آفرینش استدلال
ناصر کاخساز
شین میم
شین
مار گفت:
اکنون شما میل
به دانش، گرایش به عشق، علاقه به پرسش، نافرمانی، احساس درد، و حساسیت به زمان را
بر صفحه ی سفید سرشت نژادتان نوشتید.
·
همین یاوه های مار (کاخساز) را یکی
دیگر از حواریون فیلسوف نیچه نیز بر زبان رانده است و مشتی بی خبر از عالم و آدم
احتمالا به همین دلیل او را هومانیست درجه یک جا می زنند.
·
بشنویم از زبان نیچه ئیست
دیگری:
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندهگین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان .
انسان دشواری وظیفه است.
·
ما به هر مصیبتی هم باشد، همین شعر
احمد شاملو را مورد تأمل قرار می دهیم:
·
احمد شاملو در این شعر که مثل نقل
و نبات در جامعه و جهان بی پناه تکثیر و توزیع می شود، به تعریف و یا بهتر است
بگوییم، به تحریف مقوله انسان می پردازد:
1
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
·
بزعم شاملو در این شعر، زایش انسان
همان و زایش تجسد (تجسم، جسمیت یابی) وظیفه همان.
·
می توان گفت که به نظر شاعر، انسان
جسمیت یابی وظیفه است.
·
وظیفه انتزاعی در هیئت انسان مادیت
و جسمیت می یابد.
2
·
زیر قلم شاعر در این شعر، مقوله
وظیفه بطرزی افراطی ایدئالیزه می شود، به عرش اعلی برده می شود و همتراز با مقوله انسان
جا زده می شود.
·
پس فرق انسان با «زنبور ها و مورچه
ها، درناهای مهاجر، فیل های دوره گرد و گله گرگ ها و دیگر ددان درنده» به قول معلم
فیلسوف نیچه ـ آرتور شوپنهاور ـ در تجسد وظیفه بودن است و بس.
·
جانوران همه از دم از وظیفه بی
خبرند.
·
فقط انسان است که تجسد وظیفه است.
· اگر گاو ماده و نر و سگ چوپان و خر این تحریف راسیستی شاعر را بشنوند، همه با هم دست به تظاهرات بیابانی خواهند زد و شعار خواهند داد:
· به چه دلیل فقط انسان باید تجسد وظیفه جا زده شود و نه گاو ماده و نر و سگ چوپان و خر؟
·
شاعر در هر صورت به مفهوم انتزاعی و مجرد وظیفه،
جامه مشخص نمی پوشاند، تا خواننده و گاو ماده و نر و سگ چوپان و خر تصور درستی از محتوای آن داشته باشند.
·
از این رو، خواننده و گاو ماده و نر و سگ چوپان و خر مرتب از خود می
پرسند:
·
منظور شاملوی خیلی خیلی بزرگ از
وظیفه چیست؟
·
شاید ابه همین دلیل است که شاعر خود را به کوچه علی چپ می زند و به جای پرداختن به مقوله وظیفه، به تعریف مفهوم من درآوردی تجسد وظیقه می پردازد:
1
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود :
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
·
انسان و یا تجسد وظیفه بزعم شاعر
یعنی توان دوست داشتن و دوست داشته شدن!
·
وای اگر این لاطائلات به زبان ملت شعورمندی ترجمه شوند.
·
چون به مخیله حشره ای حتی خطور نمی
کند که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن وظیفه ای که نه، تجسد (جسدیت یابی) وظیفه
باشد.
·
ای کاش درد فقط همین یکی بود.
·
چون توان دوست داشتن را می توان به
هر مصیبتی به مثابه وظیفه تعریف و تعیین و تقبل و تأمین کرد، ولی وظیفه تلقی کردن توان
دوست داشته شدن، مسئله بسیار دشورای بنظر می رسد.
·
چگونه و به چه ترفندی می توان
توانی را در خود پدید آورد که موجب دوست داشته شدن از سوی هر کس و ناکسی شود؟
·
در چنین صورتی باید داوطلبانه از
هویت خود بکلی تهی گشت.
·
باید به انسان بی صفت و بی هویت مطلق
تنزل یافت و به ساز هر ننه مرده ای رقصید تا دوست داشته شدن جامه عمل بپوشد.
·
گوبلز ـ مؤمن ترین پیرو فیلسوف
نیچه ـ می فرمود:
·
دروغ هر چه گنده تر، مؤثرتر!
·
حالا باید گفت:
·
یاوه هر چه دهن پر کن تر و هارت و پورت
آمیز تر، هوادار هپیلی هپو به همان اندازه فراوان تر!
2
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
·
پس توان شنیدن و دیدن و گفتن نیز
تجسد وظیفه است و خاص انسان است.
·
مور و مار و موش و ملخ که از این
توان ها ندارند.
3
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود :
توان اندهگین و شادمان شدن
·
معلوم نیست که توان غمگین شدن و شاد
گشتن چه ربطی به تجسد وظیفه دارد؟
·
غم و شادی که امری عمدی و آگاهانه نیست تا
بتوان به درجه وظیفه ارتقا داد و مقوله انسان فلک زده را در این توان خلاصه و
تحریف کرد.
·
شاد و غمگین گشتن امری طبیعی و
غریزی و خودپو ست.
·
برای شاد و غمگین گشتن که توان
خارق العاده ای الزامی نیست.
3
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود :
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان
·
پس نشانه دیگر تجسد وظیفه عبارت
است از توان خنده و گریه.
·
اما نه هر خنده ای، بلکه خنده ای
به وسعت دل و در سنت «ابربشر» فیلسوف نیچه.
·
و نه هر گریه ای، بلکه گریه ای از
سویدای جان.
·
سویدای جان دیگر به چه معنی است؟
·
جای علی شریعتی واژه ساز حقه باز خیلی خیلی خالی
است!
·
سویدا بنظر دهخدا یعنی «نقطه سیاهی
در دل.»
4
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود :
توان گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی
·
معنی دیگر تجسد وظیفه توان گردن
افرازی غرور آمیز اما در ارتفاع شکوه ناک فروتنی است.
·
جل الخالق!
·
فروتنی معمولا به معنی خود خوار
نمائی است و خواری نه در ارتفاعات جلیله، بلکه در قهقراهای ذلیله تحقق می یابد.
·
کشف منظور شاعر فقط از عهده
هواداران مؤمن به تئوری ابربشر برمی آید.
·
با تکیه بر قدرت سرمایه انحصاری، خدا
واره جا زدن هیتلرانه ی خویش، به آتش کشیدن سندیکاها و تشکلات و تجمعات توده های
مولد و زحمتکش «بی همه چیز»، سرکوب بی شرمانه و بی پروای زحمتکشان یدی و فکری شریف، ترور فرزانگان
توده ای و در نهایت خود بزرگ نمائی، نسبت به عظمت «ابر بشر» موعود، فروتنی نمائی در
ارتفاعات شکوهناک غرور و گردن افرازی.
5
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
·
معنی دیگر مقوله انسان و یا تجسد
وظیفه، حمل امانت است.
·
امانت به چه معنی است؟
·
امانت در فرهنگ واژگان فارسی به معانی زیر آمده است:
·
«امینبودن، راستی و درستکاری، ضد خیانت.
·
مالی یا چیزی که بکسی بسپارند که از آن نگاهداری کند.»
·
بازی با مفاهیم انتزاعی کسب و کار اصلی همه عوام فریبان جهان است.
·
شاملو احتمالا از خواجه شیراز این
مقوله قرون وسطائی را به عاریه گرفته است:
·
بزعم خواجه شیراز نیز بار
امانت را ملائکه نتوانسته اند بپذیرند و گذاشته شده بر دوش بنی بشر.
·
اما در قاموس خواجه نیز معلوم نمی
شود که منظور از بار امانت کذائی چیست.
·
ولی در هر صورت معنی تجسد وظیفه
توان جلیل حمل بار امانت انتزاعی است.
·
این جور کرد و کارها در تحلیل
نهائی معنائی جز گردن افرازی غرورآمیز فخر فروشانه و خودنمایانه ضمن تحقیر هر انسان
زحمتکش و شرافتمندی ندارند.
6
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان
·
معنی نهائی مقوله انسان و مفهوم کذائی
موسوم به «تجسد وظیفه» توان تحمل تنهائی است.
·
اما آنهم نه هر توانی، بلکه توان
غمناک!
·
خواجه شیراز حتی با شنیدن
این جور یاوه ها در گور به خود می پیچد،
سر بر سنگ لحد می کوبد و می گوید:
·
«بیا و کشتی ما در شط شراب انداز!»
·
هرگز به مغز هیچ بنی بشری از زنده
و مرده، حتی خطور نکرده که توان را هم می
توان به فرحناک و غمناک طبقه بندی کرد.
·
هنر نزد ایرانیان است و بس.
·
اینکه هنوز چیزی نیست.
·
تنهائی هم باید مورد طبقه بندی
ابربشرانه قرار گیرد و عریان و یا مستور تلقی شود تا ابربشر کذائی، تنهائی مستور را
دور بیاندازد و تنهائی برهنه و عریان را با طبل و دهل و عربده و نعره و افاده و
هارت و پورت به عرش اعلی برساند و بگوش سکنه آسمان ها.
·
تجسد وظیفه بالاخره در تنهائی
عریان خلاصه می شود.
7
انسان دشواری وظیفه است .
·
این واپسین مصراع این یاوه و ضمنا
تعریفی انتزاعی و بی معنی از مقوله انسان است:
·
انسان در دشواری وظیفه خلاصه می
شود.
·
وظیفه ای که انتزاعی می ماند تا هر
کس به ظن خود تعریفی از آن اختراع کند و وقتی ابر بشری در هیئت هیتلری، شاهی و یا
روح اللهی ظهور کرد، به تعریفی مشخص ملوث گردد و بدوش کشیده شود.
·
انسان شاملو و حواریون در دشواری وظیفه
انتزاعی خلاصه می شود.
·
نه از کار و خلاقیت مادی و فکری و فرهنگی، نه از آزادی،
نه از استقلال و خودمختاری نظری و عملی، نه از عزت عام انسانی کمترین اثری به چشم
نمی خورد و کمترین خبری به گوش نمی رسد.
·
اسباب بردگی همه آماده است.
·
فقط جای ظهور ابر بشری خالی است.
·
ولی در کشور بشدت عقب مانده یأجوج
و مأجوج از این بابت نگرانی نیست.
·
تا دلتان بخواهد پیامبر و امام و ولی
و آیت الله و رهبر و سرکرده و فرمانده هست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر