سرچشمه :
صفحه فیسبوک طوطی ماهرو
کلاغ و طوطي
هر دو سياه و زشت آفريده شدند
طوطي شکايت
کرد و خداوند او را زيبا کرد
ولي کلاغ گفت
:
«هر
چه از دوست رسد نيکو ست »
و نتيجه آن شد
که مي بيني .
طوطي هميشه در
قفس، کلاغ هميشه آزاد
میم حجری
·
خوب حالا از این یاوه وارونه چه نتیجه ای باید آریائی های خیلی خیلی اصیل از تخم و ترکه کوروش و داریوش و آقا
محمد خان خیلی خیلی عقیم و رضا شاه خیلی خیلی کبیر بگیرند؟
1
کلاغ و طوطي
هر دو سياه و زشت آفريده شدند
·
زشت از نظر کی؟
·
همین سؤال ما را سهراب سپهری شاعر خیلی
وقت ها قبل از این مطرح کرده است.
·
عجیب است که کسی
جوابی به سؤالش نداده است.
چه کسی می گوید که کبوتر زیبا ست
و کلاغ بی نهایت زشت است؟
ز چه رو در قفس هیچکسی، کرکس نیست؟
2
·
از کی تا حالا در فرهنگ تخم و ترکه
کوروش و داریوش این خرافه رایج گشته که برای هر خری، خالقی بوده است؟
·
پس تمدن چند هزارساله با فکر و
فرهنگ و فهم و فراست بیگانه بوده است؟
3
طوطي شکايت
کرد و خداوند او را زيبا کرد
·
خوش به حال طوطی و خالق از سر تا
پا دموکراتش!
·
کجا دیده کس خالق دموکراتی از این
دست!
·
اعتراضکی از مخلوقکی، همان و بر
آوردن حوایج مخلوقک معترض همان!
·
چنین خدائی را فقط می توان آرزو
کرد.
·
چنین خدائی شباهت غریبی به شواهر
خر پول نفتخور مفتخور دارد.
4
ولي کلاغ گفت
:
«هر
چه از دوست رسد نيکو ست!»
·
قصه سرا مطمئن است که یاوه ی «هر چه
از دوست رسد، نیکو ست» را کلاغ از سر تا پا تیزهوش دور اندیش سروده و نه شیخ اجل شیراز؟
5
و نتيجه آن شد
که مي بيني:
طوطي هميشه در قفس، کلاغ هميشه آزاد
·
پس دلیل بندگی طوطی زیبا و آزادی
کلاغ زشت همین بوده است.
·
خوب.
·
اکنون سؤالی بسان مگسی سمج و رو
دار در قفس کله بعضی ها سر بر می کشد و جواب می طلبد:
·
اندرز نهفته در این حکایت موجز و
مختصر از چه قرار است؟
6
·
به این پرسش مگس رو دار شاید بتوان
بلحاظ اوبژکتیف (عینی) و سوبژکتیف پاسخک های مختلف، متفاوت و شاید متضاد داد:
الف
بلحاظ سوبژکتتیف
·
اگر مخترع این حکایت بنی بشر ماهروئی
باشد، می توان حدس زد که طرف به روز طوطی ماهرو گرفتار گشته است:
·
یعنی در قفس خر پولی زندانی است.
·
و چون دل کندن از لذت پول صلاح
نیست، به تبلیغ تئوری تحمل قفس به هر قیمت و همراه با
آن به تحقیر ازادی و به تبلیغ تئوری صرفنظر از آزادی می پردازد.
ب
بلحاظ اوبژکتیف
·
بی اعتا به مخترع این حکایت و
خواننده آن، می توان گفت که در این حکایت تئوری قرون وسطائی تسلیم و تحمل و رضا
تبلیغ می شود و بندگی و وابستگی بر عزت نفس و آزادی برتر جا زده می شود.
·
این همان تئوری خواجه مرتجع شیراز
است:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار نگشاده
است!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر