تحلیلی
از شین میم شین
«بگو
که عاشقی ـ
اینجا، کنون ـ ندارد قلب!»
1
·
دلیل این هشدار شاعر این است که عاشقان را قلب از سینه
بدر می کشند و خوراک ددان درنده می کنند.
2
·
این چیزی جز بربریت بی برو برگرد و قساوت گسترده و بی حد
و مرز نیست.
3
·
این چیزی جز فرود آوردن تیشه بر ریشه های زیبائی نیست.
·
این چیزی جز بر انداختن ابدی عشق به همنوع نیست.
4
·
چه بهائی توده ها برای آزادی
باید بپردازند!
5
·
این اما بیانگر چند و چون جامعه ای است که دیگر جامعه
نیست.
·
این بیانگر جهنمی انسان ستیز، انسانیت ستیز، همبستگی
ستیز، عشق به همنوع ستیز، زیبائی ستیز است.
6
·
این بیانگر جامعه ای بدتر از جنگل است، چرا که جنگل
حداقل «قانون جنگل» را دارد!
7
·
اکنون چنین ددانی از
حقوق شهروندی سخن می گویند، هر خطای حکومت
پرولتاریا در 80 سال قبل را تحت لفافه توتالیتاریسم، زیر ذره بین طبقاتی خویش می
نهند و به عوامفریبی همه جانبه دست می زنند.
5
بگو، بگو :
« به سفر می رویم بی سر و قلب!»
·
این نتیجه غم انگیز شکستی فجیع است:
·
نه قلبی، نه سری و نه سرداری!
·
سفر بی قلب و بی سر و بی سردار، آنهم به قهقرای قعر شب!
·
در همین بند کوتاه شعر از عمق فاجعه پرده برداشته می
شود.
6
بگو به دوست که دارد اگر سر یاری
خشونتی برساند، به گردش تبری
هوا کم است، هوایی، شکاف روزنه ای
·
مرده ی زنده دراز کشیده در تابوت، اکنون پس از شرح اوضاع
و احوال، استمداد می طلبد.
1
·
طلب استمداد از دوستی که می تواند ره خویش گیرد و به
دوست نیندیشد.
2
·
از این رو ست که استمداد فرم
شرطی به خود می گیرد:
·
«که دارد اگر سر یاری»
3
·
واژه « یاری» اینجا به دو معنی بکار گرفته می شود:
الف
·
مفهوم «که دارد اگر سر یاری»،
می تواند به معنی وفاداری به امر مشترک، به «پیمان یاری» به قول هوشنگ ابتهاج تفسیر شود، به پافشردن بر ایدئولوژی در قاموس
ما.
ب
·
مفهوم «که دارد اگر سر یاری»،
می تواند اما به معنی مدد رسانی به یار در حال خفقان در تابوت تفسیر شود.
4
·
محتوای استمداد اما از وحشت و شدت و حدت
استبداد خبر می دهد، از ژرفای ترور، وحشت و
اختناق!
5
·
دوست باید با خشونت تبری شکافی در تابوت پدید آورد و
راهی باز کند به چشمه زلال زندگی بخش هوا.
6
·
این به معنی مبارزه زنده ها به خاطر مرده های زنده ی محبوس
در تابوت است.
·
این شاید بیان استه تیکی ـ تئوریکی دیالک تیک
مبارزه در زندان و مبارزه در خیابان باشد.
7
رفیق همنفس!
اینک نفس، که بی دم تو
نشاید از بن این سینه، بر شود نفسی
·
مرده ی زنده ی مسافر در تابوت ـ اکنون ـ پیامی به رفیق همنفس دارد.
·
زندگی او تنها به شرط همنفسی یاران تضمین خواهد شد.
·
تنها به شرط خیزش مجدد، به شرط سازماندهی سپاه پراکنده
کار و شروع نبردی دیگر.
·
اما معضل غم انگیز و دست و پا
گیر سپاه کار در نبود سردار است.
·
در به رایگان باختن سرداران
بالقوه و بالفعل است.
·
و این زمان لازم خواهد داشت و بسیار دردناک خواهد بود.
8
نه مرده ایم، گواه:
این دل تپیده به خشم
نه مانده ایم، نشان:
ناخن شکسته به خون
·
شاعر در این بند شعر، علیرغم اسارت در تابوت و علیرغم
سفر به قعر شب، یعنی به زجرگاه و زندان و غربت و تنهائی، به اثبات تجربی ـ عینی زنده
بودن خویش می پردازد تا به دوست یقین خاطر دهد:
·
او برای اثبات حیاتمندی،
به تپش خشمگین دل اشاره می کند و برای اثبات تداوم رزم
به مبارزه ـ حتی ـ در تابوت، به چنگ زدن بر دیواره تابوت و نهایتا داشتن ناخن شکسته به خون.
·
زنده آنانند که دلی تپنده دارند، احساس و عاطفه و شعور و
اراده دارند و می رزمند.
·
زندگی از معبر دیالک تیک دل و
خشم می گذرد!
9
بخوان تلاش تن ما، تو از جراحت جان
نهفته جسم نحیف امید در آغوش.
به قعر شب سفری می کنیم چون تابوت
·
همنفس باید تلاش تن را
در پیوند با جراحات جان دریابد.
·
سیاوش اکنون دیالک تیک فرم و محتوا را به سه شکل مختلف بسط
و تعمیم می دهد:
الف
·
به شکل دیالک تیک تن و جان
ب
·
به شکل دیالک تیک تابوت و مسافر
ت
·
به شکل دیالک تیک آغوش و امید
·
سیاوش در بند واپسین این شعر، ضمنا از پاسداری
بی خلل مبارز اسیر از امید گزارش می دهد.
·
پاسداری از امید حتی در تابوت.
·
پاسداری از امید حتی در سفری ـ چه بسا بی برگشت ـ به قهقرای ظلمات قیرگون شب.
·
امید اما پس از شکست و در روند سفر در تابوت،
طبیعتا نحیف و ضعیف و بی رمق است.
·
ولی چه باک که مبارز انقلابی حتی امید نحیف
را بسان عزیزی در آغوش می فشارد و عملا می پرورد تا تقویت شود و نیرو گیرد.
·
امید تنها یار وفاداری است که همدم مادام
العمر بنی بشر است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر