، به تحول سیمای مغموم و ناتمام آرزو بر سقف نگاه ها می انجامد.
·
در این بند شعر، فلسفه تراژدی ها توضیح داده می شود:
1
سهراب خون تو
همراه خون سرخ سیاووش
اسفندیار و رستم و بسیار چهره ها
ـ گمنام یا به نام ـ
از هر فراز در شط
شهنامه ریخته است
·
حکیم طوس (و درو اقع سیاوش) درس تاریخ به سهراب و
خواننده می دهد:
·
خون پهلوانان از سهراب و سیاوش تا رستم و اسفندیار و
هزاران پهلوان بی نام و نامدار از بلندی های مختلف بر شط شاهنامه ریخته اند.
2
این رود پر خروش
دیری است
کز چنبر زمانه بد خو
گریخته است
·
این شط خون از کمند روزگار بد خو فرار کرده است.
·
این ادعای سیاوش به چه معنی است؟
·
اگر بندهای قبلی همین شعر را به خاطر آوریم، به نقش جبری
روزگار در ریخته شدن خون سهراب ها برمی خوریم.
·
تراژدی ها در دیالک تیکی از جبر و اختیار تشکیل می شوند و
در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده از آن جبر است.
·
شاعر اما اکنون
از گریز شط خون از کمند روزگار بد خو دم می زند.
3
·
منظور سیاوش به احتمال قوی این است که نهرهای خون پس از ریخته
شدن در شط شهنامه تحول کیفی می یابند و زندگی مستقلی را در آن سوی اراده جبر روزگار
آغاز می کنند:
·
این اندیشه سیاوش بهتر است که بلحاظ فلسفی تحلیل شود:
الف
·
از دید سیاوش انهار خون پهلوانان بی نام و نامدار به
مثابه اجزاء جریان می یابند و با ریخته شدن در شط شهنامه تحول کیفی می یابند:
ب
·
می توان گفت که سیاوش دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک
تیک نهرهای خون و شط شهنامه بسط و تعمیم می دهد.
·
شط شهنامه فقط جمع ریاضی انهار خون تک تک پهلوانان نیست.
·
بلکه کلی است با کیفیتی بمراتب برتر.
ت
·
درست به دلیل همین کیفیت خارق العاده می تواند زندگی
مستقلی را آغاز کند:
·
به قول شاعر از چنبر زمانه بد خو بگریزد و در دیالک تیک
جبر و اختیار دیگری تأثیر دیگری را اعمال کند:
4
این رود می رود
تا دشت های سوخته را
بارور کند
·
این شط خون جاری در شهنامه باید دشت های تشنه را آبیاری
کند و حاصلخیز سازد.
·
اینجا تخیل بی لگام خواننده و شنونده تراژدی است که بسته
به جایگاه اجتماعی خاص او تفسیری از مفهوم «بارور کردن دشت های سوخته» بدست می
دهد.
·
بنظر ما بنا بر تجربه خویش، دشت های سوخته ضمیر توده های
مولد و زحمتکش است که در اثر شنیدن قهرمانی های فرزندان خلق به زره شعور انقلابی
مجهز می شود و نتیجتا بارور می گردد.
5
خون است
خون جوش می زند
گل گل ز خاک خاطره
می روید
·
اکنون سیاوش منظور خود را از صراحت می گذراند:
·
از خون پهلوانان بی نام و نامدار خلق گل خاطره می روید.
·
اما منظور سیاوش از خاطره چیست؟
·
خاطره در فرهنگ واژگان به معانی زیر آمده است:
·
ضمیر
·
اندیشه
·
خیال
·
یادبود
·
یادگار
·
آنچه که گذشته
6
خون است
خون جوش می زند
گل گل ز خاک خاطره
می روید
آنگاه،
گر دست پرتوان و
خداوندی خرد
عطری ز باغ خاطره بر
پرده آورد
سیمای آرزو
مغموم و ناتمام بدین
گونه ای که هست
بر سقف هر نگاه نمی
ماند.
·
با توجه دقتمند به این بند شعر می توان حدس زد که منظور
سیاوش از مفهوم «خاطره»، تجارب تاریخی است.
·
چرا و به چه دلیل ما به این برداشت می رسیم؟
7
·
دلیل ما این است که در قاموس سیاوش خاطره به تنهائی کارآ
و مؤثر نیست.
·
فقط اگر دست توانمند و خداوندی خرد، عطری از تجارب تاریخی
(عطری از باغ خاطره) را از پرده سینمای ضمیر خواننده و شنونده عبور دهد، اوتوپی و
رؤیا، ایدئال و آرمان رنگ عوض می کند و نگاه سوبژکت به زندگی تحول می یابد.
·
این همان دیالک تیک تجربه و نظر است:
·
این همان دیالک تیک امپیری و تئوری است.
·
این همان گذار از تجربه به تئوری است تا پس از تشکیل در
ضمیر توده، برونی شود، جامه عمل پوشد، مادیت یابد:
·
این همان دیالک تیک پراتیک و تئوری است.
8
·
توده از تجارب تاریخی می آموزد تا بعد آموخته ها را جامه
عمل بپوشاند و در جریان عمل، گنجینه آموخته های خود را غنی تر سازد:
·
این معنائی جز گذار از تجارب تاریخی به تئوری و گذار از
تئوری به تجارب شخصی و گذار از تجارب شخصی و گروهی ـ طبقاتی به تئوری غنی تر
ندارد:
·
دیالک تیک پراتیک و تئوری همین است.
·
سیکلی مستمر توسعه یابنده، غنی تر شونده و پایان ناپذیر.
ادامه دارد.