سرچشمه:
صفحه
فیسبوک «سیاست و فلسفه»
داستانی از هوش و
ذکاوت رضا شاه
روزی
رضاشاه با هیئت همراه با ماشین جیپ در حال حرکت به سوی جنوب بوده که سر راه از یزد
رد می شود و می بیند که مردم زیادی در آن جا گرد هم جمع شده اند.
رضا
شاه به جلو می رود و از حاضرین می پرسد که چه خبر شده؟
در پاسخ می گویند:
در پاسخ می گویند:
«شیخ فلان مسجد یک دعایی خوانده که کور
مادرزاد را شفا داده است.»
رضا شاه می گوید:
رضا شاه می گوید:
«آخوند و فرد شفا یافته را بیاورید تا من
هم ببینم.»
چند دقیقه پس از آن، شیخ را به همراه یکی دیگر را که لباس دهاتی به تن داشته و شال سبزی به کمر بسته بود، نزد رضاشاه می آورند.
رضا شاه رو به شفا یافته می کنه و میگه:
چند دقیقه پس از آن، شیخ را به همراه یکی دیگر را که لباس دهاتی به تن داشته و شال سبزی به کمر بسته بود، نزد رضاشاه می آورند.
رضا شاه رو به شفا یافته می کنه و میگه:
«تو واقعا کور بودی؟»
یارو میگه:
یارو میگه:
« بله اعلا حضرت. »
رضاشاه می پرسد:
رضاشاه می پرسد:
«یعنی هیچی نمی دیدی و با عنایت این آخونده
بینایی خود را بدست آوردی؟»
یارو میگه :
یارو میگه :
« بله اعلا حضرت. »
رضاشاه میگه:
رضاشاه میگه:
«آفرین، آفرین.
خب این شال قرمز رو برای چی به کمرت بستی؟»
یارو میگه:
یارو میگه:
«قربان، این شال که قرمز نیست، سبز رنگ است.»
بلافاصله رضاشاه شلاق رو بدست میگیره و میفته به جون اون شفایافته و شیخ.
بلافاصله رضاشاه شلاق رو بدست میگیره و میفته به جون اون شفایافته و شیخ.
و سیاه و کبودشون میکنه و میگه:
«قرسماق پوفیوز،
تو دو دقیقه نیست که
بینایی بدست آوردی، بگو ببینم فرق سبز و قرمز رو از کجا فهمیدی؟ »
میم
·
این روایت را در چندین فرم شنیده ایم.
1
·
در بعضی از روایات به جای آخوند، امامزاده ای و یا حرم امام رضائی حتی ذکر شده است.
2
·
احتمال این می رود که این حکایت،
یکی از ترفندهای تبلیغاتی دربار به نیت عوامفریبی بوده است.
3
·
اگر این احتمال، واقعیت داشته
باشد، خود رضا شاه به درجه همان آخوند عوامفریب تنزل و یا ارتقا خواهد یافت.
4
·
این حکایت اما حاوی
حقیقتی نیز است:
« بلافاصله رضاشاه شلاق رو بدست میگیره و
میفته به جون اون شفایافته و شیخ.
و سیاه و کبودشون میکنه و میگه:
«قرسماق
پوفیوز!»
·
در حقیقت این فراز از
حکایت اما نمی توان کمترین تردیدی به دل راه داد که ضمنا آئینه
فهم و فراست و فرهنگ رضا شاه و اعوان و انصار فیلسوف ایشان است.
5
·
پسر رضاشاه هم حتی در رادیو می گفت
که با امام زمان رابطه دارد و در عالم خواب از ایشان رهنمود می گیرد.
·
شلاق و الفاظ قرسماق
پوفیوز را اما به چشم و گوش شاه یعنی اجامر و اوباش ساواک محول کرده بود.
·
خودش مؤدب تر از پدرش بود.
·
شاید به توصیه لقمان «حکیم» از پدر
بی ادب، ادب آموخته بود.
6
·
ضمنا مصباحی
هم از همان یزد خراب شده ی منقول در این حکایت،
چندی پیش می گفت که خامنه ای هم با امام زمان آنهم نه در چاه، بلکه در آسمان ملاقات
هفتگی دارد.
·
این حکایت و یا روایت اما حتما واقعیت مطلق دارد.
·
چون خامنه
ای هنوز تکذیبش نکرده است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر