(۴ ژانویه
۱۹٨۷)
سرچشمه
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com
رنگینک نام نوعی شیرینی و دسر ایرانی است که باید با رطب هرمزگان٬ دشتستان، فارس، خوزستان یا رطب بم درست کرد.
خرمای سفت برای رنگینک مناسب نیست.
طرز تهیه رنگینک
هسته و کلاهک خرما را جدا می کنند و به جای آن یک تکه مغز گردو میگذارند.
دانه های خرما را در بشقاب تخت کنار هم می گذارند
به طوری که جای کلاهک آن رو به بالا باشد.
تمام بشقاب را به این صورت می چینند و حاشیه بشقاب
را برای سرریز آرد و روغن باز می گذارند.
آرد و روغن را در تابه روی آتش ملایم با کاردک
چوبی هم می زنند تا آرد به رنگ قهوه ای روشن درآید.
سپس کره را اضافه
می کنند و هم می زنند و بر می دارند.
(آرد و روغن باید شل باشد اگر سفت شود اندکی روغن
اضافه می کنند و کمی تفت می دهند.)
آرد و
روغن داغ را روی خرما می ریزند و روی آن را صاف می کنند تا روی خرما را بپوشاند.
سپس پودر شکر را روی
آن می پاشند.
روی رنگینک پودر دارچین می ریزند و پس از خنک شدن در یخچال نگه داری می
کنند.
منبع:
ویکی پیدیا
· در این خانه شمشیری است
· که پدر یادگار دوره ی نیاکانش می داند.
· من آن را در خلوت خدایی حوضخانه دیدم
· و پنداشتم که نقش بی آزاری است
· بر کاشی معرق دیوار.
·
· یک روز غروب به وقت افطار
· به حوضخانه رفتیم.
· شب «قدر» بود.
· فواره ی کوچک با خود نجوا می کرد.
· پدر در کنار آبنما وضو ساخت
· و رو به قبله ایستاد
· و من به سوی سماور جوشان،
· بشقاب رنگینک و دیس سبزی و نان.
·
· از قنداغی که از لب های خشکیده اش فرو می رفت
· هرم خدایی به هوا می خاست
· و از زمزمه ی دلنشین کتاب دعایش
· نوید یکرنگی دلخستگان.
· از ریاضت تن، چشمهایش می درخشید
· و به هر چیز که می نگریست
· آن را مجذوب خود می کرد.
· ایستادم و به این همه زیبایی رکوع کردم.
· اگر راز و نیاز من آن شب پذیرفته می شد
· جز این سفره ی گسترده ی شادکامی
· چه آرزویی در دل داشتم؟
· پس بی اختیار سر به دامانش گذاشتم
· و در رؤیای بهشتی خود به خواب رفتم.
· ناگهان شمشیر برهنه جان گرفت.
· مجاهدی چست و چالاک
· آن را در رقصی بی وقفه به اطراف می چرخاند
· و از کناره ی لباده ی بلندش
· لشگری از مؤمنین به هوا می خاست.
· زمزمه ی آرام بخش سماور
· به فریاد های مهیب غزوات می گرایید،
· چای خوشرنگ به خون
· و دانه های پر شهوت خرما
· به دل زنده ی آدمی.
· در این غوغای بزرگ، پدر را شناختم
· که این بار ندا می داد:
· «قاتلوا فی سبیل الله
· قاتلوا فی سبیل الله!»
· بر خود لرزیدم
· و خوابم نیمه کاره ماند.
· پدر پشت به مخده ی مخملی
· خفته می نمود.
· دانه ای خرما برداشتم
· و او را در کابوسش
· تنها گذاشتم.
· در این حوضخانه، شمشیری آویزان است
· که پدر آن را یادگار دوره ی نیاکان می داند.
پایان
مسعود بهبودی
گذشته های دور دوره ی کودکی
بر باد رفته و از یاد رفته را شاید بهتر از این نتوان به تشریح استه تیکی ـ رئالیستی نشست.
خیلی زیبا ست.
عمر شاعر دراز باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر