تحلیلی
از شین میم شین
5
از هر بلور
واژه که جان می دهد به خلق
نان و گل و سلامت و
آزادی
می بینم آشکار
این پوزه های وحشت
را
ـ له له زنان و هار
·
هراس ارتجاع در سطوح ملی و در قمیاس بین المللی از بلور واژه
های نان و گل وسلامت و آزادی که با نفوذ در روح توده به قدرت مادی بدل می شوند، در
این بند شعر مورد بحث قرار می گیرند.
1
·
واژه ها ـ چه بسا ـ قوالب مفاهیم
رهائی بخش اند.
2
·
و مفاهیم رهائی بخش حامل انرژی
شگفت انگیزی اند، که پس از نفوذ در جان توده ها به نیروی مادی قهرآمیز مهیبی بدل
می شوند.
3
·
هراس ارتجاع از بلور واژه ها
بیهوده نیست.
4
·
عمل دگرگونساز از خطه نامرئی اندیشه
های رهائی بخش می گذرد، به قول مارکس.
5
·
نبرد رهائی بخش در دیالک تیکی
از رهایش روحی و رهایش مادی قوام می یابد.
6
·
ایده و اندیشه انسان را و جامعه را
زیر و رو می کند.
7
·
ازاین رو ست که دشمنان ترقی و پیشرفت اجتماعی دست به
سرچشمه می برند و به تفتیش و تعقیب و شکار حاملین گونه گون ایده و اندیشه می پردازند.
8
·
توده ها بدون جادوی رهائی بخش
اندیشه ها کاره ای نیستند، غول بی سر اند و بی چشم و گوش و هوش.
9
·
شکار رهبران توده ها، شاهکار بی بدیل دشمنان توده ها بوده است.
10
·
کسی که دیالک تیک شخصیت و توده
را، دیالک تیک رهبر و سازمان را نمی فهمد،
ابلهی بیش نیست.
6
آن گیاه از میان
صداهای گونه گون
این له له، آن تنفس
هر دم بلند
بنهفته هر صدایی
دیگر
تا آستان قلبم بی تاب
نزدیک می شوند
نزدیک
می شوند و خوابم نمی برد
·
آزادی، چه بهائی جان های پاک برای آمدنت باید بپردازند!
·
چاوشان رهائی نه شب خواب و نه روز آرام دارند!
·
بودی آلوده به درد دارند.
·
بودی آلوده به تشویش دارند.
·
بودی در دیالک تیکی از ممات و
حیات!
·
مرگ هر روزه، به خاطر زندگی سزاوار زندگان!
7
اینک منم مهاجم و محبوس
لبریز آب های طاغی دریای سهمگین
قربانی سگان تکاپو
می گردم و به بازوانم مواج
هر چیز را به گردم می گردانم
می ترسم
اما می ترسانم.
1
·
زندگی دشوار روندگان راه رهایش اجتماعی را بهتر از این
نمی توان ترسیم کرد.
2
·
این بی نامان بی انتظار بی توقع که دیالک تیکی از مهاجم و محبوس اند.
·
دیالک تیکی از آزادی و اسارت و بند و زجر و زنجیر اند.
3
·
ژان لافیت از قول ویکتور هوگو
خواهد گفت:
·
زنده آنانند که می رزمند!
4
·
مبارزه رهائی بخش به مثابه دیالک
تیکی از ماده و روح، دیالک تیکی از زندگی و معنای زندگی است.
5
·
موجوارگی انسان مبارز، اقبال
خواهد سرود، با تفسیری متافیزیکی و نادرست از چند و چون موج:
·
موجیم که آرامش ما در عدم ما ست.
·
(نقل به مضمون)
6
·
بر خلاف تصور باطل اقبال لاهوری، موج نه حرکت مطلق،
بلکه دیالک تیک حرکت و سکون است.
·
موج دیالک تیک خفت و خیز
مدام است.
7
·
سکون موج، مرحله تدارک خیزش پر توانتر مجدد موج است.
·
عقب عقب رفتن انسان جهنده است، برای جهشی فراتر از
معمول.
8
·
رهرو راه رهائی ببرکت جذب اندیشه های رهائی بخش، از آب
های طاغی لبریز است و شباهت غریبی به دریا دارد.
9
·
با ظاهری آرام و با درونی منقلب، دیالک تیکی از هراسیدن و هراساندن است.
10
·
بازجو به ظاهر قربانی بی پناه و بیکش می نگرد و به تحقیر
می گوید که هیکلش «تخمی» است و سراپایش
صناری ـ حتی ـ نمی ارزد.
11
·
و سؤالی در کله قربانی می پیچد، که اگر چنین است، پس چه
هراسی رژیمی مجهز به زرادخانه ای از تجهیزات از همه رنگ ازخسی دارد که صناری ـ حتی
ـ نمی ارزد؟
·
چه هراسی از خواندن جزوه ای و یا شنیدن رادیوئی؟
12
·
بازجو در واکنش به سؤال منطقی قربانی که پس چرا دست از
سرم برنمی دارید، دست خود را رو می کند:
·
تنها پس از استفراغ آنچه که می دانی، می توانی نفس راحتی
بکشی.
13
·
پس خسی که صناری ـ حتی ـ نمی ارزد، چیزی در اختیار دارد
که دانستنش برای قدرت حاکمه حیاتی است.
14
·
دیالک تیک هراسیدن و هراساندن جز این نیست.
8
دندان من ز خشم به
هم
سوده می شود
آشوب می شود دل من،
درد می کشم
با صد هزار زخم که در پیکرم مرا ست
دریا درون سینه من
جوش می زند
فریاد می زنم :
ای قحبگان نان به
پلیدی خور دروغ!
دشنام می دهم به شما
با تمام جان!
قی می کنم به روی شما از صمیم فلب!
·
این روی دیگر سکه جامعه طبقاتی و مبارزه طبقاتی است.
·
قربانی به محاکمه جلاد برمی خیزد.
·
تحقیر گشتگان به صورت حکام تف می اندازند.
·
این چیزی جز خیزش خروشان برده های کار نیست، که برده
داران را به نام می نامند و از دیدگاه خویش به تعریف شان می پردازند:
·
پارساترین ارواح مولدین به پلیدترین و پتیاره ترین نمایندگان جماعت
انگل یورش می برند.
·
دشنام می دهند.
·
به سرتاپای شان قی می کنند.
·
اگر توده در چندین دهه یکبار به شورش برمی خیزد، روشنفکر ارگانیک توده در شورش لحظه به لحظه ی مدام است.
·
در شورشی مستمر، بی امان و لاینقطع است.
9
جان، سفره
سگان گرسنه
تن، وصله پوش زخم
چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
در گرگ و میش صبح
تابم
تب آوریده و خوابم نمی برد.
·
تمیز مرز آزادی و اسارت
در این بند شعر سیاوش دشوار است.
1
·
شاعر بظاهر در خانه خوابیده، ولی شباهت غریبی به زندانی
زجر دیده دارد.
2
·
تن او در اثر ضربات شلاق و ضرب و شتم و شکنجه و آزار وصله
پوش زخم است :
·
نه نشستن می تواند، نه برخاستن و نه راه رفتن.
3
·
میلیون ها سوزن ـ در آن واحد ـ بر کف پاها فرو می روند.
4
·
اما درد ـ ایکاش ـ فقط درد جسم و تن بود.
5
·
روح قربانی است که مورد چپاول ددان هرزه و درنده گشته است و
مرگ درست از همین رو ـ چه بسا ـ به آرزوئی
بدل می شود.
·
(به قول به آذین در نوار صوتی منتشره در
سایت نگرش)
6
·
تنها، چون ساحلی بی دریا، در چنگ درد جسمی و روحی!
·
چگونه می توان در چنین حالی خوابید؟
·
در خانه و یا در زندان چگونه می توان در چنین وضعی چشم
بر هم نهاد و آسوده خفت؟
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر