شاعر، نویسنده، مترجم و پژوهشگر
نجمه زارع (1361 ـ 1384)
·
نجمه زارع، گلی که نا شکفته پرپر شد.
·
او زمانی که با شتاب اين جهان بی مهر را ترک می
گفت فقط 23 سال داشت.
·
نجمه زارع در 29 آذر ماه 1361 در کازرون چشم به
جهان گشود، اما به دليل کار اداری پدر، در قم پرورش يافت.
· وی دانش آموخته ی رشته ی عمران دانشگاه همدان
بود.
· او با تمامی جوانی در کار سرودن غزل، خيالی بالا
بلند و متفاوت داشت و در ميان شاعران جوان يکی از بهترين ها بود.
·
کتاب شعر نجمه به نام «عشق، قابيل است» در زمان
حیاتش مجال انتشار نيافت.
·
شعرهای نجمه بی پيرايه بود و معصومانه با خواننده
ارتباط برقرار می کرد و چون از دل بر می خاست به دل می نشست.
·
او احساسات بی دغدغه ی خود را در قالب غزل بيان
می کرد و غزل هايش – بی آنکه عمدی در آنها باشد ـ به پاره ای از مسائل اجتماعی اشاره داشت:
اینجا
دلم برای تو هِی شور میزند
از خود
مواظبت کن و نگذار هیچوقت
اخبار
گفت، شهر شما امن و راحت است
من باورم
نمی شود، اخبار هیچوقت
·
يا در جای ديگر:
نوشته ام
به دلمِ شعرهای غیرمجاز
که دوست
دارمت، ای آشنای غیرمجاز
به کوچه
پا نگذاریم تا نفرمایند:
«جدا شوند زِ هم
این دو تای غیرمجاز!»
·
·
و اين شعر که با رديف دشوار «خواب آور» نشانگر
زندگی مسموم و مأيوسانه ی اين زمان افيونی است:
ضعیف و
لاغر و زرد و صدای خواب آور
کنار
بستر من قرص های خواب آور
لجن
گرفتم از این سرگذشت ویروسی
از این
تب، این تبِ مالاریای خواب آور
منی که
منحنی زانوان زاویه دار
جدا نمی کندم
از هوای خواب آور
همین
تجمع اجساد مومیایی شهر
مرا
کشانده به این انزوای خواب آور
زمین رها
شده دورِ مدارِ بی دردی
و
روزنامه پر از قصه های خواب آور
هنوز
دفترِ خمیازه های من باز است
بخواب
شعر، در این ماجرای خواب آور
·
آنچه که در غزل های نجمه چشمگير است، رديف ها و
قافيه های دشواری است که او برای غزل هايش بر می گزيند، رديف هايی از قبيل «گرم
است»:
فضای
خانه که از خنده های ما گرم است
چه
عاشقانه نفس می کشم، هوا گرم است
دوباره
«ديده امت» زّل بزن به چشمانی
که از
حرارت «من ديده ام تو را» گرم است
بيا گناه
کنيم، عشق را، نترس، خدا
هزار
مشغله دارد، سر ِ خدا گرم است
·
رديف «به باد دهد» که در شعر بی سابقه است:
بعید
نیست سرم را غزل به باد دهد
و آبروی
مرا در محل به باد دهد
زبان سرخ
و سرِ سبز و چند نقطه، مرا
دو صد
کنایه و ضرب المثل به باد دهد
چقدر
نقشه کشیدم برای زندگی ام
بعید
نیست که آن را اجل به باد دهد
·
يا غزلی با رديف «خيابان شلوغ»:
کفشِ
چرمی، چتر، فروردین، خیابانِ شلوغ
یک شب
بارانی غمگین خیابانِ شلوغ
می رود
تنهای تنها، باز هم می بینمش
باز هم
رد می شود از این خیابانِ شلوغ
·
نجمه ی زارع با تمامی جوانی در سرايش، فقط از
احساس بی مانند خود تأثير پذيرفت و خط خود را داشت و هزاران افسوس که نماند تا اين
خط و انديشه را به کمال برساند و همچنان که گويی سرنوشت خود را پيش بينی کرده بود،
مرگ نقشه های زندگی او را ناديده گرفت.
·
·
وی روز شنبه 31 شهريور سال 1384 بعد از يک هفته
بيهوشی در بيمارستان قم جهان را بدرود گفت.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر