۱۳۹۲ مرداد ۶, یکشنبه

سیری در شعری از یوسف صدیق (گیلراد) (6)


جهان ممکن ها
(مرداد ۱۳۹۲، کالیفرنیا)
سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com

·       در جاده ‌های زمستانی.
·       از خنده‌های برف
·       تا بی‌ قراری دل‌،
·       از بی‌ قراری دل‌
·       تا پهنه‌ های علم، تا مهد آینه رفتم...
·       وانگاه
·       معنا به معنا
·       کلید هستی‌ بی‌ سامان ‌ام را پی‌ گرفتم
·       و در ثقل یک مثلث روشن
·       اهل جنون شدم.
·        
·       شگفتا
·       که جهانی‌ از ممکن ها
·       در من، اردیبهشت شد!
پایان

حریف حریف صاحب نظر
·       از خود می پرسم:
·       «آیا جهان ممکن ها همان زمانی نیست که انسان از زندانبانی خود دست می شوید، تاخود را آزاد کند؟»

مسعود بهبودی

·       مشاهده صاحب نظری در این برهوت غربت واقعا شادی بخش است.
·       البته بشرطی که مخاطب بتواند نظر صاحب نظر را دریابد.
·       و گرنه شادی به اندوه یأس آمیز استحاله می یابد.

·       ما هم از نظر صاحب نظر جسور نردبامی می سازیم تا بلکه از آن برای درک شعر یوسف بالا رویم:
·       مفهوم «جهان ممکن ها» بسط و تعمیم مقوله فلسفی «مکان» است.
·       شاید یوسف دیالک تیک ممکن و محال را در نظر داشته اند.
·       به همین دلیل در کامنت حریف چهار ایراد نظری بنظر می رسد:

1

·       ایراد اول اینکه حریف مرز مکان  و زمان را مخدوش می سازند و می گویند:
·       « آیا جهان ممکن ها همان زمانی نیست...»

2

·       ایراد دوم حریف این است که عینیت «جهان ممکن ها» را فراموش می کنند و بدان خصلت سوبژکتیف (ذهنی) می بخشند.
·       آن سان که «جهان ممکن ها» به «آزاد سازی انسان از زندانبانی خود» وابسته می شود و عینیت و قانونمندی عینی مستقل از بنی بشر خود را از دست می دهد.

·       شاید بینش سوبژکتیویستی همین باشد.
·       همه چیز را در رابطه باسوبژکت ( انسان) سنجیدن و تعریف و تعیین کردن.

3

·       ایراد سوم بینش حریف این است که جنون را با آزادی یکسان می شمرند.

4
·       اما برداشت ما پس از یکبار خواندن این شعر:
·       شاعر پس از قرار گرفتن «در تقل یک مثلث روشن» به اهل جنون می پیوندند.
·       در نتیجه، «جهانی‌ از ممکن ها  در او اردیبهشت می شود.»

·       سؤال ما این بود که مثلث روشن شاعر از چی تشکیل یافته؟

5
·       حریفی می گوید:
·       سه گوشه مثلث از خنده‌های برف، بی‌ قراری دل‌، پهنه‌ های علم تشکیل یافته و همه با هم به مهد آینه بدل می شوند:
·       شاعر از پلکان های مختلف فوق الذکر در سنت هگل، بالا رفته اند و به مهد آئینه، یعنی به خودشناسی رسیده اند:
6

·       ایراد چهارم حریف همین جا ست:
·       شاعر از خود بیگانه نگشته، از زندانبانی خود (کنترل عقلائی خود) دست برنداشته، بلکه برعکس، به خودآگاهی رسیده است که نفی رادیکال از خودبیگانگی است:

7

·       چون در سه گوشه مثلث، طبیعت و عاطفه و آگاهی (برف  و دل و علم) گرد آمده اند:
·       دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت
·       دیالک تیک ماده و روح
·       دیالک تیک خنده های برف ـ شعور عاطفی و شعور عقلی

8

·       اکنون باید به این سؤال جواب داد که چرا شاعر پس از طی این پلکان های تکاملی به اهل جنون پیوسته تا جهانی از امکان پذیرها در او اردیبهشت شود؟

9


·       شاید جواب این سؤال را نیکوس کازانتزاکیس ـ نویسنده یونانی ـ در اثر خود تحت عنوان «زوربای یونانی» داده باشد:
·       برای گسستن زنجیرها و آزاد گشتن به اندکی جنون نیاز است.
· (نقل به مضمون)
        
·       شاعر نیز احتمالا پس از نیل به قله های خودشناسی برای برونی سازی ماهیت انسانی خویش، یعنی برای تجسم (جسمیت، مادیت، عینیت) بخشیدن به ایده و اندیشه (هگل) به اهل جنون می پیوندد تا بتواند زنجیرها را بگسلد و از خطه جبر (رایش ضرورت) به عالم اختیار (رایش آزادی) (انگلس) بگذرد.

·       این برداشت شتابزده ما از این شعر بود.
·       البته برای درک هر اثر هنری به تجربه و تأمل زمانگیر نیاز است.
·       با پوزش و سپاس از حریف صاحب نظر و شاعر

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر