۱۳۹۲ شهریور ۲۳, شنبه

سیری در جهان بینی ناصر کاخساز (8)


آفرینش استدلال
ناصر کاخساز
سرچشمه:
اخبار روز
شین میم شین
  
در میان راهِ فرار به زمین حوا گفت:
ولی سیب عجب مزه‌ ای داشت.
هنوز زیر زبانم است.

·        این نظر حوا و یا ناصر کاخساز به چه معنی است؟

1

·        این حقیقت امر، نه پدیده ای عینی (اوبژکتیف)، بلکه احساسی سوبژکتیف است، پدیده ای پسیکولوژیکی است:
·        اگر کسی را از انجام کاری اکیدا منع کنند، عملا بطور غیر مستقیم او را به انجام آن کار ترغیب و تشویق می کنند.

·        چون با امر و نهی صرف فقط کنجکاوی او را برمی انگیزند و نیروی مهار ناپذیری را در روان و ضمیر او از بند وامی رهند تا به دنبال دلیل عملی و تجربی بگردد.
·        به همین دلیل است که عشق های ممنوع برای انسان جماعت جاذبه ای بیشتر و قوی تر دارند، تا عشق های مجاز.
·        ولی از کسی چه پنهان که این جاذبه ها همه ازد م سوبژکتیف اند و ارزش واقعی ـ عینی ندارند.
·        عملا فرق چندانی میان بوسه ممنوع در گوشه کوچه ای و بوسه مجاز در کنج خانه ای وجود ندارد.

2

·        لذت عجیب و غریب سیب به مذاق حوا نیز به همین دلیل بوده است:
·        لذتی مبتنی بر کنجکاوی انسانی بوده است.

·        حوا با عبور از این مرز ممنوعه به سیب شناسی می رسد:
·        لذت واقعی و حقیقی در همین سیب شناسی است که با خودشناسی و توان معرفتی خود شناسی همراه است.

·        گاز زدن به سیب و پی بردن به «مزه عجیب» و محتوای انرژی مند سیب و مقایسه دستاوردهای شناخت خویش با تصورات پیشین خویش از سیب، زادگاه دیالک تیک سیب شناسی و خودشناسی است که بسط و تعمیم دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت است. 

3
مار گفت:
این مزه‌ ی آزادی است.

·        مار حرف دهن خود را نمی داند.
·        مار با همه دعاوی دهن پر کن خویش، معنی آزادی را نمی فهمد و آن را بسان عوام الناس، با عصیان و یا نافرمانی و سرپیچی کودکانه عوضی می گیرد.

 اثری از مجله ارجمند هفته

·        آزادی شناخت ضرورت است. (هگل) 

·        اختیار درک جبر است و به میزان همان ادراک و شناخت است.

·        میمون های انسان واره هنوز آزاد نبوده اند.
·        چون کمترین درکی از قوانین و قانونمندی های عینی هستی نداشته اند.
·        پیش شرط آزادی، شناخت و شعور است.
·        خر نمی تواند آزاد و مختار باشد.

4

·        اما منظور هگل از این حکم معروف خویش چیست؟

·        پدر دیالک تیک ایدئالیستی ـ هگل ـ  دیالک تیکی می اندیشد:
·        او آزادی را در دیالک تیک ضرورت و آزادی می بیند:
·        اختیار را در دیالک تیک جبر و اختیار.

·        در قاموس هگل، آزادی انتزاعی وجود ندارد.
·        آزادی فقط و فقط در داربست دیالک تیک ضرورت و آزادی تشکیل، استنباط و ادراک می شود و نه در خارج از این داربست.
·        و نه به دلخواه و هوا و هوس این و آن.

5
آدم گفت:
ولی با همه ‌ی رنج‌ ها و پی‌آمدهایش

·        اکنون مار و یا ناصر کاخساز حمله به دژهای بی دفاع آزادی را از قول آدم بیچاره فرمان می دهد:
·        اکنون آزادی به جای دانائی کذائی (مشاهده) نشانده می شود و منشاء رنج ها و ادبارها جا زده می شود.

·        این در طبیعت نمایندگان ایدئولوژیکی طبقات واپسین است که ارتجاعی ترین نظرات را با «انقلابی» ترین ژست ها، اداها و اطوارها بر زبان رانند و ضمنا بر سر زمین و زمان منت نهند.

6
حوا گفت:
به رنج‌هایش می‌ارزد.

·        حالا نوبت به تحمیق و تخریب حوا می رسد:
·        حوا درست به میل حضرت مار، دانائی کذائی را که منشاء هر دردسری بود، با آزادی کذائی یعنی طغیان تهی از شعور و شناخت جایگزین می سازد و ضمنا قوت قلب می دهد و بسان بعضی ها هارت و پورت «مردانه» سر می دهد و رجز می خواند.

7

 مار گفت:
اکنون شما میل به دانش، گرایش به عشق، علاقه به پرسش، نافرمانی، احساس درد، و حساسیت به زمان را بر صفحه ‌ی سفید سرشت نژادتان نوشتید.

·        مار اکنون نقاب از چهره برمی دارد و هیولائی در هیئت نیچه جنون زده بیرون می زند:
·        گاز زدن به سیبی همان، رانده شدن از بهشت برین همان و نوشتن میل به دانش، گرایش به عشق، علاقه به پرسش، نافرمانی، احساس درد، حساسیت به زمان بر صفحه سفید سرشت نژاد خویش همان.

·        ما بهتر است که همه این پیامدهای گاز زدن به سیب و رانده شدن از بهشت را مورد تأمل قرار دهیم:

الف
مفهوم میل به دانش

·        بزعم مار و یا ناصر کاخساز، میل بنی بشر به دانش پس از خروج از بهشت برین بر صفحه سفید سرشت نژادش نوشته می شود.
·        افسانه ی تراژیک خروج حوا و آدم از بهشت برین، انعکاس خرافی ـ انتزاعی خروج بشریت از جامعه کمونیستی آغازین بوده است.

·        این تراژدی در آثار ادبی یونان باستان بطرز نیرومندی منعکس شده است:
·        خروج بشریت از جامعه مبتنی بر برابری و ورود خونین و زجربار به جامعه برده داری، به بربریت برده کردن حتی برادر و خواهر و قوم و خویش خویش و خرید و فروش انسان بسان خرید و فروش سیب و سیب زمینی. 

1

·        در قاموس مار انسان ها در جامعه کمونیستی آغازین فاقد حتی کمترین میل و رغبت به دانش بوده اند و عملا فرقی با گاو و خر نداشته اند.

·        این دروغ شاخدار بیشرمانه ی مار اما به چه معنی است؟

2

·        این ادعای دروغین  مار بدان معنی است که میل به دانش پدیده ای نژادی است.
·        انسان به دلیل داشتن نژاد معین، میل به دانش پیدا کرده است و نه به دلیل کار و در روند عینی کار.

3

·        این توهم مار اما میل به دانش را منحصر به ورود بشریت به جامعه طبقاتی جا می زند:
·        با خروج بشریت از جامعه کمونیستی آغازین، میل به دانش نیز بر «صفحه سفید سرشت نژاد» آن نقش می بندد.
·        اگر بشریت خدای ناکرده وارد جامعه طبقاتی نشده بود، برای ابد خرفت و کودن و خر مانده بود.

4

·        مار ضمنا برای نژاد ماهیت و نمود تعیین می کند و میل به دانش را بر «صفحه سفید سرشت نژاد» نقش می بندد و نه بر «صفحه سفید نمود نژاد.»

·        اما منظور مار از این تأکید بر سرشت نژاد چیست؟ 

5

·        مار در هر صورت جامعه کمونیستی آغازین را دار الحمار (طویله) تلقی می کند.

·        مار بعدا با صراحت بیشتری منظور خود را تئوریزه خواهد کرد. 

ب
مفهوم گرایش به عشق

·        مار در این زمینه دچار تناقض گشته و فاقد پیگیری نظری است:
·        قبلا پیشاپیش گفته بود که مشاهده سطحی همان و پیدایش عشق در دل حوا و آدم همان.

·        اما اکنون پس از خروج از بهشت و فرود در زمین اعلام می دارد که گرایش به عشق وارد سرشت نژاد بشری می شود.
·        مار بدین ترتیب برای تمایلات عاشقانه،  نه منشاء حسی (مشاهده)، بلکه  منشاء نژادی می تراشد.

·        بزعم مار همه چیز دان، عشق و تمایلات عاطفی و احساسی نه ثمره مستقیم و یا غیرمستقیم کار عرقریز، بلکه نتیجه خروج از جامعه کمونیستی اولیه و نوشته شدن این تمایل بر صفحه سرشت نژاد او ست. 
ت
مفهوم علاقه به پرسش

·        میل دیگری که با خروج بشریت از بهشت اولیه بر صفحه نژادش نقش می بندد، علاقه به پرسش است.
·        البته نه از هر کس، بلکه از جماعت مار که علامه دهر اند و میلیون ها هوادار پر و پا قرص ماده و نر به دنبال می کشند.

·        از جماعت مار چه پنهان که منشاء نژادی علاقه به پرسش هرگز به مخیله کسی خطور نکرده بود.
·        معلوم نیست که چرا بشریت جامعه کمونیستی آغازین حتی از توان پرسش و علاقه به پرسش تهی بوده است.
·        ولی کس چه می داند.
·        شاید حق با جماعت مار باشد.

پ
مفهوم نافرمانی 
·        عجب مار خرفتی!
·        نافرمانی هرچه باشد، امری سوبژکتیف است و از توان تشخیص حق از باطل و از لیاقت تصمیمگیری آدمی و یا از اختلالات روانی او حکایت دارد:
·        نافرمانی چه بسا به معنی داشتن استقلال اندیشه و عمل است و این خصلت نه بنیادی، نژادی و مادر زادی، بلکه اجتماعی و اکتسابی است.

·        نافرمانی انتزاعی نه وجود دارد و نه معنی.

·        علاوه بر این، نافرمانی که فی نفسه خوب و یا بد نیست.

·        مار اما یادش می رود، یادآور شود که فیلسوف نیچه گفته که بیشترین نفرت را نسبت به اراذل و اوباشی دارد که «به از بین بردن روحیه قناعت کارگران به زندگی بخور و نمیر و برانگیختن حس حسادت آنان و درس انتقامگیری دادن به آنها»، یعنی فراخوانی آنان به نافرمانی پیشه کرده اند.

ث
مفهوم احساس درد
·        عجب!
·        پس انسان جامعه اولیه چیزی از جنس بدتر از سنگ بوده است:
·        نه تمایل به دانش، عشق و پرسش داشته و نه حتی توان احساس درد.

·        خروج بشریت از بهشت اولیه همان و تشکیل ناگهانی اعصاب در اندام او همان.

·        یاوه همین است دیگر.
·        یاوه که نباید شاخ و دم داشته باشد. 
ج
مفهوم حساسیت به زمان

·        این دیگر نور علی نور است.
·        اگر بشریت به خروج از جامعه اشتراکی اولیه مجبور نشده بود، از توالی شب و روز و فصول سال هم بی خبر مانده بود.
·        پس ورود به بربریت برده داری نعمت بی بدیلی بوده است!
·        جای فیلسوف نیچه خالی است!
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر