فروغ فرخزاد (1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
عصیان خدایی
جستجویی
بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده ای
ظلمانی و پایی به ره خسته
نه نشان
آتشی بر قله های طور
نه جوابی
از ورای این در بسته
می نشینم
خیره در چشمان تاریکی
می شود
یک دم از این قالب جدا باشم؟
همچو
فریادی بپیچم در دل دنیا
چند روزی
هم من عاصی خدا باشم؟
· معنی تحت اللفظی:
· جستجوی بی نتیجه و تلاشی در نهایت گنگی و بی زبانی
· جاده ای تاریک و پاهائی خسته
· نه نشانی از خدائی که با حضورش در قلل کوه های
طور، بوته ای را بر افروزد و یا به دق الباب کسی از آنسوی این در بسته جوابی دهد.
· خیره در چشمان ظلمت با خود می اندیشم:
·
«آیا
امکان ان هست که لحظه ای از این قفس تن جدا شوم و بسان فریادی در دل دنیا بپیچم و
چند روزی هم جای خدا را من سرکش و نافرمان بگیرم؟»
· فروغ پس از تشریح وضع و حال محیط پیرامون خویش، در
این بند شعر به خود می پردازد:
1
سینه ی
سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی
سایه ی تاریک بدرودی
دست هایی
خالی و در آسمانی دور
زردی
خورشید بیمار تب آلودی
· در پیوند با ابیات پیشین این شعر، می توان گفت که
فروغ بدین طریق، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک خود و بشریت بسط و تعمیم
می دهد و پس از تشریح وضع و حال بشریت به مثابه کل، به خود به مثابه جزء می پردازد،
جزء خوداندیشی که بر ضد وضع موجود به عصیان رسیده است.
· عصیان به معنی سرکشی در مقابل خدا و فرامین ریز و
درشت خدا.
2
جستجویی
بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده ای
ظلمانی و پایی به ره خسته
· وضع و حال شخصی فروغ در این بیت تبیین می یابد:
· فروغ به آخر خط رسیده است:
· او جستجوی بی ثمر و بیهوده ای را در نهایت بی
زبانی به آخر رسانده و خود را در جاده ای تاریک یافته و احساس خستگی می کند.
· فروغ قبل از این شعر، شعر دیگری تحت عنوان «عصیان
بندگی» سروده است و بعد از این شعر هم شعری تحت عنوان «عصیان خدا»
· ما اگر بخت یار باشد به تحلیل هر دو کمر خواهیم
بست.
· شعر موسوم به «عصیان بندگی» با ابیات زیر آغاز می شود:
عصیان
بندگی
(1337)
بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز
در دلم دردی است بی آرام و هستی سوز
در دلم دردی است بی آرام و هستی سوز
راز سرگردانی این روح عاصی را
با تو خواهم در میان بگذاردن امروز
با تو خواهم در میان بگذاردن امروز
گر چه از درگاه خود می رانی ام، اما
تا من اینجا بنده، تو آنجا خدا باشی،
سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی
تا من اینجا بنده، تو آنجا خدا باشی،
سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی
· می توان گفت که هر سه شعر، نوعی گفتگوی دختری 25
ساله با خدا ست.
· شاملو نیز در اواخر عمرش به احتمال قوی، تحت
تأثیر فروغ، در اثری تحت عنوان «در جدال با خاموشی»، شعری کوتاه تحت عنوان «گفتگوی
بین انسان و خدا» می سراید.
· خدای شاملو اما خدائی فروتنی است و به پرخاش شاعر
جواب می دهد و حتی از اریکه قدرت دیرین خویش پایین می آید و تاج خدائی را داوطلبانه
بر سر انسان انتزاعی می نهد که شباهت غریبی به «بامداد اول و آخر» دارد.
· جواب خدا خطاب به شاملو به شرح زیر است:
انسانی تو
سرمست خمر فرزانگی
هستی، معنای خود را با تو محک می زند
نام تو ام، من
به غلط به یاد معنایت منال!
3
نه نشان
آتشی بر قله های طور
نه جوابی
از ورای این در بسته
· خدا اما به «ضعیفه» 25 ساله محل سگ هم نمی گذارد:
· نه آتشی در قله های طور می افروزد و نه به دق
الباب عاصی جوان اعتنائی می کند.
4
می نشینم
خیره در چشمان تاریکی
می شود
یک دم از این قالب جدا باشم؟
· بی اعتنائی خداس مذکر یه دختر عاصی، عصیان او را
تشدید می کند.
· نومید از پاسخ خدا به چشمان ظلمت چشم می دوزد و به
مثابه روح سرکش، هوای ترک تن می کند.
· در این بیت فروغ می توان رد پای مولانا را دید:
مولانا
(دیوان
شمس تبریزی)
اجل قفس شکند مرغ را نیازارد
اجل کجا
و پر مرغ جاودان ز کجا
چون بخسبد
در لحد قالب مردار ما
رسته
گردد زین قفس طوطی طیار ما
· مولانا نیز بکرات دیالک تیک فرم و محتوا را به
شکل دیالک تیک جسم و جان و یا دقیقتر به شکل دیالک تیک قفس و پرنده بسط و تعمیم می
دهد، پرنده ای که قفس تن را منفجر می کند و به سوی اصل الهی خود پر می کشد:
· روح در قاموس تئولوژی (فقه) همان فوت خدا ست که
بر دهن کالبد حوا و آدم دمیده است.
· روح منشاء الهی دارد و بسان خدا نامیرا ست.
· به همین دلیل قفس مادی تن را منفجر می کند و به
سوی خدا به مثابه اصل خود پر می کشد.
5
همچو
فریادی بپیچم در دل دنیا
چند روزی
هم من عاصی خدا باشم؟
· فروغ 25 ساله اما بر خلاف مولانا شیفته حق کذائی
نیست و سودای پیوستن عارفانه به اصل الهی کذائی خود را بر سر ندارد.
· فروغ دختری عاصی است و آرزوی ملحدانه ی نشستن چند
روزه بر جای خدا را بر سر دارد.
· می توان گفت که فروغ دیالک تیک تز و آنتی تز را
به شکل دیالک تیک خدا و خویشتن بسط و تعمیم می دهد.
· آنتی تز (ضد تز) به نفی تز می پردازد و ضمنا خویشتن
خویش را هم همراه با تز نفی می کند.
· نتیجه این نفی تز و خویشتن، سنتزی است که نه
شباهتی به تز دارد و نه به آنتی تز.
· این همان کاری است که نطفه در هر تخم مرغ انجام
می دهد:
· نطفه تخم مرغ را نفی دیالک تیکی می کند، یعنی
زرده و سپیده و ویتامین ها و آنزیم های آن را از ان خود می کند و پوسته ان را دور
می اندازد و سرانجام در هیئت جوجه، پوسته ی تخم مرغ را می شکافد و اعلام وجود می
کند، جوجه ای که نه شباهتی به نطفه (آنتی تز) دارد و نه شباهتی به تخم مرغ (تز)
6
· فروغ هم به عنوان روح عاصی به نفی دیالک تیکی خدا
می پردازد.
· جنبه های مثبت و هومانیستی خدا را از آن خود می کند و جنبه های منفی، مخرب،
ضد هومانیستی و ایراسیونایستی (خردستیز) خدا را دور می اندازد.
· فروغ در این ستیز آنتی تز با تز، در این ستیز روح
عاصی خویش با خدا، خدای طراز نوینی پدید می آورد، خدای ایدئال بی عیب و نقصی.
· این همان سنتزی است که نه کمترین شباهتی به فروغ
(آنتی تز) دارد و نه کمترین شباهتی به خدا (تز)
· در ادامه تحلیل این شعر، بی تردید با چند و چون خدای طراز نوین فروغ آشنا خواهیم شد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر