۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

سیری در شعری از محسن کاويانی (5)

 
خنده پوشالی
میم حجری

·        هر کسی حال مرا پرسید، گفتم: «عالی ام»
·        اشک ها پنهان شده در خنده ی پوشالی ام

·        نردبان هر کس و ناکس شدم اما چه سود؟
·        دار قالی هستم و حالا جدا از قالی ام

·        خوب فهمیدم که خوش بودند از غم های من
·        آن رفیقانی که غمگین اند از خوشحالی ام

·        دیگر آن چاقوی دست نارفیقان نیستم
·        خسته از دیروزهای خونی و جنجالی ام

·        بی دلیلِ بی دلیلِ بی دلیلِ بی دلیل
·        من شدیداً خسته از هر بحث استدلالی ام

·        مثل نعل اسب ها در زیر پا افتاده ام
·        با همه افتادگی، تندیس خوش اقبالی ام

·        غرق خواهد شد کسی که سخت «من»، «من» می کند
·        بطری بر روی آبم، چون که از خود خالی ام


پایان

خوب فهمیدم که خوش بودند از غم های من
آن رفیقانی که غمگین اند از خوشحالی ام

·        معنی تحت اللفظی:
·        بر اساس تجربه حاصل از «نردبان هر کس و ناکس شدن»، بخوبی دریافتم که رفقائی که از شادی من غمگین می شوند،  خوشی شان در غم های من بوده است.  

1

·        شاعر در این بیت، روابط اجتماعی حاکم در جامعه حویش را بطرزی رئالیستی تصویر می کند:
·        بزعم شاعر اعضای جامعه شادی خود را در اندوه رفقای خود می یابند و اندوه خود را در شادی آنها.

·        این اما به چه معنی و به چه دلیلی است؟

2

·        شاید حریفی بگوید که در جامعه شاعر، از این خبرها نیست و شعرا به قول قرآن، مشتی کذاب اند و یاوه سرا.
·        واقعا هم نمی توان این ادعای شاعر را اثبات تجربی و آماری کرد.
·        دلیلش این است که اولا جامعه شاعر جامعه ای چند ملیتی است و هر قوم و ملت ساکن این ویرانه روانشناسی اجتماعی خاص خود را دارد.
·        ثانیا جامعه شاعر جامعه ای منقسم به طبقات اجتماعی مختلف است و هر طبقه و حتی هر قشر متعلق به هر طبقه روانشناسی خاص خود را دارد و نمی توان حکم کلی و فراگیر صادر کرد که شامل حال همه باشد.

3

·        ولی اگر قضیه واقعا از این قرار باشد و تجارب شخصی ما نیز در حیطه ملی و طبقاتی مان برداشت شاعر را تأیید می کند، آنگاه می توان پرسید که دلیل این روانشناسی اجتماعی  چیست؟
·        چرا باید اعضای جامعه ای شادی خود را در غم دیگری و غم خود را در شادی دیگری بجویند؟

4

·        این پدیده بیشک علل اوبژکتیف (عینی) و سوبژکتیف بیشماری دارد.
·        شرایط اوبژکتیف (عینی) زیست رد این جامعه باید چنان دشوار باشد که سکنه این کشور نان از سفره یکدیگر و لقمه از دهان یکدیگر بربایند تا بتوانند ادامه حیات دهند.
·        پیران قوم از دوره های قحط سالی حکایت ها دارند.
·        آن سان که هر کس تکه نانی به نصیب می برد و بقیه چشم به نان یکدیگر داشتند و حتی مرگ یکدیگر را آرزو می کردند تا نانش را به نصیب برند و یا نانخوری کمتر داشته باشند.
·        بعضی ها که به هنگام خواب اشتهای خوردن نان خود را نداشتند، بروایتی نان خود را علنا لیس می زدند تا بقیه رغبت خوردن آن را نداشته باشند.   

5

·        این پدیده به سطح نازل توسعه نیروهای مولده جامعه برمی گردد:
·        وسایل تولید و علم و فن به اندازه ای رشد نکرده که به اندازه کافی مایحتاج اولیه عمومی تولید و توزیع شود.
·        در نتیجه شرایط زیست فوق العاده دشوار گشته، پرنده مهر از میان قوم پر کشیده و عفریت نفرت و کین نسبت به یکدیگر بر فراز دیارشان پر گسترده است.

6

·        علت سوبژکتیف این پدیده می تواند سطح نازل شعور جامعه باشد.
·        سطح شعور اجتماعی اما بواسطه سطح وجود اجتماعی تعیین و مشروط می شود:
·        بسته به فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی حاکم، شعور اجتماعی متناسب قوام می یابد.

·        جانسختی شگفت انگیز مناسبات تولیدی فئودالی و بقایای دیگر فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی زمینه لازم را برای اشاعه مذهب و خرافه و خریت آماده می سازد و به نوبه خود تأثیر مخرب و منفی بر توسعه نیروهای مولده می گذارد و جامعه را بکلی فلج می کند.

7

·        در چنین شرایط دوزخی است که مناسبات اجتماعی میان اعضای همبود و جامعه وارونه می شود.
·        آن سان که هر کس خوشبختی خود را در بدبختی دیگری می جوید و یا حداقل می بیند و بدبختی خود را در خوشبختی دیگری.
·        بدین طریق، جامعه سلب جامعه وارگی می شود و رفته رفته به جهنمی غیرقابل تحمل استحاله می یابد.
·        جهنمی که به هر دردی می خورد، مگر به درد همزیستی مبتنی بر مهر و معاضدت و همکاری و تفاهم متقابل.

8

·        آنچه شاعر در این بیت تصویر می کند، حقیقتی تلخ و تکاندهنده است.
·        حریفی می گفت:
·        همسایه ام عروسی داشت و بزن وبرقص راه انداخته بودند.
·        فوری تلفن را برداشتم و به کمیته نهی از منکر خبر دادم.
·        اراذل و اوباش بلافاصله سر رسیدند و بساط عیش شان را به عزا بدل کردند.

·        نفسی براحتی کشیدم، سیگاری روشن کردم و در بالکن نشستم و حسابی حال کردم.
·        همسایه آمد و پرسید که چگونه اراذل و اوباش خبر شده اند، نکند تو خبر داده باشی؟
·        ولی من انکار کردم.

9
·        مردم که خر نیستند.
·        چند روز بعد حریف، زنی تور می زند و شبانه برای خوشگذرانی به خانه می آورد و فکر می کند که شب است و مردم در خواب اند.
·        ولی نمی داند که در همسایه کسانی هستند که «غمگین اند از خوشحالی اش» و اتاق خوابش ببرکت دوربین های مدرن تر از مدرن تحت نظر قرار دارد.
·        در گرماگرم عیش حریف، همان اراذل و اوباش نهی از منکر، البته این بار بمراتب سریعتر از بار اول، از در و دیوار پایین می ریزند و نه تنها عیشش عزا می شود، بلکه ازدواج داوطلبانه با «ضعیفه» نیز بدان مزید می شود و اخراج از شغل شریف معلمی نیز به زندگی اش سر و سامان خارق العاده می بخشد.

·        به قول حریفی، بهترین جا برای رویش و رشد گل های زهرآگین، جهنم است.     

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر