آفرینش استدلال
ناصر کاخساز
سرچشمه:
اخبار روز
شین میم
شین
در میان راهِ
فرار به زمین حوا گفت:
ولی سیب عجب
مزه ای داشت.
هنوز زیر
زبانم است.
·
این نظر حوا و یا ناصر کاخساز به
چه معنی است؟
1
·
این حقیقت امر، نه پدیده ای عینی
(اوبژکتیف)، بلکه احساسی سوبژکتیف است، پدیده ای پسیکولوژیکی است:
·
اگر کسی را از انجام کاری اکیدا منع
کنند، عملا بطور غیر مستقیم او را به انجام آن کار ترغیب و تشویق می کنند.
·
چون با امر و نهی صرف فقط کنجکاوی
او را برمی انگیزند و نیروی مهار ناپذیری را در روان و ضمیر او از بند وامی رهند
تا به دنبال دلیل عملی و تجربی بگردد.
·
به همین دلیل است که عشق های ممنوع
برای انسان جماعت جاذبه ای بیشتر و قوی تر دارند، تا عشق های مجاز.
·
ولی از کسی چه پنهان که این جاذبه
ها همه ازد م سوبژکتیف اند و ارزش واقعی ـ عینی ندارند.
·
عملا فرق چندانی میان بوسه ممنوع
در گوشه کوچه ای و بوسه مجاز در کنج خانه ای وجود ندارد.
2
·
لذت عجیب و غریب سیب به مذاق حوا
نیز به همین دلیل بوده است:
·
لذتی مبتنی بر کنجکاوی انسانی بوده
است.
·
حوا با عبور از این مرز ممنوعه به
سیب شناسی می رسد:
·
لذت واقعی و حقیقی در همین سیب
شناسی است که با خودشناسی و توان معرفتی خود شناسی همراه است.
·
گاز زدن به سیب و پی بردن به «مزه
عجیب» و محتوای انرژی مند سیب و مقایسه دستاوردهای شناخت خویش با تصورات پیشین خویش
از سیب، زادگاه دیالک تیک سیب شناسی و خودشناسی است که بسط و تعمیم دیالک تیک
اوبژکت ـ سوبژکت است.
3
مار گفت:
این مزه ی
آزادی است.
·
مار حرف دهن خود را نمی داند.
·
مار با همه دعاوی دهن پر کن خویش،
معنی آزادی را نمی فهمد و آن را بسان عوام الناس، با عصیان و یا نافرمانی و سرپیچی
کودکانه عوضی می گیرد.
اثری از مجله ارجمند هفته
·
آزادی شناخت ضرورت است. (هگل)
·
اختیار درک جبر است و به میزان
همان ادراک و شناخت است.
·
میمون های انسان واره هنوز آزاد
نبوده اند.
·
چون کمترین درکی از قوانین و
قانونمندی های عینی هستی نداشته اند.
·
پیش شرط آزادی، شناخت و شعور است.
·
خر نمی تواند آزاد و مختار باشد.
4
·
اما منظور هگل از این حکم معروف
خویش چیست؟
·
پدر دیالک تیک ایدئالیستی ـ هگل
ـ دیالک تیکی می اندیشد:
·
او آزادی را در دیالک تیک ضرورت و
آزادی می بیند:
·
اختیار را در دیالک تیک جبر و
اختیار.
·
در قاموس هگل، آزادی انتزاعی وجود
ندارد.
·
آزادی فقط و فقط در داربست دیالک
تیک ضرورت و آزادی تشکیل، استنباط و ادراک می شود و نه در خارج از این داربست.
·
و نه به دلخواه و هوا و هوس این و
آن.
5
آدم گفت:
ولی با همه ی
رنج ها و پیآمدهایش
·
اکنون مار و یا ناصر کاخساز حمله
به دژهای بی دفاع آزادی را از قول آدم بیچاره فرمان می دهد:
·
اکنون آزادی به جای دانائی کذائی
(مشاهده) نشانده می شود و منشاء رنج ها و ادبارها جا زده می شود.
·
این در طبیعت نمایندگان
ایدئولوژیکی طبقات واپسین است که ارتجاعی ترین نظرات را با «انقلابی» ترین ژست ها،
اداها و اطوارها بر زبان رانند و ضمنا بر سر زمین و زمان منت نهند.
6
حوا گفت:
به رنجهایش
میارزد.
·
حالا نوبت به تحمیق و تخریب حوا می
رسد:
·
حوا درست به میل حضرت مار، دانائی
کذائی را که منشاء هر دردسری بود، با آزادی کذائی یعنی طغیان تهی از شعور و شناخت
جایگزین می سازد و ضمنا قوت قلب می دهد و بسان بعضی ها هارت و پورت «مردانه» سر می
دهد و رجز می خواند.
7
مار گفت:
اکنون شما میل
به دانش، گرایش به عشق، علاقه به پرسش، نافرمانی، احساس درد، و حساسیت به زمان را
بر صفحه ی سفید سرشت نژادتان نوشتید.
·
مار اکنون نقاب از چهره برمی دارد
و هیولائی در هیئت نیچه جنون زده بیرون می زند:
·
گاز زدن به سیبی همان، رانده شدن
از بهشت برین همان و نوشتن میل به دانش، گرایش به عشق، علاقه به پرسش، نافرمانی،
احساس درد، حساسیت به زمان بر صفحه سفید سرشت نژاد خویش همان.
·
ما بهتر است که همه این پیامدهای
گاز زدن به سیب و رانده شدن از بهشت را مورد تأمل قرار دهیم:
الف
مفهوم میل به دانش
·
بزعم مار و یا ناصر کاخساز، میل
بنی بشر به دانش پس از خروج از بهشت برین بر صفحه سفید سرشت نژادش نوشته می شود.
· افسانه ی تراژیک خروج حوا و آدم از
بهشت برین، انعکاس خرافی ـ انتزاعی خروج بشریت از جامعه کمونیستی آغازین بوده است.
·
این تراژدی در آثار ادبی یونان
باستان بطرز نیرومندی منعکس شده است:
·
خروج بشریت از جامعه مبتنی بر
برابری و ورود خونین و زجربار به جامعه برده داری، به بربریت برده کردن حتی برادر
و خواهر و قوم و خویش خویش و خرید و فروش انسان بسان خرید و فروش سیب و سیب
زمینی.
1
·
در قاموس مار انسان ها در جامعه
کمونیستی آغازین فاقد حتی کمترین میل و رغبت به دانش بوده اند و عملا فرقی با گاو
و خر نداشته اند.
·
این دروغ شاخدار بیشرمانه ی مار
اما به چه معنی است؟
2
·
این ادعای دروغین مار بدان معنی است که میل به دانش پدیده ای نژادی
است.
·
انسان به دلیل داشتن نژاد معین،
میل به دانش پیدا کرده است و نه به دلیل کار و در روند عینی کار.
3
·
این توهم مار اما میل به دانش را
منحصر به ورود بشریت به جامعه طبقاتی جا می زند:
·
با خروج بشریت از جامعه کمونیستی
آغازین، میل به دانش نیز بر «صفحه سفید سرشت نژاد» آن نقش می بندد.
·
اگر بشریت خدای ناکرده وارد جامعه
طبقاتی نشده بود، برای ابد خرفت و کودن و خر مانده بود.
4
·
مار ضمنا برای نژاد ماهیت و نمود
تعیین می کند و میل به دانش را بر «صفحه سفید سرشت نژاد» نقش می بندد و نه بر
«صفحه سفید نمود نژاد.»
·
اما منظور مار از این تأکید بر
سرشت نژاد چیست؟
5
·
مار در هر صورت جامعه کمونیستی
آغازین را دار الحمار (طویله) تلقی می کند.
· مار بعدا با صراحت بیشتری منظور
خود را تئوریزه خواهد کرد.
ب
مفهوم گرایش
به عشق
·
مار در این زمینه دچار تناقض گشته
و فاقد پیگیری نظری است:
·
قبلا پیشاپیش گفته بود که مشاهده
سطحی همان و پیدایش عشق در دل حوا و آدم همان.
·
اما اکنون پس از خروج از بهشت و
فرود در زمین اعلام می دارد که گرایش به عشق وارد سرشت نژاد بشری می شود.
·
مار بدین ترتیب برای تمایلات
عاشقانه، نه منشاء حسی (مشاهده)، بلکه منشاء
نژادی می تراشد.
·
بزعم مار همه چیز دان، عشق و
تمایلات عاطفی و احساسی نه ثمره مستقیم و یا غیرمستقیم کار عرقریز، بلکه نتیجه خروج از جامعه کمونیستی
اولیه و نوشته شدن این تمایل بر صفحه سرشت نژاد او ست.
ت
مفهوم علاقه
به پرسش
·
میل دیگری که با خروج بشریت از
بهشت اولیه بر صفحه نژادش نقش می بندد، علاقه به پرسش است.
·
البته نه از هر کس، بلکه از جماعت
مار که علامه دهر اند و میلیون ها هوادار پر و پا قرص ماده و نر به دنبال می کشند.
·
از جماعت مار چه پنهان که منشاء
نژادی علاقه به پرسش هرگز به مخیله کسی خطور نکرده بود.
·
معلوم نیست که چرا بشریت جامعه
کمونیستی آغازین حتی از توان پرسش و علاقه به پرسش تهی بوده است.
·
ولی کس چه می داند.
·
شاید حق با جماعت مار باشد.
پ
مفهوم نافرمانی
·
عجب مار خرفتی!
·
نافرمانی هرچه باشد، امری سوبژکتیف
است و از توان تشخیص حق از باطل و از لیاقت تصمیمگیری آدمی و یا از اختلالات روانی
او حکایت دارد:
·
نافرمانی چه بسا به معنی داشتن
استقلال اندیشه و عمل است و این خصلت نه بنیادی، نژادی و مادر زادی، بلکه اجتماعی
و اکتسابی است.
·
نافرمانی انتزاعی نه وجود دارد و
نه معنی.
·
علاوه بر این، نافرمانی که فی نفسه
خوب و یا بد نیست.
·
مار اما یادش می رود، یادآور شود
که فیلسوف نیچه گفته که بیشترین نفرت را نسبت به اراذل و اوباشی دارد که «به از
بین بردن روحیه قناعت کارگران به زندگی بخور و نمیر و برانگیختن حس حسادت آنان و
درس انتقامگیری دادن به آنها»، یعنی فراخوانی آنان به نافرمانی پیشه کرده اند.
ث
مفهوم احساس
درد
·
عجب!
·
پس انسان جامعه اولیه چیزی از جنس
بدتر از سنگ بوده است:
·
نه تمایل به دانش، عشق و پرسش داشته
و نه حتی توان احساس درد.
·
خروج بشریت از بهشت اولیه همان و
تشکیل ناگهانی اعصاب در اندام او همان.
·
یاوه همین است دیگر.
·
یاوه که نباید شاخ و دم داشته
باشد.
ج
مفهوم حساسیت
به زمان
·
این دیگر نور علی نور است.
·
اگر بشریت به خروج از جامعه
اشتراکی اولیه مجبور نشده بود، از توالی شب و روز و فصول سال هم بی خبر مانده بود.
·
پس ورود به بربریت برده داری نعمت
بی بدیلی بوده است!
·
جای فیلسوف نیچه خالی است!
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر